یک عالمه فایل و سی دی داده اند دستم میگویند از روی اینها مستند درست کن. آخر این هم شد مستند؟ همین کار را می کنند که آدم مجبور می شود برود با باغچه بازی کند. چهار تا بذر گل آفتابگردان گذاشته ایم تو حیاط وقتم را با آن پر میکنم. کار سفارشی که باشد همین است دیگر. آدم دلگیر می شود.
من دوست دارم بروم سفر، آدم ها را از نزدیک ببینم، و با آنها کار کنم. حالا اینها فیلم بردار را برده اند آنطرف. همان جا هم کار تموم شده گذاشته اند و دست آخر کارها را داده اند دست من. منم مونده ام با فایلها و سی دی ها.
خانوم بچه ها هم فکر میکنند من کاره ای هستم. هرکسی میبینند فکر میکنند از دوستانم است. امروز این هواپیمای ماهان، ایران-بیروت را که خبرنگاری هم آنجا بوده را دیده اند، میگن این دوست توست؟ فامیلش را می پرسند و می گویند این را می شناسی؟
من این علاقه خانواده به محیط کارم را خودم درست کردم. یک موقع داداش می آمد می گفت بیا ارتش. منم از آن آدما که جوجه عطسه کند غم میگیرتم. گفتم همونهایی که باید الان تو ارتش و نیروی انتظامی اند و الا اگر امثال من را می بردند که الان مملکت روی هوا بود! این علاقه که گفتم مال یک وقتی بود. دوستان مشهدی اتحادیه گفتن بیایید شماها که باسابقه ترید تو این جشنواره که گذاشتیم شرکت کنید. ما هم سادگی کردیم و کمی هم جو برمون داشت رفتیم جشنواره. میدونستم از این جشنواره الکیاست ولی روی حساب دوستی شد دیگر. بعدشم که اینا اسم ما را نوشتند تو سایت، یعنی الان بالغ بر ده ساله اسم منو هر جور تو اینترنت میزنند با اون جشنواره الکی میاد، دخترمم میبیند ذوق میکند!
رفقا هم مثل خودم اصلا انگار تو نسل ما این جا افتاده که هی بیاییم تعریف کنیم، هر کسی هم هرچقدر میتواند خودش را بالا جلوه میدهد. یکی از همین ها که با من تو اون جشنواره الکی بود یک سریال درست کرده سال 80 شبکه یک پخش کرد. از اون وقت تیکه کلامش این است که اصغر اینجوری به من گفت من اینجوری به اصغر گفتم، آن وقت منظورش اصغر فرهادیه که آخرین بار که بهش تلفن زده 15 سال پیش بود.
نسل ما قدیمیا دیگر نباید اینطور باشد. حالا مگر اصغر هم چی کار کرده