نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

ساعت عقربه ای

سوار مترو خط یک که میشم تغییرات نسل ها، مثل تغییرات اقلیم ایران خیلی سریع اتفاق می افته؛ قشنگ نگاه میکنی دهه هشتادی ها به دهه هفتادی ها پیوستن و حالا باید بگی دهه نودی ها و حتی هزار و چهارصدی ها.

نگاه میکنی کلی سنت بالا رفته و دیگه کسی نیست نازت رو بکشه؛ پیرها فوت کرده اند و میانسال ها پیر شده ان؛ کسی رقیب کسی در سن تو نیست و فقط نظاره گری. کاش البته، این تغییرات در مسیر بهبودی بود، اما این طور نیست؛ باران کم شده، برف نمی آید و دخترها عروسکی آماده هرگونه لواشکی هستند.

کتاب یک بچه دهه نودی رو که باز میکنی، فرقش رو با کتاب یک بچه دهه هشتادی میبینی. تو کتاب بچه دهه هشتادی سر میز نون سنگک هست و شیشه مربا با در پلاستیکی سبز رنگ رو همینطوری کنار بقیه سفره گذاشته ان، اما کتاب بچه دهه نودی نون تست سر میزش هست و یک جورایی زرق و برقش بیشتره. کاش اون نون تست سریع پخت آماده، میتونست جای نون سنگک رو بگیره، اما اینطور نیست.

مادر بچه رو میبینی با هزار زحمت سالاد الویه روسی برای بچه اش با سیب زمینی درست میکنه. می آیی سیب زمینی پخته رو فشار میدی چسبندگیش بالا هست، و این بچه انگار سرطان داره. میخوره و نزدیکه که خفه بشه. قشنگ مرگ رو با خوردن این سالاد نوظهور در چند نسل اخیر ایرانی حس میکنه. مادر دلسوز بچه به جای سس مایونز هم ماست ریخته تا این بچه بتونه بخوره.

بچه دیستروفی عضلانی داره و در برنامه غذاییش نباید غذاهای گلوتن دار بگذارند. این برنامه طیف وسیعی از غذاها رو شامل میشه، اما آیا باید هر روز بهش کیک کارخانه ای بدهد؟ اون هم با کلی افزودنی؟

پیراشکی تنوع طلبی کارخانه ای رو باز میکنی. عطر مصنوعی و کارخانه ایش همه فضا رو پر میکنه. این رو مادر بچه بعد از هر روز کیک خوردن صبحانه اش میده بچه بخوره

مادرش در توجیه این رفتار و سبک زندگیش میگه: بچه های مردم کلی شکلات و قند و شیرینی میخورن، بعد این حتی پاستیل نمیخوره. به من بگو این چی میتونه بخوره؟

بچه های مردم هم اگر اینطوری بخورن، امروز اگر براشون مشکل پیش نیاد، دوره سالمندی و میانسالی سختی رو طی میکنن، و شاید اصلا نرسن که طی کنن. این بچه زودتر باید بمیره، چون نسل جدید سبک زندگی جدیدی رو میپسنده. البته، مرگ و زندگی دست خداست.

سبک زندگی ما ایرانی ها چه اشکالی داشت؟ زندگی آرام و خوبی داشتیم. حتی اگر این نسل ما اصلا بچه دار نمیشد، ولی زنها در آن هنوز امید به ازدواجشان تا چهل سالگی بالا بود. فوقش برای جلب توجه بین سایر زن ها یک کیف سفید بزرگ دستشون میگرفتن. میگفتی این در بین خانواده و جامعه است.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی