نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برف» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پرنده در برف

دیدن افق دوردست از فضای بیرون از خانه همیشه از آرزوهایم بوده است. چند سالی است که با همسایه مان که دفتر شرکتشان را از ما کرایه کرده اند دم خور شده ایم. بعضی وقت ها میبینم با دوربین به حیاط میروند. یک دوست عکاس دارند که او را می آورند. او هم با یک کیف آبی دوربین که همیشه حتما دور کمرش می بندد، با کلی قرار مدار می آید تا عکس بگیرد. چیزهای مختلفی در باغچه کاشته اند. انواع نهال میکارند ، منتقل میکنند. اولین بار که با آنها آشنا شدم گفتم شما دقیقا چی کار میکنید؟ یک توضیحاتی دادن که مربوط به برنامه نویسی بود فکر کنم. آخرش گفت که من مدیر پارچینا هستم میشناسی؟!

یعنی دامنه حوزه فعالیتشون همه چیز را در بر میگیرد. مثلا همین پارچینا، خودشون میگن شاخه فرهنگی؛ شعرهای مولاناست قشنگن . از آن طرف روی مدیریت آب کار میکنند. یک وقتی بهشون پیشنهاد دادم (فقط برای اینکه بدونم چی کار میکنن) که کار مستندسازی را بدهند به من . گفتند همه کارهایمان با دوربین و کامپیوتر است.

مشکل بچه های جدید همینه؛ وقتی میشوند مدیر یک چیزی مثلا همین مدیر ای نهنگ، دیگه میخوان همه کارها را خودشان تنهایی بکنند. مجبورند از تبلیغات و بازاریابی گرفته تا مدیریت خط تولید و نگهداری شرکت و بررسی مسائل مالی خودشون بکنن. البته یک مقداری هم حق دارند خب. اینها بعدا که درآمدشان خوب شود باید چهار نفر استخدام کنند برای این کارها. الآن البته روحیه کار گروهی ایرانی ها بهتر شده، قدیم همین قدر هم نبود! زرنگ ترین بچه اونی بود که ساعت های بیشتری سرکلاس میخوابید. این ها رو میبینم با شور و اشتیاق جوونی شون وقتشون رو واسه این کارها میگذارند. یاد خودم می افتم. من اون زمان معلم بودم اول. از طریق جهاد معلم شده بودم. پولمان هم ناچیز بود و خیلی وقت ها هم نمیگرفتیم؛ داوطلب بودیم. من هم همه اش گیر میدادم که کارهای یدی بکنم. راه های دور میرفتیم، دو روز میرفتیم تا برسیم به مقصد. بعد میرفتیم کارخانه های بی صاحب خراب شده رو راه بندازیم. مثلا یک کوره آجر پزی بود که رفتیم. یک عالمه کارگر داشت. اما از کار افتاده بود. یعنی کوره را هم نمیتوانستند راه بیاندازند. کارگرها تو کمپهای عجیب گلی-سفالی کنار هم زندگی میکردند. همه شان. هر خانواده ای یک اتاقک داشت. من اون زمان جزو اولین کارهای مستندم همین بود ؛ از آنجا فیلم گرفتم. الآن بعضی چیزها را که فکر میکنم در حافظه ام نمونده ، ولی اگر جایی نوشته باشم پیدا میکنم و تعجب میکنم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

گربه کنار پنجره

سرما خیلی زیاد شده، ولی هیچ برف نمیاد، بارون هم نمیاد، فقط گر و گر ماشین تو خیابون میاد، دوستان عزیزی که برف دوست دارین و نمیدونید چیکار کنین که برف بیاد خیلی ساده ست ماشین هاتون رو بذارید خونه درنیارید ببینین چطور برف میاد!

نشسته ام کنار و به کسی هم توجه نمیکنم. ولی دارم گوش می کنم این همکارا چی می گن، فقط نمی خوام نظر بدم، چون تا نظر میدم میگن این حزب اللهی ها فلان دارن...، الان چند وقته، میز کنار پنجره و سوز سرماش گاهی مو به تنم راست میکنه گاهی هم حرفهای این همکارا، جدا انگار تو مرغدون گذاشتنم!

مرغ ها هم شپش مخصوص خودشونو دارن، عروس هلندی هم شپش مخصوص خودشو، نمی دونم انگار فکرام به صورت تلپاتی بهشون رسید، گوشام راست شد شنیدم یکیشون داره میگه اگر سرت شوره داره باس بدونی که این مرحله اول شپشه! منم دو طرف موهام که رفته تو معلوم میشه که شوره دارم. سرمو بردم تو کامپیوتر که یعنی نشنیدم. اونوقت ساعت 2 تو گروه پست گذاشته که اونایی که شوره دارن همون شپشه بدونین! جواب دادم درماتیت سبور همون شوره سره که خیلیم شایعه و اغلب با شپش اشتباه می گیرن در حالیکه هیچ ربطی هم به هم ندارن.

برای این که علمی حرف زده باشم سرچ کردم می بینم یه دختره میگه 35 سالم شده خاستگار میاد ننشسته ندیده هیچی هنوز نگفته ردم میکنه. میگه درماتیت سبوره تو صورتم پوست پوست میشه. با خودم گفتم خدا به دادمون برسه وقتی همکارا طرز فکرشون انقدر ظاهر نگر شده معلوم میشه که چرا 13 میلیون تجرد قطعی واسه دهه شصتی ها داریم. خب پدر و مادراشون الان همکار مان دیگه

  • رستم اتابکی پور