نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرمایه گذاری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز داشتم این مطلب را از وبلاگ خانم دکتری میخواندم، دیدم حیف است آن را باز نشر نکنم. این را همین طوری میگذارم:

این روزها خیلی ها هنوز که هنوزه دوستن دارن من به عنوان خانوم دکتر کامپیوتر بیام براشون توضیح بدم که کسب درآمد از حوزه رمزارزها خوبه یا نه؟ یک دلیل خوبش اینه که من قدیم هم یادمه دوستهایی داشتم که مثلا میخواستن درباره مجموعه جواهرات پلاستیکیشون نظر خصوصی بدم. حالا اون امکان نیست، و جاهای معتبری مثل دانشگاه نداریم که دور هم جمع بشیم.
یک راهنمایی خوب در زمینه رمزارزها اینه که آدم به رضایت قلبی خودش از کار نگاه کنه. یک خانوم با دو تا بچه، با کلی عزت ناشی از شغلی که در آن حلالیت پولش بالاست، حالا میخواد پولی بدست بیاره به اسم مثلا سرمایه گذاری اتریوم، چمیدونم دلار تتر و غیره. رویش هم نیست که به کسی بگه بفهمه! همین خودش یک راهنماست که این پول رضایت بخش هم نیست.
حالا من اومده ام در فضای بازی مثل اینجا سعی میکنم برای شما بیشتر توضیح بدم. من زمانی در یکی از معتبرترین دانشگاههای ایران، فنی و حرفه ای قبول شدم. دانشگاه خوب با بهترین دانشجوهای زمان خودش. اون زمان هم هنوز لو نرفته بود که دولت داره ماها رو از سر خودش باز میکنه و یا اینطوری به انحراف نرفته بود. واقعا بهترین دانشجوها بودن. حالا این ها، امروز اگر هر کدومشون رو نگاه کنی، هیچ کدوم چندان در همان رشته خودشون نمونده ان. هرکسی هر شغلی پدرش داشته، به هر طریق ممکنی رشته اش رو تطبیق داده تا همون رو بهش بدن. حالا اینو میگم مثلا برای مثال میشه فرق بین کسیکه رفته معماری مثلا، حالا شغل پدرش وکالت و یا مثلا دفترداری بوده، این باید ادعا بکنه که چقدر تاریخ خونده که حالا مثل باباش وکیل شده! دیگه، دوره جنبی میخونن و از این قبیل کارها
خود من، مثال دیگری هستم. دکترای کامپیوتر دارم و الآن خیلی ها میگن اینو نگاه کن داره کشاورزی میکنه! امروز یک روز گذراست. در یک دورانی هستیم که هنوز عده ای هستن که نمیدونن مثلا رمزارزها چقدر کلاه برداریه. ما میگیم باید بگذره که معلوم بشه. ولی تجربه من نشون داده که زمان مهمترین چیزیه که در دستان ماست. اگر امروز مثلا میدونستین سمت رمزارزها با تنوع 300 تای فعلیش برین که مثلا قراره که همه اینها بشن یکی (!) آیا باز هم حاضر بودین روی یادگیری این ها سرمایه گذاری کنین؟
دانستن هر علمی هم جذاب نیست. اپراتوری رو آدم به عنوان علم و ثروت در نظر بگیره، روزی بیچاره میشه. چون یک دهه باید روی این بره، باز دوره که دست ماها نیست عوض میکنن که هربار روی بورس بمونن!
من اصلا به خطرپذیری این کار نگاه نمیکنم. این خطر رو که مثلا امسال بیت کوین روی قله 61هزار دلار بود و حالا شده مثلا 36هزار دلار، رو نمیگم. به هرحال، بیت کوین بره جاش اتریوم بیاد یا هر چیز دیگه ای، توفیر چندانی به حال ماها نمیکنه. بخش مهمی از شغل و کسب درآمد احساس رضایتش هست که همین الآن میدونم خیلی ها ندارن. شغلها هم چندان تغییر نکرده، بهترین شغل امروز هم میتونه دنبال کردن شغل پدر باشه و یا همونی که دستتون رو گرفته ان گذاشته ان سر همون کار.

 

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

هنر ایرانی

رفتیم ساختمان تئاتر شهر. از 20 کیلومتری جایش مشخص هست. آخر، زمان ما کسی که در صدا و سیما بود، تئاتر، سینما و هر چه مثل بقیه آدما با کلاسه، نهایتش یک پاترول داشت.

الآن، اهالی صداو سیما، سینما، تئاتر و هنر ، کلا از 50 کیلومتری مشخص هستن. مردهاشون دستمال گردن های سرخ ، و کلاه های کج، جوون ترهاشون گوشواره و حلقه و این تیپ‌ها.

زنهاشان هم ، انواع پارچه های منحصر به فرد ، چهارخونه کج، راست، گل گلی و اینا.

بالاخره ، رفته ام داخل. می بینم یک میز گذاشته اند. چند تا از این جوان های خیریه ای هم آمده اند با صندوقشان. به هر کسی رد می شود کاغذ و پوستر می دهند تا در طرحشان شرکت کند.

منم رد شدم. دیدم یکی از دوره ما آنجا بود. تقریبا هم سن خودم بود. پشت میز همه پوشه ها را زیر و رو کرد. بعد شروع کرد به گپ زدن با آن جوان. دختر جوان هر قدر توضیح میداد پیرمرد مخالفت میکرد و سرش را تکان می داد. گیر داده بود به دختر که چرا این کار رو میکنی ؟

آخر حرف های دختر گفت: من جوان که بودم به سن شما ، یک مدت تو کار شما رفتم. تجربه ام را میگم. وقتتان را تلف میکنین. الآن خود من ، اگر تو کار بانک که خودمون هستیم بیشتر سرمایه گذاری میکردم این وضعم نبود. مثل بقیه هم سن هام الآن آپارتمان سومم را میدادم برای کرایه. نه اینکه یک آپارتمان دارم و اونم خودم نشسته ام

دختر را دیدم. قشنگ ماسید. پوشه هایش را داد و گفت: به هر حال شما که سابقه اش را دارین بیشتر رویش فکر کنید .

معمولا همین طور است. حرف غلط جواب ندارد. یعنی انقدر حرف پیرمرد غلط بود که دختر جوان  هیچ نتوانست بگوید. شانس آوردم یکی از شاگردان دوره های قدیمم راه افتاده بود در سالن و صدا میکرد استاد استاد. منم مدت هاست این کلمه را نشنیده ام. فکر کردم با من نیست. خوشحال شدم از دیدنش. احوالش را که پرسیدم . گفت اینا هم یک اتاق گرفته اند بیایند تبلیغ کنند. از بودن تو جمع همدوره ای های خودم وازگشتم. رفتم اتاق اینا.

  • رستم اتابکی پور