نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

رمضان کرونایی

رمضان

آقا نجفی قوچانی در کتاب زندگی نامه اش (سیاحت شرق) حدود 100 سال پیش میگه که تو جنگ جهانی یک قحطی به عراق اعمال میشه. اون موقع نجفی قوچانی نجف بوده. این قحطی اثر خاصی روی مردم زمان این طلبه نمی گذاره. دلیلش وجود تاجری بوده که می آید و بین مردم خرما پخش می کند. کلا از آدم های آن زمان فقط دو نفر به دلیل قحطی می میرند که یکی از اونها مرده شویی بوده که از کربلا به نجف می آید تا تعداد مرده های بیشتری شسته و درآمد بیشتری بدست بیاورد. در واقع ، به نوعی طمع می کند.

قضیه دوران کرونایی ما هم به همین منوال و البته کمی سخت تر. فرقش با دوران قحطی که تعریف میکنن اینه که یه وقت می بینی خیلی ها نمیدونستن چیزی به اسم کرونا اومده و از خونه بیرون رفتندو بعد با خودشون گفتن چه اشتباهی کردن رفتن بیرون.

محمدی با یک ماسک گنده روی صورتش دم افطار اومده جلوی ساختمان تا کیبوردی را که امانت داده بودم برایم برگرداند . شروع کرد به گفتن اینکه می خواد یک ساختمان بسازد . انگار من معمارم . 120 متر شده ، می خوام از دو طرف دیوار ، هر کدام فاصله داشته باشد . به نظرت 4 تا اتاق 12 متری با یک 18 متری با تراس کوچک بذارم خوبه ؟

دلش خوش بود که یعنی من سابقه دارم . راستش را به او گفتم که هر چه مهندس شما بگوید. برداشت و گفت پسر خودم هم مهندسه. گفتم خب هر چه آقا مصطفی بگوید .

شروع کرد به گفتن اینکه دخترم هم مهندسه ، اون یک طرح دیگه داره، این جدولای کنار را هیچ دست نگذاشتم. یک چند ماده قانونی هم گفت و من را حکم کرد که بگویم دخترش بهتر می گوید یا پسرش .

تا بعد از افطار من را نگه داشت . من هر قدر سعی می کردم بفهمم بالاخره خودش چه می خواهد که مشکلش را حل کنم ، چیزی دستگیرم نمی شد. هی به لب و دهان من نگاه می کرد که انگار ممکن است کرونایی اش کنم . خودش دم در آمده است و می خواهم بگویم بگذار بروم خانه افطار بخورم. نمیگذاشت. خودم هم رو در بایستی داشتم. خودش هم روزه بود. هوا هم هر قدر شب تر می شد ، سردتر می شد. تا قرار گذاشتم فردا بروم جای ساختمانش و نقش ناظر را ایفا کنم ، ول نکرد.

  • رستم اتابکی پور