نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

خط دو مترو شریعتی مشهد

دیدم نوشتن آموزش راهبری قطار برقی تو مترو. فکر کنم بد نباشه، برم یاد بگیرم شاید بعدا کارآموز مترو بشم و بعد هم بتونم مشغول شوم. فقط نمیدونم محدودیت سنی داره یا نه.

دوستای من یک شرکتی گذاشته ان. تویش امضای من رو هم جعل کرده ان یعنی من هم تویش هستم و خودم خبر ندارم. بعد میخوان زمین هایی که تعاونی بهشون داده رو مفت مفت بدن بره. میخوام از حق امضام استفاده کنم تا جلوشون رو بگیرم ولی انقدر سرم شلوغه نمیرسم برم دنبالش. من از یک زمانی به بعد فهمیدم شلوغی سر یک نوع از به هم ریختگیه که از فضای فیزیکی به من منتقل میشه. مثلا همین سر و وضع نابسامان خونه. اون زمان بچه ها کوچیک بودن. میرفتم خرید عیدشون رو یک باری میکردم. شد یک عالمه لباس جدید و قشنگ. قبلی ها رو هم میریختیم بیرون. نمیدونم دقیقا از کی یار تصمیم گرفت تا دیگه لباسها رو نریزه بیرون. مینشینه پشت چرخ خیاطی تیکه پارچه درست میکنه. دستگیره کارتونی درست میکنه. دیدنیه. همون پخش و پلایی که به وجود می آید ، حتی خود صدای چرخ خیاطی باعث میشه بگم سرم شلوغ شده.

صبح اول دخترم را از اینجا برمیدارم میبرم جای مترو. بعد میرم نوه ام رو برمیدارم میبرم مدرسه. بعد پسرم رو از محل کار میبرم خونه شون. این هم بخشی از مشغولیات منه. سرم شلوغ شده. برای این کارها باید صبح زود بیدار بشم.

گوشیم همون رمز قبلیش هست ولی باز نمیشه. مجبور شدم برم نمایندگی. با نوه ام رفتم. تنها که باهمدیگه میریم بیرون همه ش تو اطراف پای من میچرخه. یعنی به اندازه یک دست از پایم جدا نمیشه. مونده ام چطوری انقدر خجالتی شد.

نمایندگی هم مال گوشی من بود هم مال سامسونگ. یک تلویزیون 4 تیکه بدون قاب آویزون کرده بودن که هی تبلیغ ساعت هوشمند رو میکرد. حالا من چون تغییرات تکنولوژی رو دیدم مطمئنم ما بعدا به کامپیوترهای دسکتاپ و حتی لپ تاپ میخندیم. همین الآن اینها دارن نقش فلاپی رو میگیرن.

گوشی کاملا جای لپ تاپ رو گرفته. ساعت هوشمند هم جای گوشی رو میگیره. هزینه تغییرات تکنولوژی تو سراسر دنیا رو کی میده؟ ما

انقدر گرون میخریم که یارانه تخصیص یافته تمام شهروندای اروپایی رو ما میدیم تا اونها ارزون بخرن و رفاهشون کامل بشه و رشد اقتصادیشون بیشتر بشه. رئیس بانک جهانی یک کله کچل لاغره که شبیه مسئول آرشیو ما تو محل کارمه. مسئول آرشیو به خاطر اینکه دم به دقیقه باید بره جلوی صندوقهای قفل دار امنیتیمون رمز بزنه بره داخل. دوباره بیاد و از همه بیشتر در حال رفت و آمده و خیلی لاغره. من اگر بودم بالاترین حقوق ساختمون رو میدادم این. در سطح جهان هم همین کار رو کرده ان. بالاترین حقوق را دارن میدن به این رئیس کله کچل بانک جهانی . اما در سطح جهان رئسا به دو دسته رئیس پیدا و رئیس پنهان تقسیم میشن. اخیرا اون رئیس پنهان تصمیم گرفته ما رشد خوبی نداشته باشیم.

قانون پیشگویی رو یک بار براتون گفتم. پیشگویی ارتباط نزدیکی با خواست و اراده پیشگو داره. پیشگو تمام تلاشش رو میکنه تا اون چیزی که گفته درست در بیاد. مثلا برای بانک جهانی با ابزار قدرتمندی که در اختیارشه کاری نداره که پیشگویی های صحیحی بکنه. میگه مثلا امسال رشد اقتصاد ایران سه درصد هست، سال بعد میشه دو درصد و دو سال دیگه میشه یک درصد. دلیل هم میگه که این به دلیل زیرساختهای اصلاح نشده است. بعد نگاه میکنی هنوز کسی این پیشگویی رو نخونده که تامین کنندگان دارو دیگر دارو تولید نمیکنند. هرچی تولید کرده ان رو تاریخ سه سال آینده رویش میزنن و تا سه سال آینده همین رو میخوان بفروشن. قطره چکونی و با قیمت تصاعدی جنس رو میدن بالا. ابزارهای لازم هم خیلی لازم نیست تغییر کنند. یک دستکاری تاریخ انقضا مشکلشون رو حل میکنه.

بعد میان می گن رشد اقتصادی ما امسال یک درصد کم شد. سال بعد میان میگن رشد اقتصادی 3 در صد کم شد. یا قیمت دارو 10 برابر شد. این جملاتی که با فعل مجهول شد میان باید تو ذهن ترجمه کنیم. که مثلا رئیس داروسازی قیمت دارو را 10 برابر کرد. با اینکارش تونست نقش خودش رو در فرموده جناب رئیس پنهان بانک جهانی به خوبی ایفا کند و پیشگویی بانک جهانی هم درست درخواهد آمد.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

سفره هفت سین

سفره هفت سین و شام نوروز امسال

تن ماهی مکنزی و تپسی اسرائیلی

کدام تن ماهی

مرگ بر آمریکا 22 بهمن

صفهای خرید تن ماهی مکنزی

و تپسی

تخفیف های شگفت انگیز

مردم هلهله کنان مشغول خرید!

رسانه یک سر یکطرفه ضد

ماهی فروش چینی

لج افتاده است و گفته

ننگ بر ماهی های کپور قرمز چینی-ژاپنی

همان رسانه یک طرفه مثل روزنامه خراسان

را میخوانی، آنجا که

از فلسطینیان دفاع میکند

میینی تصویری:

فردی با لباس دلقک.

حال این است یک سوال:

اینجا سیرک آمریکاست یا اسرائیل؟!

گویی همه چیز

از سفره ترامپ شروع میشود.

ترامپ با دختر حور و پری زیبایش

ایستاده و یک باره

سر میزش یک کنسرو لوبیای مکنزی !

فردای آن روز به جز تمام رسانه های تصویری دنیا

از جمله صدا و سیما مستقل ایران (!)

آن را مخابره کرده

در پی آن بازار پر از نقل و نبات ارزان ترامپ است!

البته، تپسی

مانند کوکاکولا و پپسی،

مچکرم مرسی،

هیچ نیازی به تقلید نداره!

زمانی که مکنزی آمد،

چرا جو بایدن و تپسی نیاید!

نوشیدن دلسترهای هی جو،

جو بایدن با تپسی

بسیار لذت بخشه

همه غرق در شور و شادی !

شبکه خبر میگه آی مردم!

شاید این آب روان میرود پای سپیداری  ...

در پس سهراب سپهری،

نگران تنگ ماهی سفره مردم

میگوید که ماهی های قرمز را

در آب های آزاد نریزید!

باشد،

این یک کار رو ما نمیکنیم!

جناب صدا و سیمای عاشق پیشه!

تازمانیکه ببینیم

هرچه بگندد نمکش میزنند،

وای به روزی که بگندد نمک!

ماها ذوق مرگ درگاه

مجوزهای دولت!

خودشان جای خودشون باد میکنن

و میگن الآن سر میرسد مجوزها!

مجوز چی آخر؟!

مجوز پرورش ماهی،

بدون هیچ تسهیلاتی

اونوقت ناچاریم فقط با تن ماهی

تغذیه کنیم و حسابی

گیر دلار و قوطی

کنسرهای مکنزی

و تپسی ترامپ جون

و ناتانیاهو!

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

آنقدر که گرما بی سابقه است آلودگی هوا بی سابقه نیست. از هوا آتش می‌بارد و آلودگی هم که ای از تهران بدتر نیست. آلودگی هوای تهران را که میبینی در پارک و بوستان میسنجند، می گویی اگر آنجا آلوده است میخواهی به شهرستانها بپردازند؟!

یک گنجشک و یک کبوتر از تلفات چند روز اخیر این گرما و آلودگی در خانه ما بود. نوه هایم این چند روزه فقط برا کلاس ورزشی هست که بیرون می روند وگرنه جایی دیگه نمی روند. عید غدیر بود و تقریبا آخرین تعطیلی مفرح ما قبل از تاسوعا عاشورا. قرار بود بعدازظهر با نوه ها بریم پارک.

جای پارک یک بستنی فروشی هست که برای خریدن بستنی هایش صف میگیرند. ما بعدازظهر که رسیدیم شماره دادند و نوبتمان را که خواندند نوه ام رفت فالوده بستنی ها را تحویل گرفت. در این مدت نوه دختریم حسابی مشغول بود. یک کلمه ژاپنی یاد گرفته بود و تکرار میکرد: «آیشترو (Aishiteru)، آیشترو»

یک کم که گذشت آن یکی نوه هم فالوده بستنی ها را آورد. در حین خوردن باز هم نوه ام تکرار کرد «آیشترو ، آیشترو»!

گفتم چیه هی یک کلمه را تکرار میکنی؟!

گفت دوست دارم.

به نظرم آمد که میگوید به دل مینشیند و پر معنی است. گفتم معذرت میخواهم، اما حالا میشود معنی آن را هم بگویی؟

مادرش گفت به ژاپنی میشود «عاشقتم»

مادرش خندید و گفت: نسل سوخته که میگویند به ما می گویند. شما الآن چند نوه دارید، ولی ما هیچ!

دیدم می خواهد شروع کند درباره شوهر کردن دخترش بگوید. گفتم حالا زود پاشید که بریم. این حرف ها چه معنی دارد؟

زودی جمع کردیم. معلوم نبود آخرش این یک کلام حرف نوه میخواست به کجا ختم شود.

بلند کردیم و فارغ از مشکلات نوه و نتیجه برگشتیم به خانه.

آن روز اتفاقا برنامه تلویزیونی همین جمله عشقم عاشقتم را تکرار میکرد. گفتم من امروز هرچه کلمه عشق و عاشق به زبانهای مختلف است را دارم جذب میکنم!

البته سالهاست که برنامه های تلویزیونی یک عشق و عاشقی دارند. نگاه کردم مردک چند بار گفت عشقم عاشقتم و هر بار زنی که آن را میشنوید چشم و ابرو نازک میکرد. یک بار که مرد گفت عشقم عاشقتم، زن قیافه اش در هم رفت و گفت من خدمتکارم و ما نمیتوانیم ازدواج کنیم. بار دیگر مرد گفت عشقم، عاشقتم و باز زن گفت که پدر و مادرت نمیگذارند.

در تمام این مدت قیافه مرد ناشناس به نظر میرسید و گل هایی از فضای بسته ای که خلا و تاریکی بود در حین گفتن این جملات بلکه در صورتش در گردش بودند. حتی گاهی چهره دختر تحت تاثیر این گل ها و آن خلا ، آنها را منعکس میکرد.

بار سوم مرد گفت عشقم عاشقتم! این بار چشمان زن گشاد شد و لحظه ای حتی داشت باور میکرد. او گفت پس این بچه که من از تو در شکم دارم را میخواهم نگه دارم! تا این را گفت مرد از گفتن عشقم عاشقتم باز ایستاد. گل های در گردش چهره ناپیدایش ثابت شدند و لحظه ای زمان متوقف شد. گویی حرکت زمان معکوس شد. چهره مرد با اینکه قاتل نبود در نقش قاتلی پیدا شد و گفت پس با هرکس که پول داشته باشد میخوابی؟!

غربی ها و خصوصا آمریکایی ها که با کشور شرقی ژاپن رابطه و پیمانهای بسیار داردند در گفتن عشقم عاشقتم به زبان کشورهای شرقی مثلا ژاپن دقت میکنند. آن ها میدانند که اگر تا دیروز در کشور خود به راحتی عبارت I Love You را استفاده میکردند، آن را در زبان ژاپنی نباید همینطوری صاف صاف استفاده کنند. آنها در کشورهای شرقی در بیان این عبارات دقت میکنند. نوه من هم در جریان تغییرات اخیر فرهنگ کشورمان به سمت غربی تر شدن ناآگاهانه یکسره کلمه Aishteru را استفاده میکرد. ما قبلا فکر میکردیم بچه ده ساله خیلی با ازدواج فاصله دارد ، ولی مادرش می گوید او اکنون سن ازدواجش در حال گذر است. مایم که می گوییم نه ، زوده میگوید همین حرف های شماها دخترهای دهه شصتی را ترشیده کرد. میبینیم این روزها مردها با فاصله بیست سال و بیشتر فرهنگ و منطق سهروردی را در ابراز عشق و علاقه زیر پا گذاشته و دنبال دختر 17-18 ساله میگردند تا بلکه به او بگویند I Love You و از این راه از بیان معنی عشق واقعی سرباز زده و در عوض به عیش و بهره و مال و منال خوبی برسند. در جریان غربی تر و عقب افتاده تر شدن هم که لازم است کمی بیشتر مشروب خور شوند تا بلکه حرام را راحت تر پایین بدهند و نوش جان کنند! البته، در این صورت نیاز جنسی کمتر شده و رو به بازی های طولانی مدت الکلی می آورند. این عکس هم گذاشتم که کمی حرفم را نشان میدهد.

عشقم عاشقتم برای چهار سال

یکی از همکارانم هر روز با کلاه سایبان دار، می آید خودش را بین ما جا میکند و شروع میکند که من با پارتی های مختلفی که دارم با یک اشاره و یک تلفن می توانم تمام مال پدر زنم را بالا بکشم. او همسن ماست و پیرمردی است برای خودش . افتاده است دنبال اینکه با شاهد جمع کردن مال پدر زنه را بردارد برای خودش! بعد از آنطرف هم یک روضه میگذارد و میگوید با همان اشاره همه مشکلات خیابانمان را می تواند حل کند.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

دختران سیندرلا

دیروز سفری با قطار داشتم. غالب، زندگی جریان داشت. با این وجود، چند نفری حواس پرت میشد بینشان پیدا کرد و تعدادی هم با احساس ناامنی همراهم بودند. مثلا دوستی آمده بود و هنوز حال و احوال نکرده گفت ماشین و موتورم را از بین بردند. شنیدن حوادث متعدد و حتی جان سالم به در بردن مردم سوار قطارها و هواپیماهای این روزها که یکسره در حال نقص فنی هستند و از این نقص جان سالم به در میبرند، نیز در این احساس ناامنی بی تاثیر نیست!

به منزل که رسیدم بچه ها جمع بودند. پسرم با دو دخترش آمده بودند و در شب شهادت امام جواد داشتند لایو اینستاگرام برای دوره مخالفت خانواده ها با ازدواج میدیدند. همسرم گفت این ها بیخوده، جوون ها می آیند و معیارهایشان با نوه های من نمیخوره، وگرنه که ماها که همه راضی هستیم! من اصلا به این نوه هایم گفتم چیه این اینترنت را ولش نمیکنین؟! ما هر وقت به اینترنت وصل میشیم اطلاعات خصوصی مان را به دست خودمون دست دیگران میدهیم!

گوششان بدهکار نبود و بهترین کاری که میتوانستند بکنند دیدن دسته جمعی لایو اینستا بود. البته، پدرشان هم طرف من را گرفت و گفت بابا با هر عضویتی که در این شبکه های اجتماعی دارین یک پولی به اینها میدهید. حیف این ما نیست که مفت مفت پول ها را روانه این شبکه های اجتماعی میکنیم؟!

نوه هایم مخصوصا با این داستان های سیندرلا بزرگ شده ان. از وقتی یادم هست دلشان می خواست روز تولد برایشان لباس مدل سیندرلا بخرند و آنها هم برای یک شب ادای سیندرلا را در بیاورند.

نویسنده های داستان هم تا جایی که یادم است مختلفند، و هر از گاهی از یک کشور سر در می آورند؛ یک بار نویسنده یونانی در قرن هفده می شود، یک بار انگلیسی و فاشیست آلمانی و زمانی هم چینی و ژاپنی! در قرن های مختلف این داستان را برای پایان رویایی شوهر کردن دخترها و صاحب فرزند شدنشان تکرار میکنند و ما هم شاهدیم!

البته، نسل من و با تربیتی که پسرم را کرده ام، بیشتر دینی و مذهبی بزرگ شده ایم. کتاب حلیة المتقین را خوانده ایم و آن هم برای هر انتخابی در زندگی یک راهی را نشان داده است. انصافا حرف های خوبی هم میزند. حرف از تاثیر درخت سدر و گیاهان سبز در زندگی میزند و از دلایل فقر میگوید که مثلا دکوراسیون حمام خانه ات نباید طوری باشد که بگویی سوئیت خانه ما حمام دستشویی با هم دارد، وگرنه فقیر میشوی! یک مقداری زندگی را سخت هم میکند. مثلا اصلا نباید در خانه تارعنکبوت پیدا شود که چون با این هم فقیر میشوی! حالا تصورش را بکنید در شرایط امروز نوه هایم که با من زندگی نمیکنند و پدر و مادرشان زندگی مستقلی از من تشکیل داده اند، ولی اگر کمی شرایط سخت تر میشد و اینها مجبور بودند کنار من زندگی کنند چه اتفاقی می افتاد؟ براحتی در خانه من تارعنکبوت پیدا میشد و به راحتی دکوراسیون حمام خانه ام آنها را زیر سوال میبرد!

همینطوریش نوه های من از سن ازدواجشان میگذرد، و من نمی دانم که به آنها چه بگویم، اگر روزی بیاید و همسر آنها از این مذهبی ها نباشد که مثل ما یکسره کتاب حلیة المتقین را خوانده باشد؟ اهل خودارضایی بوده باشد و هر وقت هم خواست زن نگیرد سراغ نوشیدنی های الکلی برود؟!

با دوستانم که این را مطرح میکنم، میگویند نه اصلا چه دلیلی دارد که فردی که خواستگار ندارد ازدواج کند؟ تلاش این نوه ها برای چیست؟! نزدیک این روزهای مذهبی که میشویم، این خودداری ها بیشتر می شود. مثلا همین شب شهادت امام جواد، حرف این پیش کشیده میشود که امام جواد مثل امام حسن توسط همسر شهید شد. در این شرایط، آیا تلاش برای ازدواج و فرزنددار شدن، مفید است؟ و یا برعکس شاید باید از شهید شدن این امامان عبرت بگیریم و دست از تلاش برای تغییر شرایط زندگی برداریم؟! آن هم در این شرایط که موج افکار منفی ما را بیشتر به داشتن سگ مینیاتوری در خانه تشویق می کند تا داشتن فرزند، همسر و نوه ای که هر آن ممکن است جدایی عاطفی بینشان دائمی شود.

نزدیک روزهای خیلی مذهبی تر محرم و صفر میشویم. این نزدیک شدنه را از موج افکار منفی اطرافیان به راحتی حس میکنیم. چند روز پیش، زنی وسط خیابان یکسره لفظ حرام زاده را تکرار میکرد. ما نیم ساعت اول به او بی توجه بودیم، ولی دیدیم این خیلی برای تکرار این کلمه از خودش مایه میگذارد. من گفتم اتفاقا شب شهادت امامی است! نزدیک تاریخ های خاص مذهبی که میشویم برخی از این مردم به قصد قربت الی الله از ملت این طور برائت میطلبن! بعد از یک ساعت من همینطور از حیاط رد میشدم دیدم این زن حالا دارد حرف از مردم آذربایجان و مردم خراسان میزند! برای رسیدن به این استدلال، او این قدر کلمه حرام زاده را استفاده کرده بود؟!

دیشب شب شهادت امام جواد هم همینطور بود. مادر این دخترها چقدر به آنها غر زد که چرا هر جا میروند آنها هم دنبالشان می آیند؟! خب چه کنند این بنده خداها؟! مادر نمیتواند مساله ازدواج بچه و فرزند را حل کند، سعی در تبدیل مساله به مساله دیگری میکند. اتفاقا شب شهادت امام، این شدت میگیرد و چه بسا درگیری از درگیری لفظی به تنش فیزیکی منجر شود!

حال، در این شرایط راهکار آن دخترها چیست؟ اینکه میخواستند سیندرلا شوند اشکال داشته است و یا اینکه پدر مادرشان با مشکلاتی مواجه بوده اند و با شرایط جامعه نتوانسته اند و یا خیلی باهوش نبوده ان که بخواهند پیش روند و ازدواج خوبی برای آن ها رقم زنند. پس عادی بودن و فرزند نخواستن آن فرزندان راه حل هست؟! جامعه منفی امروز در این جور موارد خوب نظر میدهد که بروند و بگردند، تفریح کنند و اگر تفریح نخواستند دنبال کاری و نشان دادن وابستگی به جایی مثل مثلا هلال احمر و صلیب سرخ باشند!

آن روز خبر میخواندم هنوز جواب آزمون استخدامی آموزش و پرورش نیامده، که اعلام کرده اند، شرط استخدام تاهل و تعداد فرزند است. باز یکی دیگر جواب داده بود، پس دلیل اینکه نتایج را اعلام نمیکنند این است که منتظر اعلام نرخ باروری شهرستان ها هستند! صلیب سرخ و هلال احمر هم همینطور است، و اصولا بسیاری کارهای حتی داوطلبانه در جامعه ما نیازمند داشتن استانداردهای بسیاری هستند.

زندگی برخی جوان ها امروز، طوری سخت شده است که نمیشود راه حل کلی به همه جوانها داد. بخواهی بگویی شوهر داشتن و همسر داشتن پس از اینکه سن ازدواج گذشت راه حل نیست! می آیند میپرسند راه حل دیگری داری؟! باز این بار نمیدانی که چه جواب بدهی! چه اینکه نگاه میکنی دور و حلقه تصمیمگیری در جامعه درست کرده اند. اولی به دومی وابسته است، و دومی پیشنیاز اولی است! همین است که هست!

به هر حال، آدم باید برای رسیدن به حداقل هایی مثل خانه و زندگی مستقل و فرزند داشتن تلاش کند، ضمن اینکه حرمت ها حفظ شود. اغلب این هتک حرمت ها هم از سمت خارجی هاست. وقتی خانه در دارد، چه نیاز است که از دیوار وارد خانه شویم؟! آن فاشیست و غیر ایرانی است که از دیوار و بی اجازه وارد خانه ما می شود. گاهی ماها فکر میکنیم در طول اینها هستیم که نگاه میکنیم اگر نخواهیم در این طول باشیم، شاید دشمن فرضی را خودمان میگیریم و تلاش برای نابودی این دشمن فرضی را بهترین راه حل میدانیم. مسلما این هم درست نیست. باید بنشینیم و فکر کنیم تا بهترین راه حل را بتوانیم هوشمندانه دهیم. نه اینکه خود جریانی برای تسری افسردگی و موج افکار منفی در جامعه باشیم. چیزیکه متاسفانه امروز بیشتر در جامعه حاکم شده و طبق معمول هم پیشتاز آن نیروهای بیگانه خواه نا خواه در جامعه هستند!

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

پرنده در برف

دیدن افق دوردست از فضای بیرون از خانه همیشه از آرزوهایم بوده است. چند سالی است که با همسایه مان که دفتر شرکتشان را از ما کرایه کرده اند دم خور شده ایم. بعضی وقت ها میبینم با دوربین به حیاط میروند. یک دوست عکاس دارند که او را می آورند. او هم با یک کیف آبی دوربین که همیشه حتما دور کمرش می بندد، با کلی قرار مدار می آید تا عکس بگیرد. چیزهای مختلفی در باغچه کاشته اند. انواع نهال میکارند ، منتقل میکنند. اولین بار که با آنها آشنا شدم گفتم شما دقیقا چی کار میکنید؟ یک توضیحاتی دادن که مربوط به برنامه نویسی بود فکر کنم. آخرش گفت که من مدیر پارچینا هستم میشناسی؟!

یعنی دامنه حوزه فعالیتشون همه چیز را در بر میگیرد. مثلا همین پارچینا، خودشون میگن شاخه فرهنگی؛ شعرهای مولاناست قشنگن . از آن طرف روی مدیریت آب کار میکنند. یک وقتی بهشون پیشنهاد دادم (فقط برای اینکه بدونم چی کار میکنن) که کار مستندسازی را بدهند به من . گفتند همه کارهایمان با دوربین و کامپیوتر است.

مشکل بچه های جدید همینه؛ وقتی میشوند مدیر یک چیزی مثلا همین مدیر ای نهنگ، دیگه میخوان همه کارها را خودشان تنهایی بکنند. مجبورند از تبلیغات و بازاریابی گرفته تا مدیریت خط تولید و نگهداری شرکت و بررسی مسائل مالی خودشون بکنن. البته یک مقداری هم حق دارند خب. اینها بعدا که درآمدشان خوب شود باید چهار نفر استخدام کنند برای این کارها. الآن البته روحیه کار گروهی ایرانی ها بهتر شده، قدیم همین قدر هم نبود! زرنگ ترین بچه اونی بود که ساعت های بیشتری سرکلاس میخوابید. این ها رو میبینم با شور و اشتیاق جوونی شون وقتشون رو واسه این کارها میگذارند. یاد خودم می افتم. من اون زمان معلم بودم اول. از طریق جهاد معلم شده بودم. پولمان هم ناچیز بود و خیلی وقت ها هم نمیگرفتیم؛ داوطلب بودیم. من هم همه اش گیر میدادم که کارهای یدی بکنم. راه های دور میرفتیم، دو روز میرفتیم تا برسیم به مقصد. بعد میرفتیم کارخانه های بی صاحب خراب شده رو راه بندازیم. مثلا یک کوره آجر پزی بود که رفتیم. یک عالمه کارگر داشت. اما از کار افتاده بود. یعنی کوره را هم نمیتوانستند راه بیاندازند. کارگرها تو کمپهای عجیب گلی-سفالی کنار هم زندگی میکردند. همه شان. هر خانواده ای یک اتاقک داشت. من اون زمان جزو اولین کارهای مستندم همین بود ؛ از آنجا فیلم گرفتم. الآن بعضی چیزها را که فکر میکنم در حافظه ام نمونده ، ولی اگر جایی نوشته باشم پیدا میکنم و تعجب میکنم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

زمانی، قبل از انقلاب روسیه، سه کشور اول صنعتی در جهان بر تولید تک محصول خاص تمرکز داشتند. مثلا بر تولید نفت تمرکز میکردند که نیاز انرژی را تامین میکرد و همان را هم تبلیغ می‌کردند. کل تکنولوژی و توسعه این کشورها در پی فروش و بازاریابی همین تک محصول انجام میشده است. یک نوجوان و جوان در سایر کشورها در کتابهای کتابخانه های بومی خودشون آنچه که صادرات اینها محسوب میشدند را به عنوان دانش مرجع مطالعه میکردند و از زندگی خود لذت میبردند. در آن کتابها، این تک محصول مهم نبود که از کجا تهیه میشد. کل دنیا بین این سه کشور تقسیم شده بود. در آن کتاب، نقطه ای از دریای آفریقا را نشان میدادند و نفت را به عنوان محصول ویژه استخراجی از آن نقطه متعلق به یک پرچم، مثلا پرچم کشور روسیه معرفی میکردند.

در کتاب دون آرام که رمانی روسی است و جنبه های مختلف خصوصا تاریخی دارد، به این ها اشاره میکند. در این کتاب که جریان انقلاب روسیه را هم پوشش میدهد دو دسته سفید و قرمز را درگیر نشان میدهد. قرمزها کمونیست هستند. جریان درگیری این دو دسته هم زیرزیری بوده است. مثلا قرمز کمونیست که حاکم میشه حواسش به سفید هست. قرمز به سفید میگوید که فکر میکنی من میگذارم جایم را تو بگیری؟! که بعدا من رو بکشی؟!

نتیجه درگیری این چنینی در کشور روسیه مرگ همه زیرزیری میشود.

جریان مشابهی در ایران اتفاق افتاد، با این تفاوت که کسانی که خود را کمونیست و مجاهدین خلق معرفی کردند خیلی زود به عنوان منافقین شناخته شدند. پس از آن هم، در جریان فتنه 88، این اتفاق نیافتاد که قرمزهای کمونیست و مجاهدین خلق جای سفیدها را بگیرند. این نقطه تفوق ایرانی ها تاکنون بوده است. اما، این طور نبوده است که جریان انقلاب ما خصوصا پس از فتنه 88 عقبگرد و یا درگیری نداشته باشد. پس از آن، شاهد شکاف بیشتر طبقاتی بوده ایم. تورم لجام گسیخته که اغلب توسط مسئولین رده بالا و وزرا انکار میشود، روز به روز فشار خود را بر عموم طبقات جامعه بیشتر میکند. مستندسازان روزهای خلوت بیشتری را سپری کردند و مثال آن مرضیه هاشمی و نادر طالب زاده بوده است. اگر از آن ها در طول مستندسازی شان بپرسی میگن که در طول و روند تحقیقات خود چند سال بدون مراجعه کننده بوده اند. از یک طرف لازم است خودت را حفظ کنی، و از یک طرف مستندسازی با درآمد پایین ادامه یابد. روزیکه مرضیه هاشمی برای دیدن خانواده آمریکایی خود به آمریکا میرود، او را FBI در بدو ورود و در فرودگاه دستگیر میکند و پس از آن شبکه ای که این شخص در آن مجری بوده و درآمد ریالی حقوقش بوده فقط و فقط در شبکه خودش (PRESSTV) تبلیغ میکند. تبلیغ اینکه این مجری را آزاد کنید. نهایتش این تبلیغ به چند شبکه دیگر میرسد و بعد هم مسئولین خیلی سطح بالا فوقش حرفی زده باشن که کاری بکنید!

این وسط فکرش را بکنید که مرضیه هاشمی راضی نبوده حلال را با حرام قاطی بخورد و گوشت خوک را حرام میدانسته. در زندان با شرایطی که برایش فراهم کرده اند حالش خوب نیست!

حالا چه کسی کارش را راه می اندازد؟ همین نادر طالب زاده که دیروز، آخرین جمعه ماه رمضان خبر درگذشت شهادت گونه اش را میشنویم. نادر طالب زاده با ارتباطات خود موجبات اطلاع رسانی زندانی شدن بی دلیل مرضیه هاشمی را فراهم میکند و بلافاصله مرضیه هاشمی آزاد میشود!

حال، خود نادر طالب زاده چه میشود؟ چند وقت بعد، زمانیکه میخواسته عراق برود، چمدانش را از میان دهها چمدان برداشته و بعد از مدتی به او پس میدهند. لباس هایش را با مواد شیمیایی سرطان زا آلوده میکنند و این کم کم درگیر اتفاق خاموش حمله تروریستی بیولوژیکی و شاید بشه گفت شیمیایی میشود. فردا تشییع جنازه اش است.

نادر طالب زاده در سن 69 سالگی رفت. اگر این زمان نمیرفت شاید کمی دیرتر میرفت. چرا انقدر زود باید مستندسازان مستقل از صحنه خارج شوند؟

شاید به خاطر جریانی است که در حال تغییر نگرش نسل نو در جامعه است. عکس زیر را ببینید:

صفحه استراتژیک کتاب مطالعات اجتماعی هشتم متوسطه

این عکس گویای خیلی مسائل در کشوره. عکس شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان وسط کابل افغانستان و مسجد اباصوفیه استانبول ترکیه خط خطی شده. این کار شاگرد کلاس هشتم دوره متوسطه است. آیا خود بچه این کار رو کرده و یا ناشی از القای نویسنده کتاب بوده؟

این خط خطی ناشی از القای نویسنده (گان) کتاب بوده. سمت راست عکس حرف از این زده میشه که ایران باید از صادرات تک محصولی نفت خارج بشه. این صفحه از کتاب درگیری جنگی، منطقه ای و صنعتی ایران را در کنار استانبول ترکیه سمت اروپا مقایسه میکند. و طوری این مقایسه را انجام داده که انگار مشکل این شهرک علمی-تحقیقاتی اصفهان بوده که بدبختی بار آورده. در سرتاسر کتاب هم آدم هایی رو به عنوان موفق معرفی کرده که ویژگی مشترکشون این بوده که همه در یک برحه ای از ایران رفته ان، سختی کشیده ان و پس از یک مدرکی که بهشون داده شده برگشته ان و الآن کلی آدم موفقی هستن! چون پست های بلندبالا گرفته ان.

خط خطی دانش آموز جایزه نویسنده کتابه. هیچ نیازی هم مثلا نبوده که یکی مثل من مستندساز باشه که مدتی بدون مراجعه کننده باشم، مدتی بی پولی بکشم، این ور برم و اون ور برم و سختی بکشم. حالا من بی نام و نشانم و اصلا اگر کاری هم بکنم خیلی شاید اثر پروانه ای قوی نداشته باشه، ولی یکی مثل نادر طالب زاده که شناخته شده است، شاید یک زنگ بزنه و براحتی کاری که وزیر خارجه ما انجام نمیداده رو انجام بده. نادر طالب زاده از پایه گذاران شبکه افق صدا و سیما و در لیست سیاه آمریکا و تحریم بوده است.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

انیمه ژاپنی هست به اسم ناکجا آباد موعود (قول داده شده) (به انگلیسی: The Promised Neverland (Japanese: 約束のネバーランド, Hepburn: Yakusoku no Nebārando) ). سریال انیمه ماجراجویی و درام است که بر اساس یک مانگا درست شده. این انیمه را من طبق معمول چند بار دیده ام و اتفاقا جزو انیمه های پرطرفدار است. ماجرا مثلا در زمان دور و درازی مثل 2045 و در آینده رخ می دهد. ولی فکر میکنی همین الآن است که جریان دارد. اول داستان نشان میدهد که با بالاترین تکنولوژی روز بچه هایی در باغی و یا مزرعه ای درسی که خوانده اند را تحویل میدهند. امتحان است و با آن سه نفر از بهترینها مشخص و تنبل ترین بچه هم مشخص میشود.

بچه ها از روزیکه به دنیا می آمده اند این جریان مشخص را به یاد داشته اند که برخی که اتفاقا وضع درسی بهتری نداشته اند باغ را ترک میکنند به مقصد جایی ویژه! برخی دوست دارند که بدانند بیرون از باغ چه خبر است و برخی هم که دوست دارند مثل مامان آنجا شوند و فضای آنجا را دوست دارند، آنجا میمانند. شخصیت کنی ابتدای داستان سوالات را خوب جواب نمیدهد و در دستش عروسکی است. او دوست دارد مثل شخصیت مامان (سرپرست آن بچه ها) مادری مهربان شود. بعد از امتحان برای رفتن آماده اش میکنند تا از باغ برود و شایم مادر شود. هنگام تاریکی شب میبرندش و با اینکه دوست داشت در جمع دوستانش باشد تنها میبرندش و اتفاقا عروسک محبوبش جا میماند. دو تا از بهترین بچه ها برای رساندن عروسک به کنی کمی قوانین را نقض میکنند و آن چیزی را که نباید میدیدند میبینند! آنها کنی را در حالیکه یک شاخه گل رز در سینه اش فرو شده است میبینند؛ به نوعی عشقی فرو رفته در سینه آن دختر معصوم. کاملا واضح است که او کنی است و بعد هم میبینندش که برای خورده شدن در ظرفی غوطه ورش میکنند. در این ماجرا آنها دست مامان مهربانشان را هم در کاسه کسانی میبینند که کنی را کشته اند. میبینند که او با موجوداتی شیطانی همدست است که قصد خوردنشان را دارند.

بعد از این ماجرا دختر و پسری که وضع کنی را میبینند با خودشان فکر میکنند که چه اتفاقی می افتد. آنها به هم که میرسند از هم میپرسند پس برای چی ما درس میخوانیم؟! پسره فکر میکند و میگه هان! برای اینکه مغز ما بزرگتر شود و از بقیه جاهای بدنمون خوشمزه تر است؛ ما کالای با کیفیت تر اینها هستیم!

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

معلوم میشود که جریان ساختاری است. یک مامان مهربان قد کوتاه ژاپنی دارند که در این جریان دخیل است و یک مامان قد بلند سبزه و هیکل که او هم دوست دارد مامان شود، ولی باید در ساختار خوب روی بهتر شدن درس بچه ها کار کند تا تندتند نمراتشان بهتر شود!

شخصیت مامان این داستان خیلی چشمم را گرفته است. اصلا شاید انیمه ناکجا آباد موعود رو همه بقیه هم به این خاطر میبینند! شاید به دلیل همین مامان داستان است که این انیمه جزو هفت انیمه محبوب ایرانی ها شده است. همه آن را دوست دارند و ایرانی ها آن را خوب درک کرده اند!

مامان در ناکجا آباد موعود

در داستان همه مامان ها کلا واقعا دوست داشتن مادر شوند. برای اینکه مقام مادری را به دست بیاورند خیلی کوشش کردن تا شیطانها به آنها اجازه مادر شدن بدهند. خودشان جزو بهترینهای زمان خود بودند. در مزرعه، مادر داستان واقعا این بچه ها رو دوست داشته. او عشق مادریش را نثار بچه ها میکند و بعد هم میدهد بخورندشون. با اینکه خورده شدن بچه ها رو دوست نداشته ولی چون عشق مادریش را میخواسته نثار کند ترجیح میدهد جریان را حفظ کند.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

یک روز در رستوران

جوجه کباب رستورانی

دیروز رفته بودیم با همسر و بچه ها رستوران. دیگه سال داشت تموم میشد. هوا هم خوب بود و هنوز شهر کاملا در اختیار گردشگران قرار نگرفته بود. غذایش هم خوب بود و من مثل همیشه راضی بودم. سالاد فصل سفارش داده بودیم با جوجه کباب. ساعتی که ما رفته بودیم تقریبا وقت نهار خوردن خیلی ها بود. گفتم کمی بیشتر وایسیم تا عیدی کارکنان رستوران رو هم بدم. البته من میگم کارکنان. اونها در اصل کارگرند ولی سمت دارند ؛ آَشپز، کمک آشپز، گارسون (نیروی سالن) و غیره. تنها نقشی که نمیشه آن را کارگر در نظر گرفت مدیریت هست و صندوق دار. هرچند اینها برای انجام بهتر کار ممکن است گاهی کمک یکی از سمت ها شوند، ولی حواسشون هست که در حد امکان آن کار را انجام ندهند تا فاصله حفظ شود. فاصله هم بیشتر مدنظر فاصله طبقاتی است. این فاصله عرف جامعه است و اربابان قدرت سعی میکنند به هر نحو ممکن ولو به انحلال کسب و کارشان که شده آن را حفظ کنند. در جامعه ما، کارگران به کسانی که به آنها کاری میدهند (مدیر یا کارفرما) سمت را اطلاق نمیکنند و در عوض از کلماتی مانند صاحب کار و یا ارباب استفاده میکنند. این اطلاق کلمه هم کاملا به جاست. چراکه صاحبکار اصلا سایر کارکنان خود را همکار در نظر نمیگیرد. او آنها را زیردستان خود و خود را ارباب میداند. در رستوران هم همینطور است. کار سخت هر کدام از کارگران جزو مشاغل سخت محسوب نمی شود! شغل آشپز با اینکه یکسره با دود و دم در ارتباط است و اگر خدای نکرده هواکش آشپزخانه لحظه ای رون نشود ، قلبش سیاه میشود با آن همه خطیر بودن جزو مشاغل سخت محسوب نشده و در عوض خبرنگار رسمی صدا و سیما شغل سختی دارد! البته اگر این آشپز میتوانست مثل خیلی ها مدرک بخرد ، قطعا وارد دستگاه دولتی میشد که شغل بهتری داشته باشد. چه کسی دوست دارد که بر اثر کار زیاد (در حد سه شیفت) و مداوم (ّحتی روزهای تعطیل که اتفاقا حضور مشتری در آن روزها بیشتر است) دیابت و یا آرتروز و سیاتیک بگیرد؟

از آن بدتر حرفه های دیگر رستوران مانند سالن کاری است. این شغل هم با اینکه به چشم نمی آید ، جزو مشاغل سخت محسوب میشود. در عین حال ، از آنجا که مثل شغل آشپز خطیر نیست از حقوق گارسون در ایران به راحتی چشم پوشی میشود. همه کارکنان رستوران مادامی که روزهای پر مشتری را سپری میکنند حق تعطیلی و یا مرخصی ندارند. چراکه بنا به دلایل مختلفی که اخیرا کرونا هم به آن اضافه شده است روزهای کاملا خلوت و بدون مشتری دارند و برای تعدیل حقوق و دستمزد لازم است گاهی تا دو ماه بی وقفه و بدون مرخصی یکسره سرپا باشند و خدمت رسانی کنند. اگر کار دولتی هم نباشد و چرخه پولی شامل خیریه ، خاندان و غیره هم در آن درست تعریف نشده باشد ، هر آن نیز ممکن است توسط خلائق دیگر طعمه شوند و از چرخه اقتصادی خارج شوند

حالا با تمام این حرفها اگر بخواهند فاصله طبقاتی را در این شرایط حفظ کنند چه می شود؟ آیا شرایط امروز جامعه اجازه میدهد کار آنها ادامه پیدا کند؟ بعید میدانم.

همون جا تو همین فکرها بودم که به سرم زد نهار آن روز خدمه رستوران را هم من حساب کنم. بلند شدم و رفتم جای صندوق دار و با این حساب که یک پرس جوجه که خودمان هم خورده بودیم چند نفری بخورند آنها را مهمان کردم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

گربه کنار پنجره

سرما خیلی زیاد شده، ولی هیچ برف نمیاد، بارون هم نمیاد، فقط گر و گر ماشین تو خیابون میاد، دوستان عزیزی که برف دوست دارین و نمیدونید چیکار کنین که برف بیاد خیلی ساده ست ماشین هاتون رو بذارید خونه درنیارید ببینین چطور برف میاد!

نشسته ام کنار و به کسی هم توجه نمیکنم. ولی دارم گوش می کنم این همکارا چی می گن، فقط نمی خوام نظر بدم، چون تا نظر میدم میگن این حزب اللهی ها فلان دارن...، الان چند وقته، میز کنار پنجره و سوز سرماش گاهی مو به تنم راست میکنه گاهی هم حرفهای این همکارا، جدا انگار تو مرغدون گذاشتنم!

مرغ ها هم شپش مخصوص خودشونو دارن، عروس هلندی هم شپش مخصوص خودشو، نمی دونم انگار فکرام به صورت تلپاتی بهشون رسید، گوشام راست شد شنیدم یکیشون داره میگه اگر سرت شوره داره باس بدونی که این مرحله اول شپشه! منم دو طرف موهام که رفته تو معلوم میشه که شوره دارم. سرمو بردم تو کامپیوتر که یعنی نشنیدم. اونوقت ساعت 2 تو گروه پست گذاشته که اونایی که شوره دارن همون شپشه بدونین! جواب دادم درماتیت سبور همون شوره سره که خیلیم شایعه و اغلب با شپش اشتباه می گیرن در حالیکه هیچ ربطی هم به هم ندارن.

برای این که علمی حرف زده باشم سرچ کردم می بینم یه دختره میگه 35 سالم شده خاستگار میاد ننشسته ندیده هیچی هنوز نگفته ردم میکنه. میگه درماتیت سبوره تو صورتم پوست پوست میشه. با خودم گفتم خدا به دادمون برسه وقتی همکارا طرز فکرشون انقدر ظاهر نگر شده معلوم میشه که چرا 13 میلیون تجرد قطعی واسه دهه شصتی ها داریم. خب پدر و مادراشون الان همکار مان دیگه

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

شعر جوانی

شعر جوانی

این روزها باب شده میگن اصلا برای چی دولت و ملت دنبال طرحهای زودبازده هستن؟ حالا نمیدانم این کیست که خودش را نه دولت می داند و نه مردم. ولی حرفش این است. رسانه هم در دستش است و می گوید دولت باید درآمدش از محل مالیات و آن هم ظرف مدت 10-15 سال باشد. از رسانه ما حرف میزند، ولی حرف هایش مثل رادیو فردا و بی بی سی است.

در واقع بخشی از این حرف درست است. زمانی که پای حرف خیر در میان باشد و در طول تاریخ هم داشته‌ایم این حرف درست نیست. موضوع ازدواج حداقل سه و نیم میلیون جوان دهه شصتی است که به عنوان نسل مفقودالاثر شناخته می شوند. حتی برخی از این دهه شصتی ها هم با اینکه ازدواج کرده اند در شرایط مناسبی برای پرداخت خرج و مخارجشان نیستند. ده-پانزده سال دیگر برای اینها دیر است. موضوع این است که امروز نباید تهیدست باشیم. امروز روزی است که به قول حضرت علی عیب توانگر هنر است و کار خوب تهیدست بد دیده میشود.

امروز روزی است که جهشی در تولید باید اتفاق می افتاد. اگر ده-پانزده سال پیش برای امروز برنامه ریزی کرده بودیم که بی برنامه هم نبودیم، امروز باید جواب کارهایمان را میگرفتیم. فرض این است که آن برنامه ریزی صورت گرفته بوده است. کم و کاستش را امروز شاید با تلاش بیشتر در اضطراب و نگرانی باید جبران کنیم. هر چه کاشته ایم را امروز باید درو کنیم و حتی اگر می شود بیشتر بکاریم. نوع تبلیغ محصولاتمان را امروزی تر کنیم و باز هم تولید کنیم تا چرخه اقتصاد بچرخد. سفارش بگیریم و خدماتمان را اگر به روز نیست به روز کنیم. این کارها لازم است انجام شوند و حتی برای امروز دیر است. به این کارها می گویند کار برای افراد بیکار. همه هم وظیفه دارند. بیکاران طرح زودبازده برای خود تعریف کنند تا به آنجا برسند که بگویند مومن برای مومن برکت است و برای کافر حجت. بعدش را خدا دیگر میداند که چه کند.

در این میان من هم که سن و سالی ازم گذشته با وجودی که باید بیشتر مراقب خودم باشم امروز مثل جوان ها مجبورم به تب و تاب بیوفتم. البته که سخت است. حداقلش ورزیدگی یک ورزشکار را لازم بود میداشتم. الآن نگاه میکنی میخواهی با صد و پنجاه کیلو وزن مثل این جوانها باید بالا و پایین بروی. آنها جوان تر هستند اراده میکنند الآن پایین بروند آب تنی کنند، ولی تو به پایشان نمی رسی.

یک روز ماهم جوان بودیم. پیر اگر باشم چه غم عشقم جوان است ای پری. عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست. من که یک امروز مهمان توام فردا چرا. نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم. دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا. شهریاره و یک دنیا ادبیات.

دوز اول واکسن کرونا را زده ام ولی هنوز دوز دوم را نزده ام. دیگر حالا ببینیم چه میشود.

  • رستم اتابکی پور