نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گردشگری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

رود کارون

چقدر زمان زود میگذرد. یه مدتی رفتیم دنبال مستندسازی برای دو نفر که کارشان گردشگری بیابان بود. هماهنگی با این دو نفر، هرچند که به نوعی فامیل هم محسوب میشدند اصلا کار ساده ای نبود. یک جایی، مخصوصا یک ماه اول حتی کارمان به التماس هم کشید. اصلا یک جا هم گفتم کاش از اول این کار را قبول نمیکردم.

اولین برخورد فامیل، وقتی پیشنهاد فیلمبرداری از کارشان را دادم انکار پیشنهاد بود. باوجودیکه چند بار به صورتهای مختلف قبلا از آنها دعوت هم کرده بودم. دیگر یک جا رودربایستی و یک جا پیدا کردنشان در محیط غیرخانه کمک کرد کار را شروع کنیم. وسطهای راه هم یک ماه نشده یکی از آن دو نفر داشت کار راه رها میکرد. اصلا انگار آمده بودم بین دو نفر را خراب کنم. تا این حد طلبکار شده بودند. هر ناشی گری و کمبودی یک امتیاز منفی برای گروه فیلمبرداری محسوب میشد.

خوشبختانه دیروز کار تمام شد. به خوبی و خوشی. دست اتفاق دو نفر را با هم هماهنگ کرد و من هم توانستم کار را تمام کنم. حالا این کار آخرم است تا اینکه ببینم عمری باقی باشد.

از خانه بگویم که رفته ام انباری عکس گرفته ام اینطوری:

قایق

این قایق مثل خودم هم قدیمیه. یادگاریه از جوانی هام که نزدیک رودخانه کارون زندگی میکردیم. جنسش از فایبرگلاسه و خودم همراه برادرم جوانتر که بودیم درستش کردیم. میخواستیم بعدها با قایق بزرگتری دل به دریا بزنیم. رودخانه کارون را هم که میدانید مخصوصا قدیمترها کشتی هم ازش رد میشده. خیلی رود پر آبی است. بقدری هم طویل و دراز است که جاهای بکری ممکن است آنجا پیدا کنیم که کلی علف و سبزه زار در کنارش سبز شده و دست نخورده مانده باشد. البته جانب احتیاط هم لازم است. این آب هم سرد است، هم خروشان. قدیم ترها که میگفتند کوسه و نهنگ هم دارد. بارها مادرم از پاهای قطع شده همشهری ها در همین رود تعریف میکرد.

رود فریبنده ای هم هست. پسرعموی پدرم همینطوری چند وقت پیش فریب رود خروشان را خورد و دیگر زنده از آب بیرون نیامد. شاید هم وقتی از آب گرفتیمش زنده بود ولی کسی جرئت نمیکرد نزدیکش شود. همه فامیل بالای سرش جمع شده بودیم و پیکر بی جانش را نگاه میکردیم. خودش و یکی دیگر از بچه های فامیل. آن یکی زنده ماند. میگفت موقعی که داشت پسرعمو را میدید گویی یک نفر دیگر هم در جای عمیق تر آب داشت شنا میکرد و همان باعث شد پسرعمو به همان طرف برود. عزرائیل بود و یا واقعا آدم قوی معلوم نبود. پسرعمو را به آن سمت میکشد و اتفاقا هم همان سمت عمیق تر و آبش هم سردتر. روز تفریح فامیلی به عزا تبدیل میشود و خدا رحمتش کند.

مرگ و زندگی دست خداست. هر وقت بخواهد زنده میکند و هر وقت بخواهد میمیراند. خدا رحمتش کند. پسر جوان زیبا. دخترهای فامیل براش گریه میکردند. خیلی جوان و ناکام فوت کرد. بیست و چند ساله. جریان آب آنطرف او را به سمت خودش کشاند و چند متری آنطرفتر نزدیک پل از آب گرفتندش.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

بازار سرپوشیده

مدتی ساکن شاهرود بودم، و بین دانشگاه و خانه راه کوتاهی بود که باید پیاده می رفتم. نزدیک ترین راه برای رفتن به دانشگاه از مسیر بازار سرپوشیده طی می شد. بازار سرپوشیده، جایی هست مثل پاساژهای امروزی، ولی اختصاصی تر و اگر از قدیم حفظ شده باشد، وسیع تر هم هستند. طوری که در مسافت های طولانی مثلا یک وقت میبینی یک دالان یا یک خیابان، به عبارتی، همه یک جنس میفروشند، مثلا راسته کفاشی، فرش فروشی، زرگری و غیره داریم. هر شهر، و خصوصا شهرهای بزرگ یک بازار سرپوشیده دارد، و اگر از وسط بازار، خیابانی رد نکرده باشند، امکان حفظ آنها بیشتر هست؛ چون یکی از امتیازات این بازارها، پیوستگی شان در چندین کیلومتر هست. بازارهای بزرگ قدیمی هم که تا حالا شهرت جهانی پیدا کرده اند، بازارهای تبریز، اردبیل، زنجان، قم، مشهد، کرمان، تجریش تهران و غیره است.

چیزی که در طول مسیر این بازار برایم جلب توجه می کرد، فروش کالاهای فرهنگی، سنتی و صنایع دستی ما بود. مثلا یک جا مغازه مسگری بود که موقع محرم زنجیر سینه زنی هم می فروخت. مغازه های زیادی هم مثل پاساژها، پارچه می فروختند. کاربرد بازارهای سرپوشیده به دلیل تهویه مناسبشون بیشتر از پاساژ هست. حتی در این بازارها نان فروشی (مخصوصا برای نان‌های سنتی مثل نان قندی)، ماهی فروشی، میوه فروشی و غیره هم پیدا می شه.

گفتم نان سنتی، یاد نان سنگک افتادم. از ویژگی های شهرهای بزرگ مثل تهران، مشهد، و تبریز مکان های زیادی هست که در اونها این نان ها رو میفروشند. نان سنگک که به دلیل نوع پخت، نوع خمیرگذاری و سبوسی که دارد، در دنیا شهرت جهانی پیدا کرده. چیزی که در مثلا شهر شاهرود از استان سمنان میدیدم، کم بودن فروش این نان ها بود. بعضی ها، نان تافتون (لواش) خراسانی رو تحت عنوان نان سبزواری میفروختند، که خودم ترجیح میدادم به جای نان های نازک اون شهر، این نان رو تهیه کنم. البته، اگر از خراسان رضوی نان مشهدی رو میفروختند هم بیشتر ترجیح میدادم. چون به نظرم همون نان سبزواری هم به نان مشهد نمی رسید.

 

پ.ن: برای بازارهای سرپوشیده ایرانی هم ایده خوبی دارم که همون اول که بازار شروع میشه رو حداقل به یک نان سنتی فروشی اختصاص بدن. اینطوری در مرز بازار سرپوشیده با فضای بیرون یک نانوایی داریم که ترکیب خوبی میشه. البته، دیدم که وسط بازار هم نان میفروشن، ولی اولش که باشه به نظرم بهتره.

  • رستم اتابکی پور