نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۵۸ مطلب با موضوع «تجربه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سفر به مصر

تیمبوکتو

علاقه خاصی به مناطق عربی و استوایی این زمین خاکی داشته و دارم. جوان تر که بودم سفر به کشورهای خارجی خیلی راحت تر از الآن بود. ما هم برای کشف ناشناخته ها به هرجایی سر میزدیم. از کشور جمهوری آذربایجان گرفته تا کشورهای عربی مثل مصر و تانزانیا.

یکی از کشورهایی که سفر به آنجا برایم خیلی جالب بود، کشور خیلی خیلی آزاد مصر بود. هدف ما از سفر به اونجا تاسیس روزنامه یا لااقل مجله ای بود که متاسفانه بعد از مدتی آن را رها کردیم. مدتی در قاهره پایتخت مصر بودیم و راجع به تمدن (الحضارة) عربی و اسلامی تحقیق میکردیم. خیلی روزگار گرم و خوبی بود. اگر امروز در این سن و سال باز هم بخواهم سفری بروم حتما یکی از انتخاب های اولم مصر خواهد بود. آنجا که بودیم از عالم حیوانات نیز دیدن کردیم. یادم است مترجم ما هم ایرانی بود و به تمساح ها میگفت نهنگ .

البته در مورد سفر به مصر در فصل تابستان توصیه نمی کنم. وقتی تابستان می شود هوا بقدری گرم است که انگار از آسمان آتش میبارد. من مدتی آنجا بودم و ناخوش شدم. کار تحقیق و روزنامه هم نگرفته بود و روز به روز زندگی بر ما سخت تر می شد . خیلی مقاومت کردیم، ولی نشد. با پولی که از کارهای اولمان جمع می کردیم گذران زندگی سخت بود. در آخر هم به ناچار تحقیقات و سفرمان را رها کردیم و کم کم برگشتیم ایران.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

گردنبند صورت فلکی

ازدواج من و همسرم خیلی سنتی بود. زن برادرم خواستگاری دختری روستایی از طایفه خودشون رفتند. همسرم لهجه داشت و من دوست داشتم راهش بندازم. در واقع اصلا فارسی یاد نداشت صحبت کند. چند ماه باید روش کار میکردم. میبردمش با مهندس ها و شرکتی ها با بهترین دوستام که باهاشون معاشرت داشتم، تا فارسی یاد بگیرد. بعد، آشپزی بلد نبود. بردمش و زیر دست یک آشپز آمریکایی آموزش گرفت. الآن خیلی ازش راضیم.

یادمه اون اوایل گاهی شب های تابستان رو با هم رو پشت بوم و زیر نور ماه میخوابیدیم. بهش صورت فلکی ها رو نشون میدادم و کلی به آسمان خیره میشدیم. به اون یاد داده بودم که اون ستاره ای که میبینه اول ثابته و بعد حرکت میکنه در واقع ستاره نیست. اون هم کلی شب هایی که خوابم میبرد از ستاره هایی صحبت میکرد که در واقع ستاره نبودند. یک کتاب اطلس ستاره شناسی هم خریده بودیم برای بچه ها تا با اون بزرگ بشن. تابستون ها هوا گرم و مرطوب بود و زمستون ها هم بقدری سرد بودند که کرسی میگذاشتیم. البته معمولا خانه والده من همه جمع میشدند و بچه ها هم آن جا بازی میکردند.

من همسرم را از همان اول باهوش فداکار و شجاع دیدم. حتی وقت هایی که قصد نداشتم دیدن فامیل بروم اون به جای من میرفت. اگر فامیل کمک هم میخواست من به نوعی از طریق همسر کمکش میکردم. خلاصه دیگر من عاشق همسرم بودم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

بازار سرپوشیده

مدتی ساکن شاهرود بودم، و بین دانشگاه و خانه راه کوتاهی بود که باید پیاده می رفتم. نزدیک ترین راه برای رفتن به دانشگاه از مسیر بازار سرپوشیده طی می شد. بازار سرپوشیده، جایی هست مثل پاساژهای امروزی، ولی اختصاصی تر و اگر از قدیم حفظ شده باشد، وسیع تر هم هستند. طوری که در مسافت های طولانی مثلا یک وقت میبینی یک دالان یا یک خیابان، به عبارتی، همه یک جنس میفروشند، مثلا راسته کفاشی، فرش فروشی، زرگری و غیره داریم. هر شهر، و خصوصا شهرهای بزرگ یک بازار سرپوشیده دارد، و اگر از وسط بازار، خیابانی رد نکرده باشند، امکان حفظ آنها بیشتر هست؛ چون یکی از امتیازات این بازارها، پیوستگی شان در چندین کیلومتر هست. بازارهای بزرگ قدیمی هم که تا حالا شهرت جهانی پیدا کرده اند، بازارهای تبریز، اردبیل، زنجان، قم، مشهد، کرمان، تجریش تهران و غیره است.

چیزی که در طول مسیر این بازار برایم جلب توجه می کرد، فروش کالاهای فرهنگی، سنتی و صنایع دستی ما بود. مثلا یک جا مغازه مسگری بود که موقع محرم زنجیر سینه زنی هم می فروخت. مغازه های زیادی هم مثل پاساژها، پارچه می فروختند. کاربرد بازارهای سرپوشیده به دلیل تهویه مناسبشون بیشتر از پاساژ هست. حتی در این بازارها نان فروشی (مخصوصا برای نان‌های سنتی مثل نان قندی)، ماهی فروشی، میوه فروشی و غیره هم پیدا می شه.

گفتم نان سنتی، یاد نان سنگک افتادم. از ویژگی های شهرهای بزرگ مثل تهران، مشهد، و تبریز مکان های زیادی هست که در اونها این نان ها رو میفروشند. نان سنگک که به دلیل نوع پخت، نوع خمیرگذاری و سبوسی که دارد، در دنیا شهرت جهانی پیدا کرده. چیزی که در مثلا شهر شاهرود از استان سمنان میدیدم، کم بودن فروش این نان ها بود. بعضی ها، نان تافتون (لواش) خراسانی رو تحت عنوان نان سبزواری میفروختند، که خودم ترجیح میدادم به جای نان های نازک اون شهر، این نان رو تهیه کنم. البته، اگر از خراسان رضوی نان مشهدی رو میفروختند هم بیشتر ترجیح میدادم. چون به نظرم همون نان سبزواری هم به نان مشهد نمی رسید.

 

پ.ن: برای بازارهای سرپوشیده ایرانی هم ایده خوبی دارم که همون اول که بازار شروع میشه رو حداقل به یک نان سنتی فروشی اختصاص بدن. اینطوری در مرز بازار سرپوشیده با فضای بیرون یک نانوایی داریم که ترکیب خوبی میشه. البته، دیدم که وسط بازار هم نان میفروشن، ولی اولش که باشه به نظرم بهتره.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

سفر به پاریس

اوایل زندگی جیپ روبازی داشتم که وقتی می‌رفتم دنبال خانومم با اون می‌رفتم. کلا خیلی دوست داشتم اروپایی رفتار کنم. نه فقط اینکه رفتار کنم، دوست داشتم برای چند روز هم که شده با خانومم بریم پاریس و برج ایفل را از نزدیک ببینیم. حتی یک مدتی هم خودم و هم خانومم روی زبان فرانسوی کار میکردیم. عشق من اون زمانی بود که ma femme و mon mari را یاد می گرفتم. هر چیزی مربوط به خانوم، معشوقه و نامزد می شد را روی هوا می قاپیدم.

از چیزهایی که وقتی سن بالا می رود، برایت می ماند آلبومی هست و خاطراتی. گاهی دوست داری برگردی به گذشته و جوانی ولی ممکن نیست. گاهی وقتی به پسرم فکر می کنم ، به تربیتش ، با خودم فکر می کنم که می توانستم اول خودم بهتر تربیت شده باشم . دیگر نصف شب بلند شدم و تنها کاری که می توانستم بکنم ورق زدن آلبوم عکس هایم بود. چیز جالبی که توجهم را جلب کرد یک چیز پوستر مانندی بود که آن اوایل به همسرم داده بودم . به نظر خودم که خیلی ظرافت به خرج داده بودم. می خواستم زندگی خودم و خانومم رو با یک سفر به شانزلیزه تغییر بدم ولی نشد . ارز کم اومده بود و مثل الآن اون موقع هم نتوانستیم بریم پاریس . ولی عکس ها و خاطراتی که باهاش درست کردیم هنوز مونده . خوب و بد.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

قبلا یک بار برای شما از سفرم به کالیفرنیا گفتم. آن‌جا من و دوستان سعی می‌کردیم خوش بگذارنیم. شب یکی از روزهای آخر دور هم جمع شده بودیم که حسن گفت چراغها را خاموش کنیم تا بخوابیم. ما گفتیم این چه کاری است؟ گفت که من می خواهم بخوابم. همه همینطوری نشسته شروع کردیم به صحبت، در حالی که چراغ ها خاموش بود. حرف به این جا رسید که ببینیم چه کسی به جن بیشتر اعتقاد دارد. بحث در ارتباط با اجنه خیلی گرم شده بود که کسی در زد. یکی از بچه ها (عرفان) همینطور با خنده رفت که در را باز کند که ناگهان جیغش هوا رفت. همه در یک لحظه حیرت کرده بودیم. فقط چیزی که در آن تاریکی دیده میشد صورت پیرزن و پیرمردی بود که تا آن زمان به آن شکل ندیده بودیم. دماغ های آویزان و چهره ای کشیده و عصبانی. ترس برمان داشته بود که یکی جرئت کرد چراغ را روشن کند. بعد دیدیم که حسن و عماد در حال درآوردن ماسک های روی صورتشان هستند. من نفهمیدم که کی حسن بیرون رفت ولی گویا برای دستشویی رفته بود. این ماسک ها هم به قدری طبیعی بودند که واقعا تشخیص صورتک ها از چهره واقعی افراد سخت بود. البته عرفان از آن روز به بعد منتظر بود که تلافی کند ولی هربار بلایی سر خودش می آورد . یادمه یک بار هم وقتی حسن اشتباهی در دستشویی را باز کرد عرفان آن جا بود که عرفان هم از روی نفرتی که از حسن پیدا کرده بود در را طوری محکم روی خود بست که در قفل شد .

بعدترها که به ایران برگشتیم به کتابی هنری برخوردم که یاد میداد چطور از این صورتک ها با سیلیکون بسازیم. واقعا هم کاربرد دارند . یکی از آن ها را که خیلی سال پیش دیده بودم .

صورت سیلیکونی

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

امروز تقریبا اتفاقی متوجه شدم که اینترنت قطعه، ولی اینترانت هست. شرایط پیش آمده، تقریبا غیرمنتظره بود. این اینترانت هم مثل این شده که انگار بین ملت لپ تاپ رایگان توزیع می‌کنند. البته، شاید طوری شود که ماها هم به طریقی وسطشان جا شویم.

عده‌ای در چند روز اخیر، شاید به بهانه کنجکاوی و شایدم ستیزه جویی خواستند حد نظارت را بسنجند و حالا یک سری اکتشافاتی هم صورت بگیرد، که این، واقعا ناراحتم کرد. آخر، این چه کاریست؟ نتیجه این کارها، رسوایی باشد خوب است؟

این روزها بیشتر مشغول نویسندگی هستم. یکی از کارهایم که نوشتن طرح اولیه انیمیشن "توآتاها و پادشاه بد" بود، هم دیگر یک ماه شد که برای یک فستیوال ژاپنی ارسال کرده‌ایم.

Tooatas & Bad King

نویسندگی کار سخت و پرهزینه‌ای هست که شاید هم، میزان اهمیتش خیلی مشخص نباشد. مثلا فرض کنید، نویسندگی از یک خاطره نویسی روزانه شروع می‌شود، تا نویسندگی برای داستان‌هایی که قرار است مخاطب خوبی هم داشته باشند. شاید خاطره نویسی روزانه برای مخاطب نوشته شود، که با یک چند بیتی شعر اضافه کردن به انتها و یا ابتدای آن می‌شود غنای کار را افزود. یا اگر خاطرات برهه خاصی از زندگی در فضای خاصی، مثلا فضای دوره سربازی، باشد، ممکن است هم ماجرا زیاد باشد، و هم داستان‌های خاطرات پیوستگی بیشتری داشته باشند. در این صورت، احتمالا نوشته خاطرات، مخاطب خوبی برای خود پیدا می‌کند. ولی در نویسندگی داستان‌های لزوما پرمخاطب کار سخت تر است؛ گاهی برای غنای آن‌ها، نه تنها لازم است شعر به آن‌ها افزوده شود، بلکه لازم است علوم مختلف، خلاقیت، انواع استعاره، کنایه و تشبیه نیز به آن بیافزاییم، تا شاید مورد اقبال جمعی قرار بگیرد.

 

پ.ن: برای نویسندگی خصوصا مستند، از کتاب‌ها و اخیرا رسانه‌های مختلف استفاده می‌کنم. یکی از منابع همیشگی من کتاب مثنوی-معنوی مولاناست. اخیرا هم کانالی ویدئویی پیدا کرده‌ام که در آن برخی اشعار مولانا را به صورت تصویری اجرا می‌کنند. کانال پری هست. تقریبا برای همه سلیقه‌ای اشعار مولانا را تدوین کرده‌اند، که از اینجا می‌توانید آن را ببینید.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

+20

قصد دارم یک پویانمایی در کنار کارهای اصلیم منتشر کنم. با پسر برادر در این باره که مشورت کردم به نتایج جالبی رسیدیم. اول می خواستم شخصیت های داستانیم اسم داشته باشند. نظر من به اسم هایی بود که حالا یا آخرشون آ داشت و یا ای. بالکل همه را رد کرد. شروع کرد به گفتن اسم هایی مثل سهراب و شاهزاده داریوش . من گفتم الآن دهه هشتادی ها این اسم ها رو ندارند. می گفت الآن کاربرای اینترنت بد فرم هستند و این اسامی شاعرانه را نمی پذیرند. باید اسم هایی بذارم که حرفای زشت داشته باشد. از اون اسم هایی که با اون ها کارهایم بالای بیست سال شوند. به نظر خودم هم راست می گفت. الآن اسم هایی باید برای کار گذاشت که مثل من نفرت انگیز باشند. کلی خندیدم ، و  بعدش قبول کردم. البته فقط در حد اسم خاص برای عنوان. اصلا از اسم گذاشتن روی شخصیت های کارتونیم منصرف شدم.

بعد پسر برادر ادامه داد که یک راه دیگر برای افزایش بازدید این هست که سر عروسک های کارتونیم را به صورت ذبح داعشی جلوی دوربین ببرم. این یکی حرفش دیگر خیلی من را وادار به خنده کرد. اصلا نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم. منکه دلم نمی آید. پسر برادر که اصلا راضی نمی شود کار برای زیر بیست سال درست شود. فعلا که به گذاشتن کمی اسم متفاوت ، ولی تا حدی غیر معمول بسنده کرده ام. فکر نکنم شخصیت داستانیم برای کاراکترهای بالای 12 سال تعریف شود چه برسد به بالای 20 سال .

وحشت

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

حل مشکل رندر

این سر زدن هایم به وبلاگ قدیمی شده سالی یکبار. شاید به خاطر نیاز باشد.

دیروز (تمام دیروز) مشغول رندر بخشی از مستندسازیهایم بودم. کار دشواری بود از این جهت که پردازنده کامپیوترم انقدر ظرفیت نداشت سریعتر کار را بیندازد. دیروز و پریروز مشغول بود. در فیلمی آموزشی دیدم که این رندرها برای کامپیوترهایی که در فضای ابری هستند به کسری از ثانیه صورت میگیرند. آنهم با هزینه چیزی حدود یک دلار . برایم مهم آن یک دلار نبود. بیشتر این سوال را داشتم که آیا واقعا مشکل من را حل میکنه؟

در این مدت مشغول مطالعه کتابی مدیریتی شدم . در این کتاب مدیریت جادویی غربی را با مدیریت نین جوت سو ژاپنی مقایسه میکرد. میگفت با توجه به فرهنگ ژاپنی که در فیلم هایش هم مشخص شده که امکاناتی مشابه جادویی برای کسیکه نین جوت سو بلده وجود دارد بهتر است به جای استفاده از magic آمریکایی از کلمه ninjutso بهره ببرند . مثالش هم پنهان شدن یکباره شخص بود که امکان جادویی را در فیلمهای ژاپنی نشان میداد . اینکه چقدر این کلمه برای ما و ژاپنی ها جا افتاده جای بحث دارد اما سوالی که برایم پیش آمده این است که اگر ما ایرانی ها بخواهیم انتخاب کنیم به جای کلمه جادو ، و یا نین جوت سو کلمه دیگری انتخاب کنیم آیا بهتر است یکی از آن دو را انتخاب کنیم و یا کلمه سومی هم مثل علوم غریبه داریم؟

  • رستم اتابکی پور