نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

کار اصولی

آقای حسن در سن من است. دیروز برایم تعریف می‌کرد که چه طور سیگار را کنار گذاشته است. می‌گفت بعد از این‌که دید چطور گربه زیر ماشین رفت و هنوز برای زندگی دست و پا می‌زد و نفهمیده هم بود که دیگر مرده است، تصمیم خودش را گرفت که دیگر سیگار نکشد. من از همین جا به او تبریک می‌گویم. به عنوان مردی در سن و سال او انتخاب به جا و شایسته‌ای داشته است.

من هم شبیه همین دوستم حسن هستم. البته با کمی تفاوت. تفاوت من با این دوستم در این است که من به دلایل زیادی اصلا و ابدا نمی‌توانستم سمت سیگار بروم. مهم‌ترین این دلایل این بود که من از اول خیلی حساس بودم. من یک فرق دیگر هم با این دوستم دارم. و آن هم این است که عادت ندارم کاری را اصولی مثل دوستم انجام دهم. یادم هست چندین سال پیش، وقتی جوان‌تر بودیم سر کج گرفتن دوربین فیلم‌برداری جلو دوست زیست‌شناسمان چقدر تخریبم کرد. آن دوستم هم حق را می‌داد به این حسن. ولی همین اصولی انجام ندادن کارهایم را هم نسبت به حسن بیشتر دوست دارم. چون تا الآن درست است که کارهای بزرگ زیادی به نسبت این دوستم انجام نداده‌ام، ولی تعداد کارهای بیشتری انجام داده‌ام، و هنوز هم مستند ساز هستم ولی حسن هنوز با این سن بالایی که دارد نتوانسته است به پسرش دقیقا بگوید که چه کاره است. هر بار هم که گاهی از او خبر می‌گیرم می‌گویند کاری را شروع نکرده، و یا تمام نکرده است چون می‌خواهد آن را اصولی انجام دهد.
  • رستم اتابکی پور
  • ۱
  • ۰

تفریحات من


فیلم افسانه شجاعان

همان دوستانم که درباره شون صحبت کردم، این بار آمدند و از من خواستند که برایشان یک صدا ضبط کنم. یک گروهی درست کرده بودند، به اسم پارچینا و من هم کانال تلگرامشان را دیده ام. کانال در کل خوبیه. اگر بابایشان را نمی شناختم، براشون این کار نمی کردم.

این چند روزه کلی زحمت کشیدم و بالاخره توانستم بعد از کلی خواندن اشعار مولانا، یک بخش از آن را برای خواندن انتخاب کردم. خواستم که صدایم را برایشون تو تلگرام بگذارم. ولی هرقدر با گوشیم کلنجار رفتم تلگرام وصل نمیشد. این نرم افزارا هم که به تقو پوقی بسته اند و وصل نمیشند.

الآن نشسته ام و همزمان فیلم لینگخو را با همسر و بچه ام برای بار 10هزارم میبینم. نمیدانم بعد از دیدن این فیلم دیگر چه فیلمی را باید ببینیم.


  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

باسمه ژاپنی

دیروز داشتم با یکی از دوستانم صحبت می کردم که شرکتی تازه تاسیس به اسم "ای نهنگ" ثبت کرده اند. رئیس گروه، داشت از تحقیقات جدیدش درباره "spam detection"می گفت. می گفت که چیزی هست به اسم "اسپم" که عده ای رسانه های رقیب به دو دلیل در حال کار روی آن هستند که رقیبشون رو تضعیف کنند. یک دلیلش اینه که آثار خودشون رو مثبت جلوه بدن، و دلیل دیگه شون هم این هست که نقاط منفی برای آثار رقیب درست کنند.
من کمی فکر کردم و اصطلاحی ژاپنی را بهش گوشزد کردم به اسم "باسمه". باسمه ژاپنی به دو صورت استفاده میشه، یک کاربرد آن در ارتباط با نوعی هنر چاپی است که معمولا طبیعت را خیلی زیبا به نمایش میگذارد. کاربرد دیگرش که اصطلاحی هست و معمولا آن دومی مطرح است، به معنای خیلی بیخودی مقدس نشان دادن هست. منظور من هم، همین کاربرد اصطلاحی بود. من به مهرداد گفتم که مثلا گاهی ملت همین کلمه "علی" رو خیلی مقدس میکنن و میبرند بالا طوری که خوب های اطراف هم ضربه بخورند. و اصلا نادید گرفته شوند. از طرف دیگر یک وقت میبینی از همون خیلی بیخودی مقدس نشان دادن همان "علی"، حتی خود "علی" رو هم تخریب میکنند.
مهرداد هم که از اطلاعاتی که بدست آورده بود کلی ذوق زده شده بود. اصلا جاخورده بود. این موها رو که من تو آسیاب سفید نکرده ام.
  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

پل

منزل من ویلایی است و در حیاط آن، درختهای به، انجیر و توت هست. یادم نمی رود که نهال درخت به را خودم بیست و دو سال پیش کاشتم. الآن درخت خوبی شده و یک چند تایی به هم داده.
--
من مستندساز مستقلی هستم. یادمه اواسط دهه هفتاد بود که زمستانی شهردار یکی از شهرهای شمال ایالت کالیفرنیا از من و چند نفر هنرمندان دعوت کرده بود. اولین چیزی که آنجا احساس کردم کم آروده بودم، کاپشن بود. من و دوستم که فکر این جا را نکرده بودیم می لرزیدیم. اولین چیزی که آن جا خریدیم کاپشن بود. چند روز اول برنامه نمایشگاه بود و بعد هم مراسم اختتامیه به خوبی برگزار شد و چند روز آخر هم به گشتن در آن جا برنامه ریزی شده بود. روز اول گردش یادمه من دوربین را گذاشته بودم تو ماشین. وقتی که ماشین داشت رد می شد از پل گلدن گیت (Golden Gate) سانفرانسیسکو دوربین درآوردم. ولی همون موقع پلیس آمریکا من را گرفت. من بهش گفتم من مستندسازم و خلاصه بهم دوربینم را برگرداند.
خیلی جاها را چشم می بیند و دوربین نمی گیرد. این اتفاق هم برای آن یک بار فیلم گرفتنم افتاد. کلا خیلی دوست دارم عمرم آن قدر کفاف بدهد که دوباره بروم و این بار سعی کنم از زوایای دیگری از آن پل فیلم بگیرم.
  • رستم اتابکی پور