نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این دوره زمونه

نامزدهای انتخابات 1400

همسر پسرم زنگ زده می گوید چی کار کنیم تغییر شغل بدهیم؟ بهش می گویم این دوره زمونه که دین و ایمون مردم ضعیف شده کار و کاسبی هم کساد شده هر کار بکنی وضع چندان بهتر نمی شود. همزمان اخبار دیدم رئیسی برای انتخابات اومد و ثبت نام کرد. زمانی نگذشت که جهانگیری، شریعتمداری و چند نفر وزیر اقتصاد، کار و رفاه و این ها اومدن ثبت نام کنند. اصلا وقتی اخبار ثبت نام رئیس کل بانک مرکزی را نشان می داد داشت نفس نفس می زد! انگار بهش گفته بودند بدو که دارد از دست می رود؟

یعنی برنامه این بود که این رئیسی ثبت نام کند و این ها بدو بدو برای دفاع بیایند به ثبت نام؟ برنامه این بود؟ اگر فلانی آمد این کار را بکنیم؟! نکند برنامه این است که از آن زمان که هشت دقیقه برای دفاع می خواهند بگذارند دو دقیقه را مثلا رئیسی صحبت کند و شش دقیقه طرفداران روحانی به دفاع از آنچه که تاکنون کرده است. بعد هم همگی فقط سیاهی لشگر بوده باشند و بخواهند از لیست به نفع دیگری خارج شوند. این یکی از مسخرگی های انتخابات ماست که نامزدهای انتخاباتی اجازه دارند چنین کاری بکنند.

ارز چهار هزار و دویست تومن را کردند بیست هزار تومن. قیمت مسکن ظرف چند سال چنان پله ای بالا رفت که فقط همین پارسالش که 69% افزایش بود ، کلا دور امیدم و نیازم به خرید مسکن را خط کشیدم. معلوم شد مسکن دورترین نیازی است که من داشته ام و نیازهای اساسی تری هست که دارم.

اون زمان که با رایگان شدن ارز سفر دوستانم تور استانبول رایگان میرفتند من در بدر دنبال چاپ مقاله در ژورنال های خارجی بودم. دریغ از یک ارز دولتی که کسی بهم بدهد. نیاز هم داشتم. نه یک بار و بلکه چند بار چاپ. جالب است که آن دوستانی که تور رایگان ترکیه گیرشان آمده بود توقعشان از من هم بالاتر بود. گویی مشکلات این مملکت ناشی از چاپ مقاله من بوده است و نه سفر رایگانشان به ترکیه! همان را هم حل کردند و جلوی خروج ارز از آن طریق را گرفتند. برای منکه اینطور بود. هیچ وقت ارز 4200 تومانی با اینکه نیاز هم داشتم گیرم نیامد.

آش نخورده که چه عرض کنم، ولی دهان حسابی سوخته.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

ای کاش

یک باری یک خبری از این مجری زن تلویزیون پخش کردند، آه و ای کاش ملت رو درآوردند. البته سابقه در این زمینه ها زیاد دارند. اون از اون خبر پخش کردنشان و این هم از این اتفاق هایی که پشت صحنه برایشان می افتد! مثلا چی بود اون خبر؟ اونکه شبکه خبر زیرنویس کرده بود یکی از دانشمندان ایرانی ترور شد. هی زیرنویس میکرد، آدم هی دلش هری میریخت پایین. یا این مجری تلویزیون. یک حرکتی میکرد ما تلویزیون میدیدیم اونقدر این حرکتش تو چشم نبود که اینا بعدش خبر پخش میکردن که آی اون جنس که پوشیده بود تقلبی بود و هزار تا فیلم و برنامه. انقدر که من الآن از این مجری می دانم از چک های برگشته و دو تا بچه ام که یکیشون می خواد از جای خانه ام برود نمی دانم. دنبال می کردم ؟ لازم نبود

اگر شهید می شد شاید خوشحال می شدیم و تبریک می گفتیم. اما حالا شاید هزار تا می گوییم ای کاش.

گفتم ای کاش. یک ای کاش قشنگ دیده ام برایتان می گویم .

دعای ندبه خطاب به امام زمان می گوید لیت شعری ... ای کاش می دانستم خانه ات کجا قرار گرفته ... بر من سخت است که مردم را می بینم، ولی تو دیده نمی شوی

دعا طوری هست که راحت می خواهی تا آخرش بروی . بدون وقفه و بعد : بر من سخت است که از سوی غیر تو پاسخ داده شوم و سخن مسرت بخش بشنوم، بر من سخت است که برای تو گریه کنم ولی مردم تو را واگذارند، بر من سخت است که بر تو بگذرد و نه بر دیگران، آنچه گذشت،

این جاش جالبه که مرتبط با داستانهایی هست که به اسم خبر به گوشمان می رسانند :

آیا کمک کننده ای هست که فریاد و گریه را در کنارش طولانی کنم؟ آیا بی تابی هست که او را در بی تابی اش هنگامی که خلوت کند یاری رسانم؟ آیا چشمی هست که خار فراق در آن جا گرفته، پس چشم من او را بر آن خار خلیدگی مساعدت کند؟

دعا به زبان عربی است و تند تند دوست داری بخوانیش. از همین قسمت لیت برایتان میگذارم :

یَا ابْنَ یس وَالذَّارِیاتِ، یَا ابْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ، یَا ابْنَ مَنْ دَنا فَتَدَلَّىٰ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنىٰ دُنُوّاً وَاقْتِراباً مِنَ الْعَلِیِّ الْأَعْلىٰ، لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوىٰ ؟ بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرىٰ ؟ أَبِرَضْوىٰ أَوْ غَیْرِها أَمْ ذِی طُوى ؟ عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلَا تُرىٰ، وَلَا أَسْمَعَ‌ُ لَکَ حَسِیساً وَلَا نَجْوىٰ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ تُحِیطَ بِکَ دُونِیَ الْبَلْوَىٰ وَلَا یَنالَُکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَلَا شَکْوىٰ، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ نازِحٍ مَا نَزَحَ عَنَّا، بِنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیَّةُ شائِقٍ یَتَمَنَّىٰ مِنْ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ ذَکَرا فَحَنَّا، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ عَقِیدِ عِزٍّ لَایُسامىٰ؛

ای فرزند یس و ذاریات، ای فرزند طور و عادیات، ای فرزند کسی که نزدیک شد، آنگاه درآویخت تا آنکه در دسترسی و نزدیکی به خدای علی اعلی، به فاصله دو کمان یا کمتر بود، ای کاش می‌دانستم خانه‌ات در کجا قرار گرفته، بلکه می‌دانستم کدام زمین تو را برداشته یا چه خاکی؟ آیا در کوه رضوایی یا در غیر آن، یا در زمین ذی طوایی؟ بر من سخت است که مردم را می‌بینم، ولی تو دیده نمی‌شوی و از تو نمی‌شنوم صدای محسوسی و نه رازونیازی، بر من سخت است که تو را بدون من گرفتاری فراگیرد و از من به تو فریاد و شکایتی نرسد، جانم فدایت، تو پنهان شده‌ای هستی که از میان ما بیرون نیستی، جانم فدایت، تو دوری هستی که از ما دور نیست، جانم فدایت، تو آرزوی هر مشتاقی که آرزو کند، از مردان و زنان مؤمن که تو را یاد کرده، از فراقت ناله کنند، جانم فدایت، تو هم‌پیمان نیرو و توانی که کسی بر او برتری نگیرد؛

بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ أَثِیلِ مَجْدٍ لَایُجارَىٰ ، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لَاتُضاهىٰ، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ نَصِیفِ شَرَفٍ لَایُساوَىٰ، إِلىٰ مَتَىٰ أَحارُ فِیکَ یَا مَوْلایَ وَ إِلَىٰ مَتَىٰ ؟ وَأَیَّ خِطابٍ أَصِفُ فِیکَ وَأَیَّ نَجْوَىٰ ؟ عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أُجَابَ دُونَکَ وَأُناغَىٰ ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَبْکِیَکَ وَیَخْذُلَکَ الْوَرَىٰ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ یَجْرِیَ عَلَیْکَ دُونَهُمْ مَا جَرَىٰ، هَلْ مِنْ مُعِینٍ فَأُطِیلَ مَعَهُ الْعَوِیلَ وَالْبُکاءَ ؟ هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا ؟ هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَساعَدَتْها عَیْنِی عَلَى الْقَذَىٰ؛

جانم فدایت، تو درخت ریشه‌دار سرفرازی که هم‌طرازی نپذیرد، جانم فدایت، تو نعمت دیرینه‌ای که او را مانندی نیست، جانم فدایت، تو قرین شرفی که وی را برابری نیست، تا چه زمانی نسبت به تو سرگردان باشم، ای مولایم و تا چه زمان و با کدام بیان، تو را وصف کنم و با چه رازونیازی؟ بر من سخت است که از سوی غیر تو پاسخ داده شوم و سخن مسرّت‌بخش بشنوم، بر من سخت است که برای تو گریه کنم، ولی مردم تو را وا‌گذارند، بر من سخت است که بر تو بگذرد و نه بر دیگران آنچه گذشت، آیا کمک کننده‌ای هست که فریاد و گریه را در کنارش طولانی کنم؟ آیا بی‌تابی هست که او را در بی‌تابی‌اش، هنگامی که خلوت کند یاری رسانم؟ آیا چشمی هست که خار فراق در آن جا گرفته، پس چشم من او را بر آن خار خلیده یاری دهد؟

هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَ سَبِیلٌ فَتُلْقىٰ ؟ هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنا مِنْکَ بِعِدَةٍ فَنَحْظىٰ ؟ مَتَىٰ نَرِدُ مَناهِلَکَ الرَّوِیَّةَ فَنَرْوَىٰ ؟ مَتَىٰ نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِکَ فَقَدْ طالَ الصَّدىٰ ؟ مَتىٰ نُغادِیکَ وَنُراوِحُکَ فَنُقِرَّ عَیْناً ؟ مَتىٰ تَرانا وَ نَراکَ وَقَدْ نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُرَىٰ أَتَرَانا نَحُفُّ بِکَ وَأَنْتَ تَؤُمُّ الْمَلَأَ وَقَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلاً، وَأَذَقْتَ أَعْداءَکَ هَواناً وَعِقاباً، وَأَبَرْتَ الْعُتاةَ وَجَحَدَةَ الْحَقِّ، وَقَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَکَبِّرِینَ، وَاجْتَثَثْتَ أُصُولَ الظَّالِمِینَ، وَنَحْنُ نَقُولُ: الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛

آیا به سوی تو ای پسر احمد راهی هست تا ملاقات شوی، آیا روز ما به تو با وعده‌ای در می‌پیوندد تا بهره‌مند گردیم، چه زمان به چشمه‌های پر آبت وارد می‌شویم تا سیراب گردیم، چه زمان از آب وصل خوشگوارت بهره‌مند می‌شویم؟ که تشنگی ما طولانی شد، چه زمان با تو صبح و شام می‌کنیم تا دیده از این کار روشن کنیم، چه زمان ما را می‌بینی و ما تو را می‌بینیم، درحالی‌که پرچم پیروزی را گسترده‌ای، آیا آن روز در می‌رسد که ما را ببینی که تو را احاطه کنیم و تو جامعه جهانی را پیشوا می‌شوی درحالی‌که زمین را از عدالت انباشتی و دشمنانت را خواری و کیفر چشانده‌ای و متکبّران و منکران حق را نابود کرده‌ای و ریشه سرکشان را قطع نموده‌ای و بیخ و بن ستمکاران را برکنده‌ای تا ما بگوییم: ستایش ویژۀ خدا، پروردگار جهانیان است؛

اللّٰهُمَّ أَنْتَ کَشَّافُ الْکَرْبِ [الْکُرَبِ] وَالْبَلْوَىٰ، وَ إِلَیْکَ أَسْتَعْدِی فَعِنْدَکَ الْعَدْوَىٰ، وَأَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَالدُّنْیا ، فَأَغِثْ یَا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ عُبَیْدَکَ الْمُبْتَلىٰ، وَأَرِهِ سَیِّدَهُ یَا شَدِیدَ الْقُوَىٰ، وَأَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسَىٰ وَالْجَوَىٰ، وَبَرِّدْ غَلِیلَهُ یَا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ، وَمَنْ إِلَیْهِ الرُّجْعىٰ وَالْمُنْتَهىٰ . اللّٰهُمَّ وَنَحْنُ عَبِیدُکَ التَّائِقُونَ إِلىٰ وَ لِیِّکَ الْمُذَکِّرِ بِکَ وَبِنَبِیِّکَ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَمَلاذاً، وَأَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَمَعاذاً، وَجَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِینَ مِنَّا إِماماً، فَبَلِّغْهُ مِنَّا تَحِیَّةً وَسَلاماً وَزِدْنا بِذٰلِکَ یَا رَبِّ إِکْراماً؛

خدایا تو برطرف کننده سختی‌ها و حوادث ناگواری، از تو یاری می‌طلبم که یاری و کمک تنها نزد توست و تو پروردگار آخرت و دنیایی، پس ای فریادرس درماندگان، به فریاد بنده کوچک گرفتارت برس و سرورش را به او نشان بده‌، ای دارندۀ نیروهای شگرف و به دیدار سرورش، اندوه و سوز دل را از او بزدای و آتش تشنگی‌اش را خاموش کن، ای که بر عرش چیره‌ای و بازگشت و سرانجام به سوی اوست، خدایا، ما بندگان به شدّت مشتاق به سوی ولی تو هستیم، آنکه مردم را به یاد تو و پیامبرت اندازد و تو او را برای ما نگهبان و پناهگاه آفریدی و او را قوم و امان ما قرار دادی و او را پیشوای اهل ایمان از گروه ما گرداندی، از جانب ما به او درود و سلام برسان و به این وسیله رأفت و محبت بر ما را ای پروردگار بیفزا؛

وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً وَمُقاماً، وَأَتْمِمْ نِعْمَتَکَ بِتَقْدِیمِکَ إِیَّاهُ أَمامَنا حَتَّىٰ تُورِدَنا جِنَانَکَ وَمُرافَقَةَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِکَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسُولِکَ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ وَعَلَىٰ أَبِیهِ السَّیِّدِ الْأَصْغَرِ وَجَدَّتِهِ الصِّدِّیقَةِ الْکُبْرىٰ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صلَّى اللّٰه عَلیْهِ وآلِهِ وَعَلَىٰ مَنِ اصْطَفَیْتَ مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَةِ وَعَلَیْهِ أَفْضَلَ وَأَکْمَلَ وَأَتَمَّ وَأَدْوَمَ وَأَکْثَرَ وَأَوْفَرَ مَا صَلَّیْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِکَ وَخِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ؛

و جایگاه او را، جایگاه و اقامتگاه ما قرار ده و نعمتت را با پیش انداختن او در پیش روی ما کامل گردان تا ما را وارد بهشت‌هایت نماید و به هم‌نشینی شهیدان از بندگان خالصت نائل کند. خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و درود فرست بر محمّد جدّ او و رسولت، آن سرور بزرگ‌تر و بر پدرش آن سرور پس از پیامبر و بر جدّه‌اش صدّیقه کبری، فاطمه دختر محمّد و بر کسانی که برگزیدی، از پدران نیکوکارش و بر او، برترین و کامل‌ترین و تمام‌ترین و بادوام‌ترین و بیشترین و فراوان‌ترین درودی که بر یکی از برگزیدگانت و انتخاب‌شدگانت از میان آفریدگانت فرستادی؛

وَصَلِّ عَلَیْهِ صَلاةً لَاغایَةَ لِعَدَدِها، وَلَا نِهایَةَ لِمَدَدِها، وَلَا نَفادَ لِأَمَدِها، اللّٰهُمَّ وَأَقِمْ بِهِ الْحَقَّ، وَأَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ، وَأَدِلْ بِهِ أَوْلِیاءَکَ، وَأَذْلِلْ بِهِ أَعْداءَکَ، وَصِلِ اللّٰهُمَّ بَیْنَنا وَبَیْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدِّی إِلىٰ مُرافَقَةِ سَلَفِهِ، وَاجْعَلْنا مِمَّنْ یَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَیَمْکُثُ فِی ظِلِّهِمْ، وَأَعِنَّا عَلَىٰ تَأْدِیَةِ حُقُوقِهِ إِلَیْهِ، وَالاجْتِهادِ فِی طاعَتِهِ، وَاجْتِنابِ مَعْصِیَتِهِ، وَامْنُنْ عَلَیْنا بِرِضاهُ، وَهَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَدُعاءَهُ وَخَیْرَهُ مَا نَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِکَ، وَفَوْزاً عِنْدَکَ، وَاجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقبُولَةً، وَذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً، وَدُعاءَنا بِهِ مُسْتَجاباً؛

درود فرست، درودی که پایانی برای عددش و نهایتی برای مدتش و به آخر رسیدنی برای زمانش نباشد، خدایا حق را به وسیله او برپا دار و باطل را به او نابود کن و دوستانت را به سبب آن حضرت به دولت برسان و دشمنانت را به دست او خوار گردان و پیوندده خدایا بین ما و او، پیوندی که ما را به هم‌نشینی گذشتگان او برساند و ما را از آنانی قرار ده که به دامان عنایتشان چنگ زنند و در سایه لطفشان اقامت کنند و ما را بر پرداخت حقوقش و کوشش در فرمانبرداری‌اش و دوری از نافرمانی‌اش کمک کن و بر ما به خشنودی‌اش منّت نه و رأفت و رحمت و دعای خیر آن حضرت را به ما ببخش تا حدّی که به سبب آن به رحمت گسترده‌ات و رستگاری در پیشگاهت برسیم، خدایا به وسیله او نمازمان را پذیرفته و گناهانمان را آمرزیده و دعاهایمان را مستجاب گردان؛

وَاجْعَلْ أَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَةً، وَهُمُومَنا بِهِ مَکْفِیَّةً، وَحَوَائِجَنا بِهِ مَقْضِیَّةً، وَأَقْبِلْ إِلَیْنا بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ، وَاقْبَلْ تَقَرُّبَنا إِلَیْکَ، وَانْظُرْ إِلَیْنا نَظْرَةً رَحِیمَةً نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرامَةَ عِنْدَکَ ثُمَّ لَاتَصْرِفْها عَنَّا بِجُودِکَ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِکَأْسِهِ وَبِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً هَنِیئاً سائِغاً لَاظَمَأَ بَعْدَهُ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .

خدایا روزی‌هایمان را به سبب او گسترده و اندوهمان را برطرف شده و حاجت‌هایمان را برآورده فرما و به سوی ما به جلوه کریمت روی آور و تقرّبمان را به سویت بپذیر و به ما نظر کن نظری مهربانانه که کرامت را نزد تو، به وسیله آن نظر به کمال برسانیم و آن نظر مهربانانه را به حق جودت از ما مگردان و از حوض جّدش (درود خدا بر او و خاندانش) با جام او به دست او، سیرابمان کن، سیراب‌شدنی کامل و گوارا و خوش که پس از آن تشنگی نباشد، ای مهربان‌ترین مهربانان.
  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

شیشه های رنگی

من از اون آدم ها هستم که باید یک کاری را شروع کردم تا آخرش برم. حالا این کار هر کاری می تواند باشد. از تحصیل خودم گرفته تا تحصیل بچه ها. صبح ها که بلند می شوم با خودم تکرار می کنم که من پدری هستم با دو فرزند. زندگی خوب و آرامی دارم و باید کلی چیز دور خودم جمع کنم تا بتوانم حفظشان کنم . منظورم آثار فرهنگی و این چیزهاست . یکی از چیزهایی که خیلی دوست داشتم حفظ کنم و فکر میکنم موفق هم نبودم شیشه های رنگی روی در خانه هست . امروز صبح که بلند شدم این عکس را گرفتم :

تصویر شیشه های رنگی بر گل

عکس واضحه؟ نور خورشید از پشت این شیشه های رنگی عبور کرده و خورده به گلدان مسی و از آن رد شده و مثل فیلتری تصویر روی دیوار را رنگی کرده است.

فکر میکنم پسر بزرگم این بار که برود دیگر به این شهر هم برنگردد. زمین حمام تقش در آمده است . برای همین کم کم دیگر احساس میکنم که باید یک فکری برای از نو کردن ساختمان کنم. با این اوضاع و احوال اگر زمین زیر پایم را از دست نمیدهم در عوض میتوانم فکرش را بکنم این در و پنجره را دیگر نمی توانم نگه دارم. خدا آخر عاقبت همه را ختم به خیر کند.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

قبلا هم گفته‌ام گذاشتنم سر یک عالمه فایل که باید دسته‌بندی کنم. شدم مسئول بایگانی انگار، ولی حقوقش را که نمی‌گیرم. دوست داشتم باز هم چند تا از این دانشجوها بریزند دورم ، استاد استاد صدام کنند . من هم با چهار تا کلیک و بالا پایین کردن پروژکتور استادی کنم.

مال کرونا نیست که الآن افتاده ام به این وضع . الآن دور و برم سوت و کور شده است. همکارم یک پیرمردی شده دم به دم چای می‌خورد ملچ ملوچ می‌کند. بچه اش هرچند وقت به او زنگ می‌زند ، کار با ipadش را یادش می دهد. من از همان نوجوانی از این بچه قرتی ها خوشم نمی آمد. بعضی ها پیر هم که میشن قرتی گریشون بیشتر می شود . هرچند وقت یکی از تصویرها خاک خورده را بالا می آورد ، درباره دوره فرهنگی و تغییرات اجتماعی و دید هنرمندانه اش اظهار فضل می کند. مهم ترین دعوا موقعی پیش می آید که صبح ها منشی ما از این بیسکویت های جوگندمی می آورد. مشت مشت بر می دارد. من برای این نگران نیستم که همه را می خورد. بالاخره سنی دارد. قندخون دارد حتما. یک کمی رعایت کند بد نیست . ما هم آنجا چمن نیستیم.

شنیده بودم در ژاپن میز کارمندای ضعف و بدرد نخور را کنار پنجره میگذارند. من روحیه خوبی داشتم فکر میکردم خوش به حالشان است. آسمان آبی ، باد و این ها مال اینهاست. اما از وقتی پشت پنجره هستم می فهمم چرا بدردنخورها میزشان کنار پنجره است. هرچه دود گازوئیل ، گرد و خاک و بی سیگار بالکن پایینی ، بالکن بالایی و هیچ وقت هم گرم نمی شود.

این طور نیست که کسی به فکر ما هم نباشد. عکس زیر را که میبینید رایگان از دوست عزیزی گرفته ام تا چشم زخم نخورم ، دفع آفات و بلاها باشد:

حرز جامع

دیگر در این حرز جامع نام خدا، خصوصیات او، فرشتگان و چند آیه قرآن از جمله انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون و فالله خیرالحافظا و هو ارحم الرحمین آمده است. رویش هم نوشته که در محل خانه و یا محل کار نگهداری شود.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

دیروز صبح بلند شدم و با خودم گفتم این دوستان لینکداینم را بیدارکنم. درخواست عضویت چند نفری را که خیلی وقت بود پاسخ نداده بودم پاسخ دادم و همینطوری با خودم گفتم برای دوستان جدید عضو شده یک پخش زنده از اشعار مولانا بگذارم در این روزهای کرونایی.

شربت زعفرانی را که همسر داده بود دستم را همینطور میخوردم و لینکداین را برای این قابلیتش بالا و پایین میکردم. دست آخر وقتی دیدم کار سخت است رفتم سراغ همین آپارات خودمان. چشمتان روز بد نبیند در اولین گام که احساس کردم کمی گشنه شده ام رفتم سراغ یخچال کیک تولد نوه را بخورم. نمیدانم چطور دستم خورد به سطل ماست و یک سطل ماست روی زمین چپ کردم. به همسر گفتم چه کارش کنم ؟ همسر هم گفت تو برو که به جز دردسر چیزی نداری .

به اتاق که برگشتم هنوز هیچ کاری نکرده بودم. دیگر پای کار ایستادم تا تمام بشود . نمیدانم پخش زنده آپارات را امتحان کرده اید یا نه. خیلی کار سختی بود. دانه دانه مراحل کار را پیش بردم تا به مرحله تست آزمایشی رسیدم . در مرحله تست هم یک نرم افزاری گفت نصب کنم و آن هم گفت تا چند نصب دیگر نرم افزارهای مختلف ویندوزی نداشته باشی کار را نمی توانی پیش ببری. خلاصه اینکه به جایی رسیدم که نرم افزار گفت کارت گرافیکت قابلیت های لازم و مورد نظر ما را ندارد. دیگر بعدازظهر شده بود و همانطور که همسر گفته بود دیدم به جز دردسر آن روز چیزی نداشتم. بقدری زمان برای نصب این نرم افزارها گذاشته بودم که حتی فکر کردم تا آن زمان ده ها ویروس که چه عرض کنم و بلکه صدها آدم در کامپیوترم رفت و آمد داشتند متوجه نمیشدم. در نتیجه شروع کردم به اجرای آنتی ویروس های مختلفی که بر سیستم نصب کرده بودم. آن ها هم هیچ پیدا نکردند و دیگر شب شده بود. من هم مثل مرغ مرده ای قصد خوابیدن داشتم.

برگشتم روی لینکداین . چهار حالت داشت که چند تایش رایگان و بعضی ها پولی بود .  فقط یک درخواست دادم که آن هم گفت سرمان شلوغ است و تا چند هفته دیگر ممکن است جوابتان را ندهیم . اینم از پخش زنده ما.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

مجموعه سکه

چند وقت پیش داشتم با مادرم درباره خدابیامرز ننجون صحبت می‌کردم که مجموعه عکس‌های قدیمی اش را آورده بود و در ازای بازدید از آنها از نوه هاش 5 تا تک تومنی پول خواست. ما نوه ها هم همون موقع در سفر بودیم و باوجودی که نادار نبودیم همان موقع 5 تومنی نداشتیم بدیم. ننجون خدابیامرز همون موقعش هم توقع کمی داشت.

ارزش پول ایران بارها بالا و پایین شده، ولی اغلب رو به کم شدن بوده. یک زمانی که اصلا پول ایران زمان شاه بقدری بی ارزش شده بود که من یادمه بعد از انقلاب اسلامی سکه شاهی در اندازه های مختلف بود که رو زمین ریخته بود. ویژگی سکه های شاهی هم یک سردیس بود که یک طرف سکه بود و طرف دیگرش شیر و خورشید. من از همون موقعها سکه جمع میکردم، ولی از سکه های شاهی فقط یک سکه طلایی رنگ برام مونده که اونطرفش که باید معلوم میشد چند ریالیه، تقریبا نامشخصه. یعنی یک جورایی پاک شده. ویژگی سکه های بعد از انقلاب بهتر شدن و واضح شدن طرح روی سکه هست. البته، این اواخر سال های 56 و اینا طرح سکه کاملا مشخص بود، ولی من سکه هایی دارم که محو شده اند و چیزی به جز شیر و خورشید پشت سکه خیلی روش معلوم نیست.

حالا اگر سکه های بعد از انقلاب با ارزش میموندن اینها دیگه عتیقه نبودن، ولی دیگه عتیقه شده اند. سکه های مختلفی دارم از 5 ریالی گرفته تا 5 تومنی. یک عکس هم از یک تعدادشون گرفته ام که براتون میگذارم اینجا:

سکه های قدیم ایران

این سکه ای که خیلی جزئی ازش تو عکس افتاده پول شاهیه. انقدر برام ارزش داشته که تو عکس هم ناقص افتاده. اینم از سکه. قبلا هم که یک دو تا کلکسیون از کارتهای قدیمی و ماشین های قدیم گذاشتم براتون، تا دیگه فکر کنم ببینم دیگه چه مجموعه ای دارم براتون بگذارم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

رود کارون

چقدر زمان زود میگذرد. یه مدتی رفتیم دنبال مستندسازی برای دو نفر که کارشان گردشگری بیابان بود. هماهنگی با این دو نفر، هرچند که به نوعی فامیل هم محسوب میشدند اصلا کار ساده ای نبود. یک جایی، مخصوصا یک ماه اول حتی کارمان به التماس هم کشید. اصلا یک جا هم گفتم کاش از اول این کار را قبول نمیکردم.

اولین برخورد فامیل، وقتی پیشنهاد فیلمبرداری از کارشان را دادم انکار پیشنهاد بود. باوجودیکه چند بار به صورتهای مختلف قبلا از آنها دعوت هم کرده بودم. دیگر یک جا رودربایستی و یک جا پیدا کردنشان در محیط غیرخانه کمک کرد کار را شروع کنیم. وسطهای راه هم یک ماه نشده یکی از آن دو نفر داشت کار راه رها میکرد. اصلا انگار آمده بودم بین دو نفر را خراب کنم. تا این حد طلبکار شده بودند. هر ناشی گری و کمبودی یک امتیاز منفی برای گروه فیلمبرداری محسوب میشد.

خوشبختانه دیروز کار تمام شد. به خوبی و خوشی. دست اتفاق دو نفر را با هم هماهنگ کرد و من هم توانستم کار را تمام کنم. حالا این کار آخرم است تا اینکه ببینم عمری باقی باشد.

از خانه بگویم که رفته ام انباری عکس گرفته ام اینطوری:

قایق

این قایق مثل خودم هم قدیمیه. یادگاریه از جوانی هام که نزدیک رودخانه کارون زندگی میکردیم. جنسش از فایبرگلاسه و خودم همراه برادرم جوانتر که بودیم درستش کردیم. میخواستیم بعدها با قایق بزرگتری دل به دریا بزنیم. رودخانه کارون را هم که میدانید مخصوصا قدیمترها کشتی هم ازش رد میشده. خیلی رود پر آبی است. بقدری هم طویل و دراز است که جاهای بکری ممکن است آنجا پیدا کنیم که کلی علف و سبزه زار در کنارش سبز شده و دست نخورده مانده باشد. البته جانب احتیاط هم لازم است. این آب هم سرد است، هم خروشان. قدیم ترها که میگفتند کوسه و نهنگ هم دارد. بارها مادرم از پاهای قطع شده همشهری ها در همین رود تعریف میکرد.

رود فریبنده ای هم هست. پسرعموی پدرم همینطوری چند وقت پیش فریب رود خروشان را خورد و دیگر زنده از آب بیرون نیامد. شاید هم وقتی از آب گرفتیمش زنده بود ولی کسی جرئت نمیکرد نزدیکش شود. همه فامیل بالای سرش جمع شده بودیم و پیکر بی جانش را نگاه میکردیم. خودش و یکی دیگر از بچه های فامیل. آن یکی زنده ماند. میگفت موقعی که داشت پسرعمو را میدید گویی یک نفر دیگر هم در جای عمیق تر آب داشت شنا میکرد و همان باعث شد پسرعمو به همان طرف برود. عزرائیل بود و یا واقعا آدم قوی معلوم نبود. پسرعمو را به آن سمت میکشد و اتفاقا هم همان سمت عمیق تر و آبش هم سردتر. روز تفریح فامیلی به عزا تبدیل میشود و خدا رحمتش کند.

مرگ و زندگی دست خداست. هر وقت بخواهد زنده میکند و هر وقت بخواهد میمیراند. خدا رحمتش کند. پسر جوان زیبا. دخترهای فامیل براش گریه میکردند. خیلی جوان و ناکام فوت کرد. بیست و چند ساله. جریان آب آنطرف او را به سمت خودش کشاند و چند متری آنطرفتر نزدیک پل از آب گرفتندش.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

آفتابگردان مستندساز

یک عالمه فایل و سی دی داده اند دستم میگویند از روی اینها مستند درست کن. آخر این هم شد مستند؟ همین کار را می کنند که آدم مجبور می شود برود با باغچه بازی کند. چهار تا بذر گل آفتابگردان گذاشته ایم تو حیاط وقتم را با آن پر میکنم. کار سفارشی که باشد همین است دیگر. آدم دلگیر می شود.

من دوست دارم بروم سفر، آدم ها را از نزدیک ببینم، و با آنها کار کنم. حالا اینها فیلم بردار را برده اند آنطرف. همان جا هم کار تموم شده گذاشته اند و دست آخر کارها را داده اند دست من. منم مونده ام با فایلها و سی دی ها.

خانوم بچه ها هم فکر میکنند من کاره ای هستم. هرکسی میبینند فکر میکنند از دوستانم است. امروز این هواپیمای ماهان، ایران-بیروت را که خبرنگاری هم آنجا بوده را دیده اند، میگن این دوست توست؟ فامیلش را می پرسند و می گویند این را می شناسی؟

من این علاقه خانواده به محیط کارم را خودم درست کردم. یک موقع داداش می آمد می گفت بیا ارتش. منم از آن آدما که جوجه عطسه کند غم میگیرتم. گفتم همونهایی که باید الان تو ارتش و نیروی انتظامی اند و الا اگر امثال من را می بردند که الان مملکت روی هوا بود! این علاقه که گفتم مال یک وقتی بود. دوستان مشهدی اتحادیه گفتن بیایید شماها که باسابقه ترید تو این جشنواره که گذاشتیم شرکت کنید. ما هم سادگی کردیم و کمی هم جو برمون داشت رفتیم جشنواره. میدونستم از این جشنواره الکیاست ولی روی حساب دوستی شد دیگر. بعدشم که اینا اسم ما را نوشتند تو سایت، یعنی الان بالغ بر ده ساله اسم منو هر جور تو اینترنت میزنند با اون جشنواره الکی میاد، دخترمم میبیند ذوق میکند!

رفقا هم مثل خودم اصلا انگار تو نسل ما این جا افتاده که هی بیاییم تعریف کنیم، هر کسی هم هرچقدر میتواند خودش را بالا جلوه میدهد. یکی از همین ها که با من تو اون جشنواره الکی بود یک سریال درست کرده سال 80 شبکه یک پخش کرد. از اون وقت تیکه کلامش این است که اصغر اینجوری به من گفت من اینجوری به اصغر گفتم، آن وقت منظورش اصغر فرهادیه که آخرین بار که بهش تلفن زده 15 سال پیش بود.

نسل ما قدیمیا دیگر نباید اینطور باشد. حالا مگر اصغر هم چی کار کرده

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

هنر ایرانی

رفتیم ساختمان تئاتر شهر. از 20 کیلومتری جایش مشخص هست. آخر، زمان ما کسی که در صدا و سیما بود، تئاتر، سینما و هر چه مثل بقیه آدما با کلاسه، نهایتش یک پاترول داشت.

الآن، اهالی صداو سیما، سینما، تئاتر و هنر ، کلا از 50 کیلومتری مشخص هستن. مردهاشون دستمال گردن های سرخ ، و کلاه های کج، جوون ترهاشون گوشواره و حلقه و این تیپ‌ها.

زنهاشان هم ، انواع پارچه های منحصر به فرد ، چهارخونه کج، راست، گل گلی و اینا.

بالاخره ، رفته ام داخل. می بینم یک میز گذاشته اند. چند تا از این جوان های خیریه ای هم آمده اند با صندوقشان. به هر کسی رد می شود کاغذ و پوستر می دهند تا در طرحشان شرکت کند.

منم رد شدم. دیدم یکی از دوره ما آنجا بود. تقریبا هم سن خودم بود. پشت میز همه پوشه ها را زیر و رو کرد. بعد شروع کرد به گپ زدن با آن جوان. دختر جوان هر قدر توضیح میداد پیرمرد مخالفت میکرد و سرش را تکان می داد. گیر داده بود به دختر که چرا این کار رو میکنی ؟

آخر حرف های دختر گفت: من جوان که بودم به سن شما ، یک مدت تو کار شما رفتم. تجربه ام را میگم. وقتتان را تلف میکنین. الآن خود من ، اگر تو کار بانک که خودمون هستیم بیشتر سرمایه گذاری میکردم این وضعم نبود. مثل بقیه هم سن هام الآن آپارتمان سومم را میدادم برای کرایه. نه اینکه یک آپارتمان دارم و اونم خودم نشسته ام

دختر را دیدم. قشنگ ماسید. پوشه هایش را داد و گفت: به هر حال شما که سابقه اش را دارین بیشتر رویش فکر کنید .

معمولا همین طور است. حرف غلط جواب ندارد. یعنی انقدر حرف پیرمرد غلط بود که دختر جوان  هیچ نتوانست بگوید. شانس آوردم یکی از شاگردان دوره های قدیمم راه افتاده بود در سالن و صدا میکرد استاد استاد. منم مدت هاست این کلمه را نشنیده ام. فکر کردم با من نیست. خوشحال شدم از دیدنش. احوالش را که پرسیدم . گفت اینا هم یک اتاق گرفته اند بیایند تبلیغ کنند. از بودن تو جمع همدوره ای های خودم وازگشتم. رفتم اتاق اینا.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

کار خیر

فروشگاه لباس کودک

نمیدانم دیروز پریروز این برنامه سیما را دیدید که خانواده کارآفرین ها را دعوت میکند؟ البته ، الآن اغلب برنامه های تلویزیونی در همین سطح ها هستند. منظور من آن قسمت برنامه بود که یک خانواده زن، شوهر و پسر بزرگ دعوت بود. پسر اصلا حوصله اش سر رفته بود. برخلاف ماها که ساعت ها وقت میگذاریم تا برنامه بسازیم . پسر این خانواده به نظر میرسید بقدری وقتش برایش ارزش دارد که زبان بدنش نشان میداد ساعت هایی که درآمد میلیاردی داشته است را کنار گذاشته تا به کار خیر پر کردن این برنامه برای ما بپردازد.

مدتی است که برنامه ها پر میکنند در سال 96 دچار ورشکستگی شده اند و به نحوی معجزه آسا از آن نجات یافته اند. نمونه این هم ، همین زن و شوهر بودند. مرد میگفت با دوستان بنک دارش لباس های کودکی را که چاپ میزدند به فروش میرساندند. در حالی که ماها این طرف هی درگیر ورشکستگی بودیم این خانواده بعد از اینکه تا سال 96 به مغازه و چند واحد خانه رسیدند این نگرانی را داشتند که زنان سرپرست خانواده ای را که تا آن زمان جمع کرده بودند در این سال از دست بدهند.

در اینجا مرد خانواده اشک در چشمانش جمع شد و گفت نمیتوانستم از این زن ها بگذرم؛ زنان سرپرستی که چشمشان به حقوق ماهیانه بود. زن هم همین را می گفت : برای همین دو واحد آپارتمانمان را فروختیم تا این ها شغلشان را از دست ندهند.

شما دیگر باقیش را بلد هستید. این ماجرای خیریه و کار خیر هیچ حد و اندازه ای ندارد. به اسم اینکه قصد کمک و حقوق دادن به زن های بیچاره را دارند ، یک دستگاه برش 1000 تایی لباس کودک را می خرند. قسمتی از لباس ها را می دوزند و با کمک خیریه ها و جاهای دیگر این زن ها را که پیدا کرده اند به کار میگیرند. به هر کدام پونصد بخش پارچه بریده مستطیلی را می دهند تا بدوزند. بدین ترتیب با حقوقی مثلا روزی 12 هزار تومان از چند کارگر مفت قدر 1000 لباس دوخت آماده میکنند. کار لباس کودک هم هست و البته بسیار گران ! سال 96 آن مرد نمی توانست آن زن های کارگر را از دست بدهد. ممکن بود آن زنها بروند و برای کس دیگری کار کنند. مرد و زن تصمیم گرفتند حالا یکی دو واحد از آپارتمان خود را بفروشند تا برای منفعت خودشان کار کرده باشند.

بنابراین مهم آن قیچی بود که باید میداشتند. دوخت را به تعداد زیادی از زن ها در کارگاه کوچک خود می دهند و باقی را به صورت خوداشتغالی میدهند به زنانی که مثل برده با حقوق مفت در خیریه ها باید برایشان کار کنند. اسم این کار هم، کار خیر و کارآفرینی است.

  • رستم اتابکی پور