نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گربه کنار پنجره

سرما خیلی زیاد شده، ولی هیچ برف نمیاد، بارون هم نمیاد، فقط گر و گر ماشین تو خیابون میاد، دوستان عزیزی که برف دوست دارین و نمیدونید چیکار کنین که برف بیاد خیلی ساده ست ماشین هاتون رو بذارید خونه درنیارید ببینین چطور برف میاد!

نشسته ام کنار و به کسی هم توجه نمیکنم. ولی دارم گوش می کنم این همکارا چی می گن، فقط نمی خوام نظر بدم، چون تا نظر میدم میگن این حزب اللهی ها فلان دارن...، الان چند وقته، میز کنار پنجره و سوز سرماش گاهی مو به تنم راست میکنه گاهی هم حرفهای این همکارا، جدا انگار تو مرغدون گذاشتنم!

مرغ ها هم شپش مخصوص خودشونو دارن، عروس هلندی هم شپش مخصوص خودشو، نمی دونم انگار فکرام به صورت تلپاتی بهشون رسید، گوشام راست شد شنیدم یکیشون داره میگه اگر سرت شوره داره باس بدونی که این مرحله اول شپشه! منم دو طرف موهام که رفته تو معلوم میشه که شوره دارم. سرمو بردم تو کامپیوتر که یعنی نشنیدم. اونوقت ساعت 2 تو گروه پست گذاشته که اونایی که شوره دارن همون شپشه بدونین! جواب دادم درماتیت سبور همون شوره سره که خیلیم شایعه و اغلب با شپش اشتباه می گیرن در حالیکه هیچ ربطی هم به هم ندارن.

برای این که علمی حرف زده باشم سرچ کردم می بینم یه دختره میگه 35 سالم شده خاستگار میاد ننشسته ندیده هیچی هنوز نگفته ردم میکنه. میگه درماتیت سبوره تو صورتم پوست پوست میشه. با خودم گفتم خدا به دادمون برسه وقتی همکارا طرز فکرشون انقدر ظاهر نگر شده معلوم میشه که چرا 13 میلیون تجرد قطعی واسه دهه شصتی ها داریم. خب پدر و مادراشون الان همکار مان دیگه

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

همه آنچه که ما از دریچه دوربین سازمان صدا و سیما میبینیم، آن چیزی نیست که واقعیته. اتفاقا، مهم هم هست که بدانیم در این سازمان در اصل چه اتفاقی می افتد و در اصل چی هست که به ما چه نشان می دهند.

شاید بارها تصور کسانی که نسبت به محصولی تعصب داشته اند را دیده باشین که فرق آنچه که تصور میکرده اند با آنچه که در واقعیت بوده است را بسیار زیاد دیده اند. مثلا کسی از یک سس ویژه بسیار لذت میبرده، فکر هم میکرده که طی فرآیندهای گل و بلبلی این سس تهیه میشده و وقتی کارخانه را میبیند متوجه میشود که تصور دیگری نسبت به تهیه آن داشته است. درباره سازمان صداو سیمای ما هم همین طور است. وقتی رئیس این سازمان را رهبری عوض میکند، کلی مطلب تولید میشود. کلی عکس و ویدئو از کسی به اسم رئیس این سازمان گرفته می شود و این تصور به ما القا میشود که اتفاق مهمی افتاده است.

از دید ما شاید هر بار محوطه سازمان را نشان میدهند. از دید دوربین، آنچه که میبینیم خیابان ولیعصر است که بسیار پردرخت و پر از زیبایی است. اما آنچه که کارمندان این سازمان بزرگ میبینند همان است که ما میبینیم؟

به نظر این طور نمیاد. کافی است یک جستجو "عکس داخل ساختمان سازمان صدا و سیما" بزنید تا سایت foodmedia این سازمان جزو بالاترین رده های گالری این سازمان بیاید. البته که غذا مهم ترین چیزها برای انسانه. تصور ما معمولا از این ساختمان اینه که بخش بندی شده و هر بخشی در یک ساختمان کوچکی نهایتا یک غذایی آن هم جلوی دوربین تهیه میکند. اما در واقعیت و آنچه که کارمندان آن با آن مواجهند مجموعه ساختمان هایی است بی آب و علف که یک رسدوران هایی هم دارد.

عکس داخل ساختمان صدا و سیما

ما شهروندان معمولا نان های خود را از مغازه های ویژه ای به اسم نانوایی میخریم. اما در این سازمان، کارمندان نانشان را به صورت صنعتی و از بوفه ای که نان صنعتی با فرهای بزرگ تولید میکند میخرند. اتفاقا از جمله بخش های دیدنی این سازمان هم همین بخش است. برعکس هم، آنچه که جلوی دوربین نشان میدهند این است که نانشان را مخصوصا در دوره کرونا خودشان تهیه میکرده اند.

حال که اسم نان صنعتی و فر صنعتی را آوردم، شاید تا حدی دستتان آمده باشد که از کجا صحبت میکنم. من از یک مجتمع تجاری حرف میزنم. از جمله الحاقات این مجتمع تجاری مجموعه ساختمان هایی نهایتا به بزرگی چند مدرسه است. کارکنان این سازمان هم برای رفتن از این مدرسه به آن مدرسه از ماشین های شاسی بلندی استفاده میکنند که از دید ما همان وانت های بزرگ هستند.

چند وقت پیش دوربین این سازمان یک جایی در کاشان را نشان داد که گلاب را به روش سنتی میگرفتند. یعنی دیگ بزرگ داشتند و با چند کیسه گونی گیاه دارویی گلاب را به صورت آموزش جلوی دوربین گرفتند. صاحب مغازه گفت معمولا در این جا را وقتی گردشگران می آیند باز میکنیم. کار اصلی ما این جا نیست و این بخش نمایشی کار است.

سازمان صدا و سیما هم همینطوره. بخشی برای نمایش دارد و بخش اصلی آن در واقع در پشت صحنه در کارخانه انجام میشود.

حال سوال این است که آیا این الگو درست است یا خیر؟

این الگو برای پیشرفت چندان مناسب این کشور نیست. چراکه از دید این سازمان بخواهیم نگاه کنیم تمام نانوایی سنگکی های کل کشور باید حذف شوند و جای آن ها را یکی از مجموعه فرهای بزرگ صنعتی آنها بگیرد. کارمندان آنجا هم بقدری از این نان صنعتی های ویژه خوشحال هستند که نتیجه آن را بارها در حذف نانوایی های خود دیده ایم. از دید سازمان صدا و سیما، یک نانوایی سنگکی برای کل کشور و آن هم برای نمایش جلوی دوربین کافی است. روزهای شنبه نان میپزند و همه آن را میبینند. بدین ترتیب الگوی بهینگی کاملا مشهود است.

از دید ما وجود این سازمان بسیار مضر است. چرا که نمایشی واقعی از ایران نیست. اصلا، اشتباه است که وقتی رئیس این سازمان را عوض میکنند انقدر دوربین روی آن شخص بچرخد. یک مجتمع تجاری مثل بقیه مجتمع ها در ایران که حال چند دوربین در دست دارد، چرا باید برای کشور انقدر مهم شده باشد؟

امروز، این سازمان برعکس برای کشور الگو شده است. چیزی به اسم مجتمع را ساخته اند. ما نگاه میکنیم دیگر وجود سینماها در بین سایر مغازه ها در خیابان هایمان چیزی اضافی شده است. در شهرستان ها، ساختمان های قدیمی این سازمان جای خود را با چیزهای دیگر عوض کرده و در عوض همه را در جایی به اسم مجموعه پردیس های تئاتری و غیره تجمیع میکنند و اتفاقا شهرداری تبلیغ این را هم میکند!

ما از نبود هماهنگی و عدم حضور دانشگاه در میان مردم شکوه داشتیم. هنوز این شکوه تمام نشده شاهد مهاجرت مجتمع هایی به اسم سازمان صدا و سیما هستیم که از میان مردم رفته و به جاهایی مثل فضا کوچ میکنند! این جدایی چرا باید تا این حد باشد و هر روز نیز گسترده تر می شود؟

چرا ما باید هر روز شاهد این باشیم که فلان وزیر که امروز انتخاب شد فلان کارمند جلوی دوربین صدا و سیما بوده است؟ در حالی که این سازمان، نمایشی واقعی از جریانات کشور ما نیست. اصلا، در میان مردم نیست که بخشی از جریانات این کشور باشد. قبلا کارکنانش در جایی به اسم شهرک ها زندگی میکرده اند و هر روز نیز شاهد افزایش فاصله آن ها با مردم هستیم. به راحتی شعار میدهند و هربار به هم میرسند میگویند شعار نباید بدهیم.

چرا باید به این سازمان که بیشتر شبیه یک مجتمع تجاری است از بیت المال بودجه تعلق گیرد؟ خودش که تامین کننده مخارجش است، این بودچه صرف چه کارهایی میشود؟ این سازمان در کسری بودجه کشوری چه جایگاهی دارد؟

برای بیشتر روشن شدن قضیه اجازه بدین من مقایسه ای بین تلویزیون ایران و تلویزیون ژاپن داشته باشم. اولین نکته اینه که تقریبا این ها با هم قابل قیاس نیستند. دلیلش هم این است که اداره تلویزیون ژاپن توسط مجموعه ای از شرکت ها صورت میگیره. مثلا tv Tokyo که انقدر مشهور هست تاکیدش بر این است که شرکت هست. در ایران اینطور نیست. ممکن است پروژه ای که انجام میشود، مثل گاندو فعلی حقوق سازمان را بگیرد و اسپانسر به جز آن داشته باشد، اما اداره انجام پروژه ها توسط شرکت ها صورت نمیگیره.

دومین تفاوت مهم اداره ژاپن با ایران در اینه که تامین امنیت این کشور با آمریکاست. این به معنای دخالت مستقیم آمریکا در این کشوره. از نیروهای نظامی گرفته تا تامین امنیت سایت و سازمان هاش.

اول اینکه فرض کنیم سایت telewebion.com سایت تلویزیون ایرانه. از اون طرف سایت NHK World هم سایت تلویزیون ژاپنه. خروجی صفحات آنها اینطوره:

تصویر سایت تلویزیون ژاپن NHK

با دیدن سایت بالا آدم احساس نزدیکی بیشتری به محتوا میکنه. خیلی کم هم نقاشی هستند. تصاویر مربوط به دهه شصت هستند؟ خیر، اینها رو الآن سال 2021 هست از سایت NHK ژاپن گرفتم. به هر حال، آدم دوست داره تو این سایت بمونه. من نگاه کردم صفحه ویژه ای هم برای مدرسه داره.

تصویر سایت تلویزیون ایران

سایت بالا مربوط به تلویزیون ایرانه. تلوبیون که صفحه سیاهش همون اول مخاطب گریزه. طراح این سایت چقدر بی سلیقه بوده، آدم دلش میخواد هر چه سریع تر صفحه رو ببنده و بره.

اما، این همه ماجرا نیست. حالا با همه این تفاوت ها من یک مقایسه با جستجو میزنم: "رستوران تلویزیون ایران" به زبان فارسی و همین جمله به زبان ژاپنی: "日本のテレビレストラン" ( Nihon no terebi )

رستوران تلویزیون ایران

بلافاصله نگاه کنید که ششمین سایت تبلیغ سایت مک دونالده که اتفاقا با دیدن تصویر عکس پنجمی نگاه مکنیم اتفاقی هم نیست. چندان تصاویر ایرانی به نظر نمیرسند!

جستجوی رستوران تلویزیون ژاپن

اگر در شش عکس بالا یک عکس تکرار شده دلیلش تبلیغات ژاپنی هاست.

من سوالم اینه که آیا خروجی گوگل برای جستجوی رستوران تلویزیون ایران در شان اوست؟ آیا دخالت موتور جستجوی گوگل منجر به این خروجی شده؟

من خیلی اینطور فکر نمیکنم. واقعا، ما بسیار آمریکایی تر از ژاپنی ها هستیم. مخصوصا رسانه های ما. هرچند وقت یک بار بازیگران تلویزیون ما یک سفر به وطنشون آمریکا دارن! خودمون هم دیده ایم، فیلم ها و نمایش ها، چیزی نیستند که ایرانی ها رو نشون بدن، حتی پخش زنده شون.

قضیه وقتی جالب تر میشه که به رستوران های آمریکا هم در زمینه تلویزیونشون نگاه میکنیم مثل ما انقدر آمریکایی نیستن که ما هستیم:

رستوران تلویزیون آمریکا

حالا دوربین یا هرچی، یک جایی دنبال درختی پشت پنجره گشته و پیدا کرده.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

هنوز که هنوزه کیفیت زمین های کشاورزی اطراف شهرمان به کیفیت زمین هایی که الآن جای آنها برج ساخته ایم نمیرسد.

فرهنگ ایرانی از دیرباز با طبیعت پیونده خورده است. زمانی ، حدود 50-100 سال پیش آقاجان های ما که آن زمان جوانی بودند آنچه که به عنوان هدیه مثلا تحویل سال نو می دادند کارت پستال هایی از باغ هایی بود که در آن یا زندگی میکردند و یا دوست داشتند زندگی کنند. خیابان ونک امروزی جایی بود مثل دریاچه ای کنار انبوه درختان، با ابرهای سفید فراوان و آسمان آبی. جایی که هرلحظه ممکن بود باران ببارد. چیزی مثل حاشیه جنگل های شمال امروزی. کارت پستال آن را هدیه میدادند. ایرانیان قدیم بقدری آنجا را زیبا میدیدند که حتی نمی خواستند اثری از رد دوچرخه روی آن بماند. پای پیاده رفتن در آن مسیر که خاکی هم بود بسیار جذاب تر مینمود. خیابان شمران هم همین طور بود. کوهستانی که در زیر آن انبوه درختان بود. آنجا هم طوری بود که هر لحظه ممکن بود باران ببارد.

در شهر مشهد، کارت پستال خیابان بهار کنونی را میدادند. در شیراز کارت پستال آرامگاه و باغ حافظ. البته، باغ حافظ شهرت جهانی دارد.

از آن طرف، خیابانهایی داشتیم به اسم چرچیل برای سفارت انگلیس و خیابانی برای سفارت فرانسه. چرچیل بخشی از خیابان نوفل لوشاتوی کنونی است. چرچیل کسی بود که نقش موثری در کودتای 28 مرداد 1332 ایران داشت. آن زمان ، تبلیغ آنتی بیوتیک هایی را برای کودکان ما میکردند که بسیار خوب به نظر میرسیدند. افتخارشان هم نزدیکی به خیابان چرچیل بود.

امروز ، اما تبلیغ پرچم ایران را میکنند در حالی که یا الله وسط آن با B بیت کوین جابجا شده است ، و یا کل آن با ویروس کرونا مالیده شده است. همه روزه هم کلی تبلیغ پلیس هفت تیر به دست آمریکایی را می کنند. مک دونالد آمریکایی هم که همیشه دستی در فیلم سازی دارد و هم غذاهای گوشتی با بستنی تبلیغ میکند.

انتظار فرج ما را با انتظار برای رسیدن یک پلیس هفت تیر به دست آمریکایی جابجا میکنند. زمانی که ما کارت پستال های باغ هایمان را به یکدیگر تقدیم میکردیم آرزو داشتیم در چیزی به اسم انتظار فرج به باغی برسیم که در آن خانه ای داریم. باغی مثل باغ های نوفل لوشاتوی کنونی فرانسه. آنچه خود داشتیم زبیگانه تمنا میکردیم. کارت پستال های ونک و شمیران را دست به دست میکردیم ، ولی از مونیخ آلمان آن ها را ارسال میکردیم!

مونیخ، شهری بی آب و علف که شهرداری آن برج ها را بدون درخت دوست داشت تصور کند:

مونیخ آلمان

امروز ، نگاه میکنم دهکده نوفل لوشاتو از بیش از 40 سال پیش تاکنون دست نخورده مانده! زیبا، باران خورده و تاریخی. حتی جایی تاریخی برای حضور امام خمینی در آن حفظ کرده اند. امروز به جای آن آنتی بیوتیک قدیم هم واکسن آسترازنکا می دهند که نام آن ریشه در نام گیاهی دارویی مثل کاسنی دارد! کاسنی گلی آبی با برگهایی سبز نقره فام!

دهکده نوفل لوشتاتو، با فاصله فقط 35 کیلومتر تا پاریس:

دهکده نوفل لوشاتو

آن انتظار فرج دیروز ، امروز جای خود را به انتظار رفع آلودگی هوا و نابودی برج هایی داده است که روی زمین های باغی و کشت و کار ساخته شده اند. البته، همچنان این آرزو را از مونیخ داریم. اغلب سرورهای رایگان ما آنجا هستند و پول را هم از آلمان بدست می آوریم!

تصویر خیابان ولی عصر سال 1339 اینطوری بوده:

خیابان ولی عصر تهران

خیابان ولی عصر تهران یادآور خیابان ملک آباد مشهد که زمانی انبوهی از چنارهای چندین ساله سه طرف آن را محصور کرده بود. در میان آن بهترین درختان توت جای گرفته بود و اگر میشد خانواده ها زیر آنها جمع میشدند. البته، که الآن با آمدن مترو، دیگر اثری از آن درختان نیست و آن باغ نیست!

هتل قصر طلایی مشهد ، زمانی زمین کشاورزی کشت زعفران بود. کسی این را جایی نمی نویسد. صاحب آن زمین در مجموعه باغ های خیابان امام رضای کنونی روزی تصمیم گرفت به جای آن هتل بزند. پس از آن بقدری انسان موفقی روی زمین معرفی شد که هربار به عنوان کارآفرین نمونه شناخته می شود! هتلی 20 طبقه با اتاق هایی لاکچری، رستوران و اتاق هایی قاجاری!

اصناف مشهد هر بار میگویند کی از همه بهتره؟ هتل قصر طلایی!

آموزش عالی و آموزش پرورش ایران هر بار میگوید کی از همه برتره؟ هتل قصر طلایی!

هتل قصر طلایی مشهد یک دانشگاه علمی کاربردی هم دارد!

خیابان بهار کنونی مشهد به دلیل زمین های اجاره ای آستان قدس تا زمانی نه چندان دور همچنان دست نخورده ماند تا به دست شهرداری مشهد رسید. امروز ، ساخت و تاز در آن میتازد. این در حالی است که بهترین زمین های با کیفیت زیر آسفالت با قنات هایی چند صدساله مدفون هستند. قنات های اطراف حرم بسیار بودند. حرم محصور در میان کلی باغ بود. باغ هایی پر از درختان انجیر ، توت ، گیلاس و آلبالو . در میان آن ها درختان گلی مثل ابریشم هندی بود. هنوز هم در خانه هایی که برج نشده میشود این ها را پیدا کرد . زمانی که شهرداری کوچه باغ عنبر را برای تخریب بیشتر دست میگذاشت قدیمی ها دنبال کوزه ها و ظرف های سفالینه آب انبار آنجا بودند که به دست شهرداری های زمان شاه به سرعت روی آن ها را انبوهی خاک ریخته شد تا آسفالت کنند .

این ها همه زمین باغی و کشاورزی بودند!

خیابان امام رضا مشهد قدیم:

خیابان امام رضا

خانه های ویلایی یکی پس از دیگری جای خود را به مجتمع مسکونی و تجاری میدهند! از اسم کالی که در خیابان رازی مشهد و نزدیک بیمارستان است، و زمانی میتوانست پر آب و خروشان باشد به لطف شهرداری باریکه ای از بوستان مانده است!

عکس چهار باغ

زمینی که طبق قانون به مدرسه در تراکم داده میشود، به راحتی تبدیل به خانه ای چند طبقه میشود. کسی هم مسلما پاسخگو نیست! مشهد زمانی به عنوان باغ شهر شناخته میشد!

در حالی که زمین های کشاورزی اطراف مشهد با چاه هایی به عمق 200 متر و خرج پمپ و موتور فراوان، به عنوان زمین کشاورزی شناخته میشود، زمین های خیابان امام رضا و بهار مشهد با عمق 20 متر به آب میرسند!

دنیای وارونه که میگویند این است. آرزوی ایرانی برای رفتن جای چهار درخت او را به زمین هایی کشانده است که برای رساندن کیفیتی در حد این باغات هربار لازم است چیزی حدود 7 کامیون کودرسانی کند. بعد هم میگویند زمین های کشاورزی ایرانی از فقر پتاسیم رنج میبرند!

ما از فقر خیلی چیزها رنج میبریم! باغ اصلی را برج کرده ایم و از آسمان برای زمینی انتظار باران داریم که تا رساندن آن به کیفیت زمین های باغی چند صد ساله تخریب شده کنونی راهی بس دراز دارد.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

با رسیدن طالبان مردم کابل در حال ترک افغانستان با هجوم به فرودگاه ها هستند.

چیزی مثل تحصن در صحرای محشر شده بود. وقتی طالبان ارگ شهر را گرفت، مردم برای اینکه کار درست حسابی کرده باشند، حتی بدون گذرنامه و ویزا به فرودگاه کابل هجوم بردند تا بلکه از آن مخمصه فرار کرده باشند. یک عده هنگام پرواز سقوط کردند و آمریکایی ها هم با وقاحت همیشگی خود، به مردم تیراندازی کردند.

سوال این است که چرا این مردم افغان از سرزمین آبا و اجدادی خود اینچنین می گریزند؟ جز اینکه تا کنون که خیری ندیده بودند و حالا هم قرار نیست وضع برایشان بهتر شود؟

اگر این هجوم مردم به فرودگاه را نمیدیدیم، چه بسا با خود فکر میکردیم که به راحتی به دست گرفتن سرنوشتشان توسط طالبان را پذیرفته اند.

شاید، اگر من با تجربه بین آن‌ها بودم از فرصت استفاده میکردم و همه را همراستای خودم میکردم که یک کار بکنیم، و آن هم این بود که همه باهم یکصدا شوند که شورای انتقالی حکومت شکل بدهند. شاید میرفتم از هر کدام از کسانی که آنجا بودند یک امضا روی هر چیز ممکنی میگرفتم. این امضا را میدادم مثلا به مرجعیت اسلامی تا او تصمیم بگیرد.

طالبان گفت که پیروزی دور از انتظار داشته است. البته که این پیروزی دوامی هم نخواهد داشت، چون انتظارش هم نمیرفت که به این شکل باشد.

کسی که حکومت میکند، باید اراده مردم را در امورش دخیل ببیند. مرجعیت اگر در این کشور تضعیف شده، و علمای اسلامی آن، آنطور که باید از مردم طرفداری نمیکنند، ولی باز از هیچ بهتر است. از طالبانی که مرجعیت و ولایت فقیه را قبول ندارد، از طالبان وهابی قطعا بهتر است.

امروز با خود فکر کنیم که طالبان دیگر آن طالبان سابق نیست، بسیار ساده لوحانه اندیشیده ایم. اصل و ریشه تشکیل یک مرجع بسیار اهمیت دارد. کسی به اسم طالبان بیاید، پول سعودی به پای آن ریخته باشد، انگلیس طرح آن را داده باشد، مدارس پاکستان در اختیار آن قرار گرفته باشد و مدیریت آمریکایی در اجرای امور آن دخیل باشد. این چه خواهد شد؟ به جز حکومت با ظلم بر یک ملت؟

فردا روز، نه تنها مردم افغان و بلکه سرتاسر کشورهای منطقه آن‌ها را نکوهش میکنند که اجازه دادند چنین شرایطی حاکم شود. مهم نیست که سایه ظلم خارجی برسرشان بوده است. مگر بر سر ما نبوده؟

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.

یک روز زودتر، و یک روز دیرتر چه اهمیتی دارد که نسل یک ملت منقرض شود؟

من اگر جای مردم در فرودگاه بودم ادامه میدادم و نمیگذاشتم کمتر از حکومت موافق ظلم ستیز در کشورم حاکم شود.

بخش ناراحت کننده ماجرا این سرزنش هاست. الآن طرف صحبتم با مردم کشورهایی است که میگویند نگاه کنید این اسلام ناقص آنها بود، و یا اثر وضعی گناهشان بود که به چنین شرایطی رسیدند. حال، بیایین آن ها را سرزنش کنیم؟ نه، مثلا بیایین کار مسلمانان روهینگیایی را با قتل عام سرجمع یکسره کنیم؟! گناه آنها چه بود؟ چرا در جایی به اسم میانمار باید با قتل عام یکجای مردم مسلمانان را سرزنش کنند؟

آنکه خودش را مسلمان طالب قلمداد میکند، مگر چه کرده که سایر مسلمانان چنین باید نکوهش شوند و چنین از صفحه روزگار بخواهند حذف شوند؟ روزی مسلمان طالب با پرچم سفید حاکم میشود و روزی مسلمان داعش با پرچم سیاه، و هر دو عجیب یک لااله الا الله بر پرچم دارند. فرقی نمیکند، آنچه که باعث شده ظلمی بر مردمی صورت بگیرد، حکومت همین به ظاهر مسلمانان هست که اتفاقا تعدادشان هم کم نیست. نگاه میکنی، این دیگر مسلمان از یک وطن نیست. موضوع داعش و موضوع طالب دیگر موضوع هموطن بودن نیست.

نگاه میکنی این دیگر همان انگلیسی آموخته است، که به چه زیبایی با چند زبان پشتون، عربی و فارسی مسلط حرف میزند. فقیر هم نیست. فقط وقتی وقتش شد، انسان های ضعیف را مثل نظامی آمریکایی میکشد.

باز، موضوع میشود اینکه چرا در این مدت فقیر ماندند؟ چرا ضعیف هستند؟ حرف خوبی اسماعیل خاان زد. اسماعیل خان، معروف به پیر هرات که تا همین چند روز پیش با طالبان درگیر بود، وقتی با او مصاحبه میکردند، گفت: مردم دیگر کشورها با ما صادق نبودند.

جمله بسیار زیبایی است. صداقت، چیزی است که به عنوان یک اصل اخلاقی اکنون باید در زیر خاکسترها پیدایش کرد. خب، البته حکومت جهانی، حکومت طاغوت است. اگر، آمریکا را سردمدار این حکومت بدانیم، به عنوان بخشی از فرهنگش حتما روی دروغ گویی کار میکند. روزی به اسم دروغ اول آوریل دارند.

اراده مردم اهمیت دارد. طالبان، قطعا دوست این مردم نخواهد بود، حتی اگر به زبان اقرار کند که کارهای گذشته را نمیکند که در حال انجام آنهاست.

البته، ظلم هم پایدار نمیماند. ظالم همیشه محکوم به شکست بوده است. یک روز، و شاید چند روز از 365 روز یک انسان آزاد را این ظالم بخواهد تحت تاثیر خود قرار دهد. همیشه اینطور نمیماند. معنویات بر انسان بیشتر اثر میکند. اینکه آب خوب، زمین خوب و هوای خوب نباشد، مهم نیست. مهم این است که انسان ظلم را نپذیرد. اینکه جماعتی آگاه، از ظلم ستیزی حمایت نکنند مهم نیست. هر کسی را در گور خودش میبرند. مهم این است که انسان خودش اراده تغییر داشته باشد. مهم این است که مردم افغانستان بخواهند شورای انتقال حکومت تشکیل دهند. به پذیرش مرجعیت، ولو ضعیف شده برگردند، و دست از پذیرش استکبار و ظلم آنها بردارند.

البته، این کار ساده ای نیست، ولی نشدنی هم نیست.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

درد دل با خدا

چند باری شده که دیده ام گاهی خدا وقتی چیزی بهم داده قبلش چیزی ازم گرفته است. حالا این گرفتنه ممکن است خیلی هم معنای از دست دادن نداشته باشد. ای بسا گرفتنی هم در کار نباشد و آن معنی فرصت شناخت باشد وگرنه که ما نزد خدا فقیر هستیم و چیزی نداریم که از دست بدهیم. چطور ممکن است جمله "چرا متوجه نیستی؟" را به صورت‌های مختلف بیان کرد؟ یک اینکه در ساختار جمله و توسط فردی بیان شود. دیگر اینکه در زبان‌های مختلف ترجمه شود. راه دیگر دیدن خود جمله چرا متوجه نیستی در صحنه است. پس این موهبت می تواند در وجوه مختلف باشد، و هست.

حالا در مورد امام حسین هم روایت مشابهی داریم که زمان رسول خدا وقتی ام سلمه به دنبال امام حسین علیه السلام آمد و او نزد پیامبر رفته بود. پیامبر را گریان دید. پیغمبر را در حالی گریان دید که چیزی را زیر و رو می کرد. پیغمبر خدا به ام سلمه فرمود: این جبرئیل است که به من خبر می دهد، این حسینم شهید خواهد شد و این همان تربتی است که حسینم روی آن شهید می شود. ای ام سلمه این تربت را نزد خود نگاه دار، هر وقت دیدی این تربت به خون مبدل شد، بدان که این حبیب من شهید شده است.

ام سلمه هم خیلی مثل ما بوده، رفتارش. گفت: یا رسول الله! از خدا بخواه که این بلا را از حسین تو دور نماید.

- من از خدا تقاضا کردم، ولی خدا فرمود: در عوض این شهادت یک درجه ای به حسین داده می شود که به احدی از مخلوقین داده نخواهد شد.

این حسین شیعیانی دارد که هرگاه شفاعت کنند شفاعت آنان قبول خواهد شد

و حضرت مهدی موعود از فرزندان این حسین خواهد بود.

یک وقت قرار میگیریم در صحنه ای که ناخودآگاه میگیم آه، اون صحنه شاید اصلا به چیزی هم فکر نمیکنیم ولی خدا که به همه چیز آگاهه یک باره میبینیم که میخواسته امکانی برای ما فراهم کند که آن را به فقط خواص میتوانسته داده باشد. در معنی بسم الله الرحمن الرحیم، یک وقت دیدیم الرحیم خداوند قسمت ما شد، ولی همان وقت درست زمانی است که داریم آه میکشیم. آن موقع آیا ممکن است با خودمان درگیر شویم که چرا من؟ و یا چرا اینطوری؟!

میگویند امشب شب عرفه است و دعا کنیم برآورده میشود. حضرت سیدالشهدا دعای عرفه ای دارد که در آن بر روی گردن مبارکی کار میکند که میداند قرار است روزی تیغ دشمن خائن را لمس کند. دعای حساب شده ایشان از این جهت آن قدری اهمیت ندارد که دانشمندان تاکید میکنند اهمیت آن در این بخش است:

حضرت سیدالشهدا به درگاه خدا در عرفات عرض کرد:

«خداوندا، یک حاجت به تو دارم. اگر آن را برآوری و باقی مطالبم را رد نمایی ضرری برایم نخواهد شد، و اگر آن رد شد حاجات دیگر برای من فایده ندارد، آن یک حاجت که از تو دارم،

"فکاک رقبتی من النار": بار خدایا، از تو درخواست می کنم که مرا از آتش بِرَهانی

این هم از عجایب روزگار است که آدم بتواند از آتش جهنم رها شود. تجربه روزگار نشانم داده است که ممکن است هنگام برآورده شدن دعاها بگوییم چرا اینطوری و حتی آن هنگام زمانی باشد که ما تعیین نکرده باشیم، ولی خداوند رحمان و رحیم شمارش دعاهای ما را برای برآورده کردن دارد. این سوال عجیب برای من باقی خواهد ماند که آیا ممکن است دعا کنم از آتش جهنم رهایی یابم و این اتفاق بیوفتد؟

خیلی چیزها را راحت بدست آوردم، ولی برای رهایی از آتش از خودم تردید دارم. حق الله، و حق خودم را شاید بتوانم کاری بکنم. آیا حق الناس برایم آتش جهنم میسازد؟ آیا با چند صلوات و چند توبه امکان رهایی از آتش هست؟ آن موقع شاید بگویم که جهنم قسمتی از طبیعت است. خیلی از موارد دیده ایم که به ناحق احترام از ما میخواهند. برایمان حد و حدود تعیین میکنند که نگاه میکنیم از همه همان طلب را دارند. منکه ترجیح میدهم همان چند صلوات و هرچند وقت یکبار فروکش کردن عصبانیت نسبت به این آدم‌ها را داشته باشم و اگر گریزی از رد شدن در آتش جهنم نیست بگذریم دیگر.

___________________

بخش ها مستند این مطلب از کتاب «بر تو خواهم گریست» شامل موضوعات شیخ محمد تقی شیخ شوشتری درباره عاشورا هستند، انتشارات نور معرفت و چاپ اول. علامه شیخ شوشتری در سال 1320 قمری در نجف اشرف به دنیا آمدند که کتابهای علمی بسیار مفیدی از جمله بهج الصباغه نوشته اند که بیشتر مورد توجه متخصصان است.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

مسکن مهر

آنجاها که متقاضی ندارد را به ماها نمی‌دهند. در یک نقطه از زمین بی کیفیت مسکنی ساخته شده است به اسم مسکن مهر، که قیمت آن با خانه‌ای در لندن برابری می‌کند. آیا متقاضیم؟ توانایی خرید ندارم، ولی متقاضیم.

حال پس این را باید به چه کسی بدهند؟ به کمیته امداد، بهزیستی، چیزی. خانه‌ای آشغال بوده است!

حالا ماها هرکار میکردیم در دسته متقاضیان مدنظر این تولیدکنندگان مسکن قرار نمیگرفتیم. خود من بشخصه کم مانده بود زمینی مشاع در مشاع را بگیرم که با خرید آن عملا پولش را در چاه ریخته بودم. چرا؟ چون آن سندها از اول هم اشکال داشتند و قوه قضائیه قبول نمیکرد. طرف سند شش دانگ میگیرد و جواب نمیگیرد.

به هر طریق ممکن، آشغالهایی برای ندادن به ملت دارند. یک جا مسکن مهر میشود که متقایش نیستیم! و یک جا هم خانه ای که لازم است میراث فرهنگی تسهیلات بدهد تا اماکن باستانی تلقی شود، هنرشان این است که با یک کلمه کلنگی، آن را به عنوان خرابه‌ای بی متقاضی به فروش میگذارند!

یک جا کاربری کشاورزی پیدا میکند و مفهوم خانه باغ در آن اجرا نمیشود. قانون طوری تعریف میشود که دیگر به جاهایی مثل کوچه باغ تعریفی داده نمیشود و استانداردی هم برایشان نیست. در نتیجه، وسط باغ هرجایی ساخته میشود و هر جایی هم قابل تخریب است. این قابلیت تخریب هم چیزی مثل همان قابلیت تخریب مسکن مهر است که متقاضی ندارد!

دنیای بسیار عجیبی است.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

یکسره من مطالب این سایت خانوم دکتر برام جالب درمیاد. خوشحالم که بازنشرشون میکنم:

امروز رفته ام، بعد از اینکه گفته ان سامانه همدم رونمایی شده. اول که میبینم مثل خشت اول اپلیکیشنه و نه سایت. همون موقع حدس میزنم شانسم برای ازدواج کم شد. بعد هم حدسم درست از آب درمیاد. چون خشت اول رو گوشی گالاکسی سامسونگم نشناخت، همدم رو هم همینطور! اون از خشت اول اینم از این همدم. اسمش اینه که میتونیم ثبت نام کنیم. ولی تا میایم بعد از 60-70 مگ دانلود نصبش رو اجرا کنیم گوشی نمیشناسه. اصلا چرا مثل بقیه از طریق سایت ثبت نام نمیکنند؟!
واقعا که، این سامانه ها رو گذاشته ان برای شوهرهای دست اول که خودشون بکنن دست دوماشون رو اگر زمان اجازه داد و اگر تورم رو دیگه بیشتر از دو رقمی نکردن، بلکه رضایت بدن برای ماها بذارن
یا حالت دیگه اش اینه که بریم غیرقانونی هم رو پیدا کنیم، یک چیزی میشه دیگه.

داغ دلم تازه میشه. یادم میاد، نمیدونم سایت هم میهن هنوز هست یا نه، ولی اون زمان خیلی اذیت کن شده بود. تازه، اون موقع دنبال شوهر هم نمیگشتم. بعدا با چند نفر دیگه رفتیم تو سایت رقیبش. هرکسی رو به نوعی اذیت کرده بود. به نوعی کاربرانش رو قاطر و الاغ فرض کرده بود.

بعد از اون رفتم نی نی سایت. اونجا پست گذاشتم که دنبال شوهر میگردم. بلافاصله کلی کاربر جوابم دادن که اونم پستم رو حذف کرد. با تجربه ای که در سایت هم میهن داشتم میدونستم که این سایت هم سایت نمیشه.

یک سایت دیگه بود به اسم پیوند. رفتم توش و حسابی هر چی گزینه داشت پر کردم. آخ بگم دوباره به احراز هویت از گوشی برسه و دیگه نتونم کاریش کنم؟ بلافاصله فتا مسدودش کرد. یک چند نفری ابراز علاقه کرده بودن که اونا رو هم نمیشناختم. بهشون چی میگفتم؟

یاد دخترهای بدجنس هم اتاقیم تو خوابگاه افتادم. خودشون میگفتن خانوم دکتر، تا حالا کسی مثل ماها دیده بودی؟ نه، جدا تا اون موقع. یک مقدار خلاف و یک مقدار سیگاری و یک مقدار بگی نگی ارتباطات خاص داشتن. از اونا بودن که باید با خودم میگفتم سر نخ این شوهر نکردنام رو باید از ارتباطات شکل گرفته اونا پیدا کنم. نه از این جهت که رفته بودن دوست پسرهاشون رو انتخاب کرده بودن و مثل آقاشون باهاشون برخورد میکردن، نه. از این جهت که عجیب ارتباطات خاص داشتن. تو عمرم کلی آدم گفته بودن که قیافه مثل من رو پیدا کرده بودن، ولی اینا که گفتن باورم نمیشد که عین خودم یکی برام پیدا کرده بودن و عکسش رو هم آورده بودن. میگفتن خانوم دکتر میخوای دوست شدنت رو باهاش جور کنیم؟

راست میگفتن. این کار رو میکردن. بالاخره هرچی بود هم اتاقیشون بودم که باهاشون چند شبی نمک گیر شده بودیم. اما این نوع و این گونه، وجود بشری و این ارتباط با رده بالای دانشگاهی مشکوک بود.

فساد از دانشگاه.

نه از سمت دانشجوها، و بلکه از سمت خود اساتید دانشگاه و خود کارمندانشه. اونجا دختره میگفت میریم دور دور با کارمند دانشگاه. کارمند دانشگاه یادشون میداد که به هر عضوی در این مملکت حق فحش دادن دارند به جز رهبری.

من براشون مهره ای ناچیز بودم که با یک تیپا میتونستن مشکلشون رو باهاش حل کنن. مخصوصا وقتی که میدیدن اه، چه بامزه، شوهر هم که نکرده.

راست میگفتن. شوهر هم که نکرده بودم. من چقدر با اونا فرق داشتم؟

دختره 4 سال ازم کوچکتر بود. بقدری مطمئن بود که دوست پسرهاش رو به خاطر قد و زیباییش داره که یک ذره جای پاهاش قرمز شده بود از نگرانی یکسره دنبال کرم مرم بود.

فقط اگر اندکی میدیدن که من قدرت پول درآوردن دارم کمی با خودشون میگفتن شاید هم حرفاش رو راست بزنه و شایدم درست بگه.

بعد از اون، زن داییم بود. زن داییم میگفت آدمی که اونطور مثل شوهر من دنبال زنش نباشه، شوهر نمیشه، دروغ میگه، هرکسی با هر رابطه ای به تو هر حرفی زد، هرچی گفته به جز قصد ازدواج داشته.

راست میگفت. فکرش رو که میکنم عمه ام خیلی دوست داشت یک کتک درست حسابی بخورم. عموم هم موافق بود. بابام یک در کمد سالم تو خونه نذاشته، اون این مطالب رو که تایپ میکنم در لحظه نخونه؟

چند نفر شدن که میخواستن سر به تنم نباشه؟ چند نفر.

آدمای بالغی که اختیار اعمالشون رو داشتن.

جریان شوهر نکردن ماها پیچیده تر از جریان دوره گوتیک غربی هاست. جریان یک جورایی از دانشگاه و از خود همین کسایی هدایت میشه که سامانه ها و سایت هاشون رو هی رونمایی میکنن. سایت همسانگزینی همدم. سایت همسان گزینی دانشگاه فردوسی، سایت همسان گزینی نهاد رهبری، اینا همه اش کشکن. راست میگن، بیان تو همین بخش نظرات خودشون رو رو کنن. نه اینکه به بهای آبروریزی خودشون بخوان یکسره آبروی من و امثال من رو به عنوان دهه شصتی ببرن و قضیه رو پلیسی کنن.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

شبکه های خوبی بودند. من استفاده میکردم. امروز این سایت العالم رو میخواستم استفاده کنم که دیدم از آمریکا طوری بسته شده که حتی با دامنه .ir هم اینجا ضعیف باز می‌شود، و واقعا دسترسی به آن مشکل شده است.

الآن برایم قضیه جالب تر این است که جستجو که کردم "بسته شدن شبکه های حامی فلسطین"، هنوز هیچ سایتی جزو لیست گوگل و یا پارسیجو (parsijoo.ir، موتور جستجوی بسیار پرهزینه ایرانی) نشده که نشان دهد کسی نسبت به این اتفاق واکنشی نشان داده است! حتی اگر استفاده کنندگان قصد ابراز نارضایتی نداشته باشند، باز خود تولیدکنندگان محتوی بودند که اعتراض کنند.

همین جمله را با کلمه های "خبری" و "غافلگیرانه" هم جستجو کردم نتیجه ای نیامد. اصلا جستجو را عوض کرده و با این عبارت "مسدودی شبکه های خبری همبستگی فلسطین" هم در دو موتور جستجوی گوگل و پارسیجو نتیجه ای نیامد!

حالا این هم جالبه. شبکه ماهواره ای العالم را از وقتی صداوسیما شبکه ها را HD کرده نمی توانیم از طریق دستگاه بگیریم. کلی طول کشید با این بروزرسانی صداسیما، ورودی دستگاهمون خودش را با شبکه PressTV تطبیق دهد و حالا منتظریم ببینیم کی این شبکه را می‌توانیم ببینیم. دیش ماهواره هم نداریم. همون دستگاهی که قبلا 40 شبکه را میگرفت الآن العالم را نمیگیرد.

 

 

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

امروز داشتم این مطلب را از وبلاگ خانم دکتری میخواندم، دیدم حیف است آن را باز نشر نکنم. این را همین طوری میگذارم:

این روزها خیلی ها هنوز که هنوزه دوستن دارن من به عنوان خانوم دکتر کامپیوتر بیام براشون توضیح بدم که کسب درآمد از حوزه رمزارزها خوبه یا نه؟ یک دلیل خوبش اینه که من قدیم هم یادمه دوستهایی داشتم که مثلا میخواستن درباره مجموعه جواهرات پلاستیکیشون نظر خصوصی بدم. حالا اون امکان نیست، و جاهای معتبری مثل دانشگاه نداریم که دور هم جمع بشیم.
یک راهنمایی خوب در زمینه رمزارزها اینه که آدم به رضایت قلبی خودش از کار نگاه کنه. یک خانوم با دو تا بچه، با کلی عزت ناشی از شغلی که در آن حلالیت پولش بالاست، حالا میخواد پولی بدست بیاره به اسم مثلا سرمایه گذاری اتریوم، چمیدونم دلار تتر و غیره. رویش هم نیست که به کسی بگه بفهمه! همین خودش یک راهنماست که این پول رضایت بخش هم نیست.
حالا من اومده ام در فضای بازی مثل اینجا سعی میکنم برای شما بیشتر توضیح بدم. من زمانی در یکی از معتبرترین دانشگاههای ایران، فنی و حرفه ای قبول شدم. دانشگاه خوب با بهترین دانشجوهای زمان خودش. اون زمان هم هنوز لو نرفته بود که دولت داره ماها رو از سر خودش باز میکنه و یا اینطوری به انحراف نرفته بود. واقعا بهترین دانشجوها بودن. حالا این ها، امروز اگر هر کدومشون رو نگاه کنی، هیچ کدوم چندان در همان رشته خودشون نمونده ان. هرکسی هر شغلی پدرش داشته، به هر طریق ممکنی رشته اش رو تطبیق داده تا همون رو بهش بدن. حالا اینو میگم مثلا برای مثال میشه فرق بین کسیکه رفته معماری مثلا، حالا شغل پدرش وکالت و یا مثلا دفترداری بوده، این باید ادعا بکنه که چقدر تاریخ خونده که حالا مثل باباش وکیل شده! دیگه، دوره جنبی میخونن و از این قبیل کارها
خود من، مثال دیگری هستم. دکترای کامپیوتر دارم و الآن خیلی ها میگن اینو نگاه کن داره کشاورزی میکنه! امروز یک روز گذراست. در یک دورانی هستیم که هنوز عده ای هستن که نمیدونن مثلا رمزارزها چقدر کلاه برداریه. ما میگیم باید بگذره که معلوم بشه. ولی تجربه من نشون داده که زمان مهمترین چیزیه که در دستان ماست. اگر امروز مثلا میدونستین سمت رمزارزها با تنوع 300 تای فعلیش برین که مثلا قراره که همه اینها بشن یکی (!) آیا باز هم حاضر بودین روی یادگیری این ها سرمایه گذاری کنین؟
دانستن هر علمی هم جذاب نیست. اپراتوری رو آدم به عنوان علم و ثروت در نظر بگیره، روزی بیچاره میشه. چون یک دهه باید روی این بره، باز دوره که دست ماها نیست عوض میکنن که هربار روی بورس بمونن!
من اصلا به خطرپذیری این کار نگاه نمیکنم. این خطر رو که مثلا امسال بیت کوین روی قله 61هزار دلار بود و حالا شده مثلا 36هزار دلار، رو نمیگم. به هرحال، بیت کوین بره جاش اتریوم بیاد یا هر چیز دیگه ای، توفیر چندانی به حال ماها نمیکنه. بخش مهمی از شغل و کسب درآمد احساس رضایتش هست که همین الآن میدونم خیلی ها ندارن. شغلها هم چندان تغییر نکرده، بهترین شغل امروز هم میتونه دنبال کردن شغل پدر باشه و یا همونی که دستتون رو گرفته ان گذاشته ان سر همون کار.

 

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

از صبح تا حالا هر کی بهم زنگ میزنه میگه به کی رای میدی؟ رئیس جمهور که خیلی مشخصو راحته. مونده ام تو این شورای شهر که نزدیک هزار تا اسم ردیف کرده ان. اصلا نمیتونی بگی به کی واقعا رای میدی.

از کیه فکر میکردم که شورای شهر نقش خیلی کوچکی داره و شهرداری همه کاره است. حتی شهرداری بالای سر شورای شهره. حالا فهمیده ام نظارت میکنه و میتونه شهرداری رو کنترل کنه. یعنی قشنگ نمک گندزدا. بعد حالا وای به روزی که بگندد نمک. برام مهم شد. گفتم ای بابا ناصرخسرو درست گفت: روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست / واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

 ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی

 تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست

 بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز

 وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی

وانگاه پر خویش گشاد از چپ و ازراست

گفتا: عجب است این که زچوبی و زآهن

این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست!؟

 زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا:

ز که نالیم که از ماست که بر ماست!

یعنی رسما احساس کردم کوتاهی کرده ام. این بار گفتم به همه 14 تا که لازمه رای میدم. نه مثل قدیم تک رای که یک نفر رو که میشناختم.

رفته ام لیست هاشون رو نگاه میکنم خود کسانی که قبلا در شهردار بوده اند حالا اومده ان لیست داده ان. اسم لیست هاشون رو هم چیزهای خوب گذاشته ان. اون فرماندار، اون اجرایی شهردار، اون استاندار، اون فنی شهردار! همه اینها تو لیست بوده! خود شهردار بر خودش میخواد نظارت کنه. خروجی این میشه که یکباره میبینی شهرداری با بیل و چکش بالای سقف خونه ست.

حالا معلوم میشه که خیلی باید دقت کنیم کسانی انتخاب کنیم که بعد بتونن حرف ما رو بزنن و وضع شهر بهتر بشه. چقدر هم سخته. فرمانداری تو اینترنت این ها رو فقط اسمشون رو با نام پدر لیست کرده. من چه میدونم این کسیکه تو همین اینترنت بدون نام پدر تبلیغ کرده دقیقا همون کسی هست که خودش معرفی کرده. هرکسی برای انتخابات ثبت نام میکنه یک عالمه مدارک و سوابق به اینها میده. طوری که بر فرمانداری محرز میشه و صلاحیت رو تایید میکه. حالا این فرمانداری خسیس، نمیکنه نیم جمله کنار اسم این ها که به عنوان تایید شده ردیف کرده توضیح بده که این کیه، چیه؟ یک نیم جمله هم بگه ما راضی هستیم واقعا!

انتخابات مجلس رفته ام تعداد کمتری نماینده داشت. دونه دونه باید جستجو کردیم. یکی انتخاب کرده ام معلوم شد که جانباز جنگه و یک کتاب خاطرات هم نوشته. نگاه کردم یک نفر کمتر شناخته شده دانشگاهی همون اسم و همون نام. حالا من دارم نگاه میکنم از کجا بدونم اونی که من میخوام اون جانبازه است، یا اون دانشگاهی ...؟ تو اینترنت که با نام پدر خودشون رو معرفی نمیکنن. من از کجا بدونم کدوم کدومه؟

من از لیست انتخاباتی همین قدر میدونم که از یک گروه سرود مدرسه. اینم عکسشون:

شباهت گروه سرود مدرسه و لیست انتخاباتی

رفقا زنگ میزنن لیست هاشون رو میدن. قدیم کمتر بود. بیشتر میشناختم. الآن تنوع زیاد شده. حالا سختتر شده. تعداد بیشتر شده. امکانات هم نوین شده، ولی این ها استفاده نمیکنن.

به این کسیکه ثبت نام میکنه بگین بره یک نیم جمله هم برای شفافیت مطلب بگذارد در سامانه و رعایت کنند، کاری ندارد.

آخرش گشتم یکی از همین لیست ها رو یک کم بالا پایین کردم. دو-سه تا از مفت خورهاش رو حذف کردم. ساعت هفت رفتم که رای بدم. معلوم شد که سیستم قطعه (یعنی الکی). ما باید تا همون ساعت هشت که باید وایسیم ایستادیم. خوشبختانه هوا خوب بود و چیزی آواری روی سرمون نبود.

من مطمئنم که این مطالبه همه مردمه که این لیست که فرمانداری میده کنار اسم طرف یک دو خط توضیح باشه. برای مجلس نگاه میکردم تعداد کمتر بود. یکیشون رئیس اتحادیه گلفه! یکی رئیس اتحادیه سوارکاراست! اتحادیه زعفرون فروشان! طلافروشان! قشنگ معلومه کیسه برای خودشون میخوان بدوزن. به این رای نمیدی دیگه. آدم به کسی رای میده که کار کرده باشه. لااقل دیده باشه. نه اونکه تو پر قو بزرگ شده، با چمن و تنیس و تیپ های مختلف تنیس آشنا هست.

حالا اون مجلس بود، تعداد کمتر بود. یک گیگ فقط اینترنت برای این تحقیقات گذاشتم. زمانش به کنار، چشم و چارش هم به کنار.

  • رستم اتابکی پور