نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

شیشه های رنگی

من از اون آدم ها هستم که باید یک کاری را شروع کردم تا آخرش برم. حالا این کار هر کاری می تواند باشد. از تحصیل خودم گرفته تا تحصیل بچه ها. صبح ها که بلند می شوم با خودم تکرار می کنم که من پدری هستم با دو فرزند. زندگی خوب و آرامی دارم و باید کلی چیز دور خودم جمع کنم تا بتوانم حفظشان کنم . منظورم آثار فرهنگی و این چیزهاست . یکی از چیزهایی که خیلی دوست داشتم حفظ کنم و فکر میکنم موفق هم نبودم شیشه های رنگی روی در خانه هست . امروز صبح که بلند شدم این عکس را گرفتم :

تصویر شیشه های رنگی بر گل

عکس واضحه؟ نور خورشید از پشت این شیشه های رنگی عبور کرده و خورده به گلدان مسی و از آن رد شده و مثل فیلتری تصویر روی دیوار را رنگی کرده است.

فکر میکنم پسر بزرگم این بار که برود دیگر به این شهر هم برنگردد. زمین حمام تقش در آمده است . برای همین کم کم دیگر احساس میکنم که باید یک فکری برای از نو کردن ساختمان کنم. با این اوضاع و احوال اگر زمین زیر پایم را از دست نمیدهم در عوض میتوانم فکرش را بکنم این در و پنجره را دیگر نمی توانم نگه دارم. خدا آخر عاقبت همه را ختم به خیر کند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی