نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پارچینا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پرنده در برف

دیدن افق دوردست از فضای بیرون از خانه همیشه از آرزوهایم بوده است. چند سالی است که با همسایه مان که دفتر شرکتشان را از ما کرایه کرده اند دم خور شده ایم. بعضی وقت ها میبینم با دوربین به حیاط میروند. یک دوست عکاس دارند که او را می آورند. او هم با یک کیف آبی دوربین که همیشه حتما دور کمرش می بندد، با کلی قرار مدار می آید تا عکس بگیرد. چیزهای مختلفی در باغچه کاشته اند. انواع نهال میکارند ، منتقل میکنند. اولین بار که با آنها آشنا شدم گفتم شما دقیقا چی کار میکنید؟ یک توضیحاتی دادن که مربوط به برنامه نویسی بود فکر کنم. آخرش گفت که من مدیر پارچینا هستم میشناسی؟!

یعنی دامنه حوزه فعالیتشون همه چیز را در بر میگیرد. مثلا همین پارچینا، خودشون میگن شاخه فرهنگی؛ شعرهای مولاناست قشنگن . از آن طرف روی مدیریت آب کار میکنند. یک وقتی بهشون پیشنهاد دادم (فقط برای اینکه بدونم چی کار میکنن) که کار مستندسازی را بدهند به من . گفتند همه کارهایمان با دوربین و کامپیوتر است.

مشکل بچه های جدید همینه؛ وقتی میشوند مدیر یک چیزی مثلا همین مدیر ای نهنگ، دیگه میخوان همه کارها را خودشان تنهایی بکنند. مجبورند از تبلیغات و بازاریابی گرفته تا مدیریت خط تولید و نگهداری شرکت و بررسی مسائل مالی خودشون بکنن. البته یک مقداری هم حق دارند خب. اینها بعدا که درآمدشان خوب شود باید چهار نفر استخدام کنند برای این کارها. الآن البته روحیه کار گروهی ایرانی ها بهتر شده، قدیم همین قدر هم نبود! زرنگ ترین بچه اونی بود که ساعت های بیشتری سرکلاس میخوابید. این ها رو میبینم با شور و اشتیاق جوونی شون وقتشون رو واسه این کارها میگذارند. یاد خودم می افتم. من اون زمان معلم بودم اول. از طریق جهاد معلم شده بودم. پولمان هم ناچیز بود و خیلی وقت ها هم نمیگرفتیم؛ داوطلب بودیم. من هم همه اش گیر میدادم که کارهای یدی بکنم. راه های دور میرفتیم، دو روز میرفتیم تا برسیم به مقصد. بعد میرفتیم کارخانه های بی صاحب خراب شده رو راه بندازیم. مثلا یک کوره آجر پزی بود که رفتیم. یک عالمه کارگر داشت. اما از کار افتاده بود. یعنی کوره را هم نمیتوانستند راه بیاندازند. کارگرها تو کمپهای عجیب گلی-سفالی کنار هم زندگی میکردند. همه شان. هر خانواده ای یک اتاقک داشت. من اون زمان جزو اولین کارهای مستندم همین بود ؛ از آنجا فیلم گرفتم. الآن بعضی چیزها را که فکر میکنم در حافظه ام نمونده ، ولی اگر جایی نوشته باشم پیدا میکنم و تعجب میکنم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

امروز تقریبا اتفاقی متوجه شدم که اینترنت قطعه، ولی اینترانت هست. شرایط پیش آمده، تقریبا غیرمنتظره بود. این اینترانت هم مثل این شده که انگار بین ملت لپ تاپ رایگان توزیع می‌کنند. البته، شاید طوری شود که ماها هم به طریقی وسطشان جا شویم.

عده‌ای در چند روز اخیر، شاید به بهانه کنجکاوی و شایدم ستیزه جویی خواستند حد نظارت را بسنجند و حالا یک سری اکتشافاتی هم صورت بگیرد، که این، واقعا ناراحتم کرد. آخر، این چه کاریست؟ نتیجه این کارها، رسوایی باشد خوب است؟

این روزها بیشتر مشغول نویسندگی هستم. یکی از کارهایم که نوشتن طرح اولیه انیمیشن "توآتاها و پادشاه بد" بود، هم دیگر یک ماه شد که برای یک فستیوال ژاپنی ارسال کرده‌ایم.

Tooatas & Bad King

نویسندگی کار سخت و پرهزینه‌ای هست که شاید هم، میزان اهمیتش خیلی مشخص نباشد. مثلا فرض کنید، نویسندگی از یک خاطره نویسی روزانه شروع می‌شود، تا نویسندگی برای داستان‌هایی که قرار است مخاطب خوبی هم داشته باشند. شاید خاطره نویسی روزانه برای مخاطب نوشته شود، که با یک چند بیتی شعر اضافه کردن به انتها و یا ابتدای آن می‌شود غنای کار را افزود. یا اگر خاطرات برهه خاصی از زندگی در فضای خاصی، مثلا فضای دوره سربازی، باشد، ممکن است هم ماجرا زیاد باشد، و هم داستان‌های خاطرات پیوستگی بیشتری داشته باشند. در این صورت، احتمالا نوشته خاطرات، مخاطب خوبی برای خود پیدا می‌کند. ولی در نویسندگی داستان‌های لزوما پرمخاطب کار سخت تر است؛ گاهی برای غنای آن‌ها، نه تنها لازم است شعر به آن‌ها افزوده شود، بلکه لازم است علوم مختلف، خلاقیت، انواع استعاره، کنایه و تشبیه نیز به آن بیافزاییم، تا شاید مورد اقبال جمعی قرار بگیرد.

 

پ.ن: برای نویسندگی خصوصا مستند، از کتاب‌ها و اخیرا رسانه‌های مختلف استفاده می‌کنم. یکی از منابع همیشگی من کتاب مثنوی-معنوی مولاناست. اخیرا هم کانالی ویدئویی پیدا کرده‌ام که در آن برخی اشعار مولانا را به صورت تصویری اجرا می‌کنند. کانال پری هست. تقریبا برای همه سلیقه‌ای اشعار مولانا را تدوین کرده‌اند، که از اینجا می‌توانید آن را ببینید.

  • رستم اتابکی پور
  • ۱
  • ۰

تفریحات من


فیلم افسانه شجاعان

همان دوستانم که درباره شون صحبت کردم، این بار آمدند و از من خواستند که برایشان یک صدا ضبط کنم. یک گروهی درست کرده بودند، به اسم پارچینا و من هم کانال تلگرامشان را دیده ام. کانال در کل خوبیه. اگر بابایشان را نمی شناختم، براشون این کار نمی کردم.

این چند روزه کلی زحمت کشیدم و بالاخره توانستم بعد از کلی خواندن اشعار مولانا، یک بخش از آن را برای خواندن انتخاب کردم. خواستم که صدایم را برایشون تو تلگرام بگذارم. ولی هرقدر با گوشیم کلنجار رفتم تلگرام وصل نمیشد. این نرم افزارا هم که به تقو پوقی بسته اند و وصل نمیشند.

الآن نشسته ام و همزمان فیلم لینگخو را با همسر و بچه ام برای بار 10هزارم میبینم. نمیدانم بعد از دیدن این فیلم دیگر چه فیلمی را باید ببینیم.


  • رستم اتابکی پور