نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

00:00 امروز یک روز پاییزی زیبا و دوست داشتنی دیگه بود. آدمایی رو دیدم که بهم میتونن خیلی کمک کنن و امیدوارم در ادامه مسیر هم باهاشون باشم. شاید از نظر نوه ام اینطور نبود. نوه دختریم تازه دکتریش رو گرفته.

پدرش برای تهیه گزارش اعزام شده و خانواده اش رو مدتی جای من آورده تا باهم باشیم.

مثلا خواستیم زود بخوابیم، همسایه پرسروصدامون میخواست فکر کنم پشه هایش رو بکشه، و اومد سمت ما. ما همیشه میخواهیم زود بخوابیم، اما انگار این بابا با اون سبیل هایش قصد زود خوابیدن نداشت. نوه هم که ساعتش رو ۱۲ گیر کرده و ما برایش پتو نخریده ایم و بجایش روی این و خودمون روزنامه گذاشتیم. از بس با خبر مبر و تحقیق بزرگش کرده ایم. این میخواست به اون همسایه که انگار خبری از دین و مذهب بهش نرسیده بگه ما دکتری داریم و شهرت و پول منطقه تو از اسم ماست که من اومدم جلویش رو بگیرم. اینها رو که دیدم، اتاق رو که دیدم با کاغذ روزنامه پر شده و اینکه این هنوز ازدواج نکرده یاد حرف های عمه اش افتادم که می‌گفت به شوهرش چی میخواد بده؟! روزنامه؟!

دور و برم نگاه می‌کنم و میگم حالا با این روزنامه ها که ماها در کنار همون همسایه مون هستیم و آدمای اثرگذاری هم فکر نکنم باشیم؛ اون با سبیل هایش خودش رو بپوشونه و پتوی ما روزنامه باشه؟

گاهی فکر میکنم تقصیر از من و نوه نیست، بلکه از بابایش هم که پول‌هایش را خرج عروسی پسرش کرد نیست. اشکال از تقسیم وظایف تو نظامه، که یکی حتی کفنش هم روزنامه باشه و یکی ویترین خونه ش اتاق دختر روزنامه پوش

عکس فروشگاه زنجیره ای چینی روز کریسمس

توضیح عکس اینکه این یک عکس فروشگاه زنجیره ای در چین هست که روز کریسمس شلوغ شده است. خریداران صف گرفته اند و در حالی که لباس های خودشون رو با فرهنگ غربی ست کرده اند، کفش های سنتی پارچه ای خود را برای تعویض در دست گرفته اند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی