نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با موضوع «تجربه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از صبح تا حالا هر کی بهم زنگ میزنه میگه به کی رای میدی؟ رئیس جمهور که خیلی مشخصو راحته. مونده ام تو این شورای شهر که نزدیک هزار تا اسم ردیف کرده ان. اصلا نمیتونی بگی به کی واقعا رای میدی.

از کیه فکر میکردم که شورای شهر نقش خیلی کوچکی داره و شهرداری همه کاره است. حتی شهرداری بالای سر شورای شهره. حالا فهمیده ام نظارت میکنه و میتونه شهرداری رو کنترل کنه. یعنی قشنگ نمک گندزدا. بعد حالا وای به روزی که بگندد نمک. برام مهم شد. گفتم ای بابا ناصرخسرو درست گفت: روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست / واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

 ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی

 تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست

 بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز

 وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی

وانگاه پر خویش گشاد از چپ و ازراست

گفتا: عجب است این که زچوبی و زآهن

این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست!؟

 زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا:

ز که نالیم که از ماست که بر ماست!

یعنی رسما احساس کردم کوتاهی کرده ام. این بار گفتم به همه 14 تا که لازمه رای میدم. نه مثل قدیم تک رای که یک نفر رو که میشناختم.

رفته ام لیست هاشون رو نگاه میکنم خود کسانی که قبلا در شهردار بوده اند حالا اومده ان لیست داده ان. اسم لیست هاشون رو هم چیزهای خوب گذاشته ان. اون فرماندار، اون اجرایی شهردار، اون استاندار، اون فنی شهردار! همه اینها تو لیست بوده! خود شهردار بر خودش میخواد نظارت کنه. خروجی این میشه که یکباره میبینی شهرداری با بیل و چکش بالای سقف خونه ست.

حالا معلوم میشه که خیلی باید دقت کنیم کسانی انتخاب کنیم که بعد بتونن حرف ما رو بزنن و وضع شهر بهتر بشه. چقدر هم سخته. فرمانداری تو اینترنت این ها رو فقط اسمشون رو با نام پدر لیست کرده. من چه میدونم این کسیکه تو همین اینترنت بدون نام پدر تبلیغ کرده دقیقا همون کسی هست که خودش معرفی کرده. هرکسی برای انتخابات ثبت نام میکنه یک عالمه مدارک و سوابق به اینها میده. طوری که بر فرمانداری محرز میشه و صلاحیت رو تایید میکه. حالا این فرمانداری خسیس، نمیکنه نیم جمله کنار اسم این ها که به عنوان تایید شده ردیف کرده توضیح بده که این کیه، چیه؟ یک نیم جمله هم بگه ما راضی هستیم واقعا!

انتخابات مجلس رفته ام تعداد کمتری نماینده داشت. دونه دونه باید جستجو کردیم. یکی انتخاب کرده ام معلوم شد که جانباز جنگه و یک کتاب خاطرات هم نوشته. نگاه کردم یک نفر کمتر شناخته شده دانشگاهی همون اسم و همون نام. حالا من دارم نگاه میکنم از کجا بدونم اونی که من میخوام اون جانبازه است، یا اون دانشگاهی ...؟ تو اینترنت که با نام پدر خودشون رو معرفی نمیکنن. من از کجا بدونم کدوم کدومه؟

من از لیست انتخاباتی همین قدر میدونم که از یک گروه سرود مدرسه. اینم عکسشون:

شباهت گروه سرود مدرسه و لیست انتخاباتی

رفقا زنگ میزنن لیست هاشون رو میدن. قدیم کمتر بود. بیشتر میشناختم. الآن تنوع زیاد شده. حالا سختتر شده. تعداد بیشتر شده. امکانات هم نوین شده، ولی این ها استفاده نمیکنن.

به این کسیکه ثبت نام میکنه بگین بره یک نیم جمله هم برای شفافیت مطلب بگذارد در سامانه و رعایت کنند، کاری ندارد.

آخرش گشتم یکی از همین لیست ها رو یک کم بالا پایین کردم. دو-سه تا از مفت خورهاش رو حذف کردم. ساعت هفت رفتم که رای بدم. معلوم شد که سیستم قطعه (یعنی الکی). ما باید تا همون ساعت هشت که باید وایسیم ایستادیم. خوشبختانه هوا خوب بود و چیزی آواری روی سرمون نبود.

من مطمئنم که این مطالبه همه مردمه که این لیست که فرمانداری میده کنار اسم طرف یک دو خط توضیح باشه. برای مجلس نگاه میکردم تعداد کمتر بود. یکیشون رئیس اتحادیه گلفه! یکی رئیس اتحادیه سوارکاراست! اتحادیه زعفرون فروشان! طلافروشان! قشنگ معلومه کیسه برای خودشون میخوان بدوزن. به این رای نمیدی دیگه. آدم به کسی رای میده که کار کرده باشه. لااقل دیده باشه. نه اونکه تو پر قو بزرگ شده، با چمن و تنیس و تیپ های مختلف تنیس آشنا هست.

حالا اون مجلس بود، تعداد کمتر بود. یک گیگ فقط اینترنت برای این تحقیقات گذاشتم. زمانش به کنار، چشم و چارش هم به کنار.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

این دوره زمونه

نامزدهای انتخابات 1400

همسر پسرم زنگ زده می گوید چی کار کنیم تغییر شغل بدهیم؟ بهش می گویم این دوره زمونه که دین و ایمون مردم ضعیف شده کار و کاسبی هم کساد شده هر کار بکنی وضع چندان بهتر نمی شود. همزمان اخبار دیدم رئیسی برای انتخابات اومد و ثبت نام کرد. زمانی نگذشت که جهانگیری، شریعتمداری و چند نفر وزیر اقتصاد، کار و رفاه و این ها اومدن ثبت نام کنند. اصلا وقتی اخبار ثبت نام رئیس کل بانک مرکزی را نشان می داد داشت نفس نفس می زد! انگار بهش گفته بودند بدو که دارد از دست می رود؟

یعنی برنامه این بود که این رئیسی ثبت نام کند و این ها بدو بدو برای دفاع بیایند به ثبت نام؟ برنامه این بود؟ اگر فلانی آمد این کار را بکنیم؟! نکند برنامه این است که از آن زمان که هشت دقیقه برای دفاع می خواهند بگذارند دو دقیقه را مثلا رئیسی صحبت کند و شش دقیقه طرفداران روحانی به دفاع از آنچه که تاکنون کرده است. بعد هم همگی فقط سیاهی لشگر بوده باشند و بخواهند از لیست به نفع دیگری خارج شوند. این یکی از مسخرگی های انتخابات ماست که نامزدهای انتخاباتی اجازه دارند چنین کاری بکنند.

ارز چهار هزار و دویست تومن را کردند بیست هزار تومن. قیمت مسکن ظرف چند سال چنان پله ای بالا رفت که فقط همین پارسالش که 69% افزایش بود ، کلا دور امیدم و نیازم به خرید مسکن را خط کشیدم. معلوم شد مسکن دورترین نیازی است که من داشته ام و نیازهای اساسی تری هست که دارم.

اون زمان که با رایگان شدن ارز سفر دوستانم تور استانبول رایگان میرفتند من در بدر دنبال چاپ مقاله در ژورنال های خارجی بودم. دریغ از یک ارز دولتی که کسی بهم بدهد. نیاز هم داشتم. نه یک بار و بلکه چند بار چاپ. جالب است که آن دوستانی که تور رایگان ترکیه گیرشان آمده بود توقعشان از من هم بالاتر بود. گویی مشکلات این مملکت ناشی از چاپ مقاله من بوده است و نه سفر رایگانشان به ترکیه! همان را هم حل کردند و جلوی خروج ارز از آن طریق را گرفتند. برای منکه اینطور بود. هیچ وقت ارز 4200 تومانی با اینکه نیاز هم داشتم گیرم نیامد.

آش نخورده که چه عرض کنم، ولی دهان حسابی سوخته.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

شیشه های رنگی

من از اون آدم ها هستم که باید یک کاری را شروع کردم تا آخرش برم. حالا این کار هر کاری می تواند باشد. از تحصیل خودم گرفته تا تحصیل بچه ها. صبح ها که بلند می شوم با خودم تکرار می کنم که من پدری هستم با دو فرزند. زندگی خوب و آرامی دارم و باید کلی چیز دور خودم جمع کنم تا بتوانم حفظشان کنم . منظورم آثار فرهنگی و این چیزهاست . یکی از چیزهایی که خیلی دوست داشتم حفظ کنم و فکر میکنم موفق هم نبودم شیشه های رنگی روی در خانه هست . امروز صبح که بلند شدم این عکس را گرفتم :

تصویر شیشه های رنگی بر گل

عکس واضحه؟ نور خورشید از پشت این شیشه های رنگی عبور کرده و خورده به گلدان مسی و از آن رد شده و مثل فیلتری تصویر روی دیوار را رنگی کرده است.

فکر میکنم پسر بزرگم این بار که برود دیگر به این شهر هم برنگردد. زمین حمام تقش در آمده است . برای همین کم کم دیگر احساس میکنم که باید یک فکری برای از نو کردن ساختمان کنم. با این اوضاع و احوال اگر زمین زیر پایم را از دست نمیدهم در عوض میتوانم فکرش را بکنم این در و پنجره را دیگر نمی توانم نگه دارم. خدا آخر عاقبت همه را ختم به خیر کند.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

قبلا هم گفته‌ام گذاشتنم سر یک عالمه فایل که باید دسته‌بندی کنم. شدم مسئول بایگانی انگار، ولی حقوقش را که نمی‌گیرم. دوست داشتم باز هم چند تا از این دانشجوها بریزند دورم ، استاد استاد صدام کنند . من هم با چهار تا کلیک و بالا پایین کردن پروژکتور استادی کنم.

مال کرونا نیست که الآن افتاده ام به این وضع . الآن دور و برم سوت و کور شده است. همکارم یک پیرمردی شده دم به دم چای می‌خورد ملچ ملوچ می‌کند. بچه اش هرچند وقت به او زنگ می‌زند ، کار با ipadش را یادش می دهد. من از همان نوجوانی از این بچه قرتی ها خوشم نمی آمد. بعضی ها پیر هم که میشن قرتی گریشون بیشتر می شود . هرچند وقت یکی از تصویرها خاک خورده را بالا می آورد ، درباره دوره فرهنگی و تغییرات اجتماعی و دید هنرمندانه اش اظهار فضل می کند. مهم ترین دعوا موقعی پیش می آید که صبح ها منشی ما از این بیسکویت های جوگندمی می آورد. مشت مشت بر می دارد. من برای این نگران نیستم که همه را می خورد. بالاخره سنی دارد. قندخون دارد حتما. یک کمی رعایت کند بد نیست . ما هم آنجا چمن نیستیم.

شنیده بودم در ژاپن میز کارمندای ضعف و بدرد نخور را کنار پنجره میگذارند. من روحیه خوبی داشتم فکر میکردم خوش به حالشان است. آسمان آبی ، باد و این ها مال اینهاست. اما از وقتی پشت پنجره هستم می فهمم چرا بدردنخورها میزشان کنار پنجره است. هرچه دود گازوئیل ، گرد و خاک و بی سیگار بالکن پایینی ، بالکن بالایی و هیچ وقت هم گرم نمی شود.

این طور نیست که کسی به فکر ما هم نباشد. عکس زیر را که میبینید رایگان از دوست عزیزی گرفته ام تا چشم زخم نخورم ، دفع آفات و بلاها باشد:

حرز جامع

دیگر در این حرز جامع نام خدا، خصوصیات او، فرشتگان و چند آیه قرآن از جمله انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون و فالله خیرالحافظا و هو ارحم الرحمین آمده است. رویش هم نوشته که در محل خانه و یا محل کار نگهداری شود.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

الان خیلی ها کار پایانی شون رو هنر قدیم انتخاب می کنن. هنر جدیدم خوبه ولی بنظرم هنوز جای کار داره تا دسته بندی هاش تعریف بشه اما بعضی چیزا رو به هیچ وجه نمی تونه برآورده کنه. مثلا انتظاری که ما از فرش داریم رو هنر جدید نمیتونه درک کنه. من روی فرش تعصب دارم. طراح هاش برام مهمه، تو خونه از طرح‌های معروف دو تا دو تا دارم. دلیلش هم اینه که برام انتخاب بین طرح‌های زیبا سخته. دو فرش طرح شکارگاه، دو فرش طرح فرش دوره صفوی که شروع و آغاز نقاط در آن معلوم نیست و دو فرش که اتفاقا نقطه شروع درش مشخص است و هندسه در آن معنی دارد. همه رو دوست دارم. شاید علاقه من به عنوان یک طراح و مستندساز بیش از دوستداران فرش باشد. چون من حتی یک تکه از فرشی که قدیم مادرم زیرپایمان میگذاشت و ما را در آن بزرگ کرده بود را هم نگه داشته ام. این تکه مربوط به بخش حاشیه می شود. با وجودی که رنگ و روی فرش رفته و فرش ماشینی هست نتوانستم از آن بگذرم. منظور من از فرش البته، هر اندازه قالی نیست. برای من فرشهای بزرگ در ابعاد سه در چهار حداقل مدنظر است.

محال است که طراح و نقاش باشی و بخواهی خلاقیت در هنر داشته باشی و الگوها و طرح های فرش از قبیل طرح های اسلیمی به چشمت نخورده باشد. پایه بسیاری از آموزش های طراحی به همین طرح و نقشه های خلاقانه که در فرش به وفور دیده میشوند برمیگردد. برای همین از همان اول این طرح ها مدنظرم بوده. گاهی طرحی دیده ام و با مداد آن را دوباره برای خودم کشیده ام و گاهی کتاب و مجله برایش خریده و گاهی خود فرش را در حد توانم خریده ام. دلیل مهمش هم خلاقیتی است که در کارهایم به من می دهد.

یک دوستی دارم که تو سفارت خونه افعانستان کار میکند. یه عمه پیر داره که تاجر فرشه، خونه شون برام مثل خونه رویاهاست. هر اتاقی چهار پنج تا فرش زیر پا روهم روهم و آویزونو و هر جا میری فرش میبینی. انصافا هم سلیقه خیلی خوبی دارد. گاهی که فرش دستباف جدیدی داره یه بهانه ای منو صدا میزنه که براش از جزئیات هنری اش بگم.

به این نقشه شاه عباسی یا همون پنج ترنج نگاه کنید:

نقشه قالی

همین رو در ابعاد بزرگتر اگر ببینید قشنگتر میشود. یا طرح بته ساروق، که بلافاصله اصالت ایرانی در آن مطرح می‌شود. بعد از قالی گلیم و روفرشی را دوست دارم. آن هم مسلما نه هر طرحی را. واقعا برایم خلاقیت تصاویر مطرح است. مثلا این طرح رو فرشی را ببینید:

روفرشی

البته، اگر از خود بازار بگردین احتمال اینکه بهترش را پیدا کنید بیشتره. من خودم یک روفرشی خیلی زیبا تهیه کرده ام (از اون هم مثل همیشه دو تا). اتفاقا چون روفرشی ارزان تر درمیاد، راحت تر میشه طرح و نقشه را روی آن پیاده کرد. برای همین این را هم پیشنهاد میدم. اگر این وبلاگ هم دنبال کرده باشید قبلا یک نیم عکسی از فرش زیر پایم دیده این. این عکس رو دوباره میارم.

هنر ایرانی

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

دیروز صبح بلند شدم و با خودم گفتم این دوستان لینکداینم را بیدارکنم. درخواست عضویت چند نفری را که خیلی وقت بود پاسخ نداده بودم پاسخ دادم و همینطوری با خودم گفتم برای دوستان جدید عضو شده یک پخش زنده از اشعار مولانا بگذارم در این روزهای کرونایی.

شربت زعفرانی را که همسر داده بود دستم را همینطور میخوردم و لینکداین را برای این قابلیتش بالا و پایین میکردم. دست آخر وقتی دیدم کار سخت است رفتم سراغ همین آپارات خودمان. چشمتان روز بد نبیند در اولین گام که احساس کردم کمی گشنه شده ام رفتم سراغ یخچال کیک تولد نوه را بخورم. نمیدانم چطور دستم خورد به سطل ماست و یک سطل ماست روی زمین چپ کردم. به همسر گفتم چه کارش کنم ؟ همسر هم گفت تو برو که به جز دردسر چیزی نداری .

به اتاق که برگشتم هنوز هیچ کاری نکرده بودم. دیگر پای کار ایستادم تا تمام بشود . نمیدانم پخش زنده آپارات را امتحان کرده اید یا نه. خیلی کار سختی بود. دانه دانه مراحل کار را پیش بردم تا به مرحله تست آزمایشی رسیدم . در مرحله تست هم یک نرم افزاری گفت نصب کنم و آن هم گفت تا چند نصب دیگر نرم افزارهای مختلف ویندوزی نداشته باشی کار را نمی توانی پیش ببری. خلاصه اینکه به جایی رسیدم که نرم افزار گفت کارت گرافیکت قابلیت های لازم و مورد نظر ما را ندارد. دیگر بعدازظهر شده بود و همانطور که همسر گفته بود دیدم به جز دردسر آن روز چیزی نداشتم. بقدری زمان برای نصب این نرم افزارها گذاشته بودم که حتی فکر کردم تا آن زمان ده ها ویروس که چه عرض کنم و بلکه صدها آدم در کامپیوترم رفت و آمد داشتند متوجه نمیشدم. در نتیجه شروع کردم به اجرای آنتی ویروس های مختلفی که بر سیستم نصب کرده بودم. آن ها هم هیچ پیدا نکردند و دیگر شب شده بود. من هم مثل مرغ مرده ای قصد خوابیدن داشتم.

برگشتم روی لینکداین . چهار حالت داشت که چند تایش رایگان و بعضی ها پولی بود .  فقط یک درخواست دادم که آن هم گفت سرمان شلوغ است و تا چند هفته دیگر ممکن است جوابتان را ندهیم . اینم از پخش زنده ما.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

مجموعه سکه

چند وقت پیش داشتم با مادرم درباره خدابیامرز ننجون صحبت می‌کردم که مجموعه عکس‌های قدیمی اش را آورده بود و در ازای بازدید از آنها از نوه هاش 5 تا تک تومنی پول خواست. ما نوه ها هم همون موقع در سفر بودیم و باوجودی که نادار نبودیم همان موقع 5 تومنی نداشتیم بدیم. ننجون خدابیامرز همون موقعش هم توقع کمی داشت.

ارزش پول ایران بارها بالا و پایین شده، ولی اغلب رو به کم شدن بوده. یک زمانی که اصلا پول ایران زمان شاه بقدری بی ارزش شده بود که من یادمه بعد از انقلاب اسلامی سکه شاهی در اندازه های مختلف بود که رو زمین ریخته بود. ویژگی سکه های شاهی هم یک سردیس بود که یک طرف سکه بود و طرف دیگرش شیر و خورشید. من از همون موقعها سکه جمع میکردم، ولی از سکه های شاهی فقط یک سکه طلایی رنگ برام مونده که اونطرفش که باید معلوم میشد چند ریالیه، تقریبا نامشخصه. یعنی یک جورایی پاک شده. ویژگی سکه های بعد از انقلاب بهتر شدن و واضح شدن طرح روی سکه هست. البته، این اواخر سال های 56 و اینا طرح سکه کاملا مشخص بود، ولی من سکه هایی دارم که محو شده اند و چیزی به جز شیر و خورشید پشت سکه خیلی روش معلوم نیست.

حالا اگر سکه های بعد از انقلاب با ارزش میموندن اینها دیگه عتیقه نبودن، ولی دیگه عتیقه شده اند. سکه های مختلفی دارم از 5 ریالی گرفته تا 5 تومنی. یک عکس هم از یک تعدادشون گرفته ام که براتون میگذارم اینجا:

سکه های قدیم ایران

این سکه ای که خیلی جزئی ازش تو عکس افتاده پول شاهیه. انقدر برام ارزش داشته که تو عکس هم ناقص افتاده. اینم از سکه. قبلا هم که یک دو تا کلکسیون از کارتهای قدیمی و ماشین های قدیم گذاشتم براتون، تا دیگه فکر کنم ببینم دیگه چه مجموعه ای دارم براتون بگذارم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

رود کارون

چقدر زمان زود میگذرد. یه مدتی رفتیم دنبال مستندسازی برای دو نفر که کارشان گردشگری بیابان بود. هماهنگی با این دو نفر، هرچند که به نوعی فامیل هم محسوب میشدند اصلا کار ساده ای نبود. یک جایی، مخصوصا یک ماه اول حتی کارمان به التماس هم کشید. اصلا یک جا هم گفتم کاش از اول این کار را قبول نمیکردم.

اولین برخورد فامیل، وقتی پیشنهاد فیلمبرداری از کارشان را دادم انکار پیشنهاد بود. باوجودیکه چند بار به صورتهای مختلف قبلا از آنها دعوت هم کرده بودم. دیگر یک جا رودربایستی و یک جا پیدا کردنشان در محیط غیرخانه کمک کرد کار را شروع کنیم. وسطهای راه هم یک ماه نشده یکی از آن دو نفر داشت کار راه رها میکرد. اصلا انگار آمده بودم بین دو نفر را خراب کنم. تا این حد طلبکار شده بودند. هر ناشی گری و کمبودی یک امتیاز منفی برای گروه فیلمبرداری محسوب میشد.

خوشبختانه دیروز کار تمام شد. به خوبی و خوشی. دست اتفاق دو نفر را با هم هماهنگ کرد و من هم توانستم کار را تمام کنم. حالا این کار آخرم است تا اینکه ببینم عمری باقی باشد.

از خانه بگویم که رفته ام انباری عکس گرفته ام اینطوری:

قایق

این قایق مثل خودم هم قدیمیه. یادگاریه از جوانی هام که نزدیک رودخانه کارون زندگی میکردیم. جنسش از فایبرگلاسه و خودم همراه برادرم جوانتر که بودیم درستش کردیم. میخواستیم بعدها با قایق بزرگتری دل به دریا بزنیم. رودخانه کارون را هم که میدانید مخصوصا قدیمترها کشتی هم ازش رد میشده. خیلی رود پر آبی است. بقدری هم طویل و دراز است که جاهای بکری ممکن است آنجا پیدا کنیم که کلی علف و سبزه زار در کنارش سبز شده و دست نخورده مانده باشد. البته جانب احتیاط هم لازم است. این آب هم سرد است، هم خروشان. قدیم ترها که میگفتند کوسه و نهنگ هم دارد. بارها مادرم از پاهای قطع شده همشهری ها در همین رود تعریف میکرد.

رود فریبنده ای هم هست. پسرعموی پدرم همینطوری چند وقت پیش فریب رود خروشان را خورد و دیگر زنده از آب بیرون نیامد. شاید هم وقتی از آب گرفتیمش زنده بود ولی کسی جرئت نمیکرد نزدیکش شود. همه فامیل بالای سرش جمع شده بودیم و پیکر بی جانش را نگاه میکردیم. خودش و یکی دیگر از بچه های فامیل. آن یکی زنده ماند. میگفت موقعی که داشت پسرعمو را میدید گویی یک نفر دیگر هم در جای عمیق تر آب داشت شنا میکرد و همان باعث شد پسرعمو به همان طرف برود. عزرائیل بود و یا واقعا آدم قوی معلوم نبود. پسرعمو را به آن سمت میکشد و اتفاقا هم همان سمت عمیق تر و آبش هم سردتر. روز تفریح فامیلی به عزا تبدیل میشود و خدا رحمتش کند.

مرگ و زندگی دست خداست. هر وقت بخواهد زنده میکند و هر وقت بخواهد میمیراند. خدا رحمتش کند. پسر جوان زیبا. دخترهای فامیل براش گریه میکردند. خیلی جوان و ناکام فوت کرد. بیست و چند ساله. جریان آب آنطرف او را به سمت خودش کشاند و چند متری آنطرفتر نزدیک پل از آب گرفتندش.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

امام حسین (ع)

بچه که بودم، 5-6 سالم که بود، پدرم دستمو میگرفت و میبردم روضه های امام حسین. خیلی کم مسجد میرفتیم ، و اگر میرفتیم ممکن بود آخر شب باشد. دوست داشت بیشتر ببردم تو جمعیت های فضای باز دسته های عزاداری امام حسین ، سید الشهدا. هر بار هم از یک جایی. یک بار مستقیم تا میدون ، یک بار از کوچه پس کوچه های تو در توی بازار . منم دوست داشتم. میرفتیم میدون ، پر از مردهای در فواصل منظم ایستاده با لباس سیاه بود. همه منظم ، هرکسی یک نقشی داشت. این فاصله ها را بدون اینکه بیماری مثل کرونا ایجاد کرده باشد، داشتند. فاصله هایی که برای یک بچه مثل من خیلی زیاد به نظر می رسید. زنجیر میزدند . از کوچه های بازار که میرفتیم ، مثلا این قابلمه روحی ها رو میدیدی بیرون آویزون کرده اند. بعضی مغازه ها فرفره هاشون را بیرون گذاشته بودند، بعضی ها هم جاروهاشان. بابام دستمو میگرفت و من فقط کافی بود سرمو بالا بگیرم فقط به مغازه کوچک خیابان های باریکی نگاه کنم که امکان ورود ماشین به آن ها نبود.

سال ها بعد از اون هم خودم میان دسته های عزاداری رفته ام. یک بار، سال 89 یک باره بین دسته قرار گرفتم. سنج میزدند و طبل . با نواختن آن حس حماسی و عزا به آدم دست میداد . تجربه خیلی جالبی بود.

گاهی ، بعضی دوستان خارج رفته ام میپرسند کتاب خوبی درباره امام حسین (ع) دارم. یک کتاب دارم که هدیه است. نوشته شیخ محمدتقی شوشتریه به اسم روضه های علامه شیخ شوشتری. این کتاب از این جهت خوبه که در اون سعی شده همه وقایع مرتبط با امام حسین از شیرخوارگی تا شهادت را، تمام روایات ممکن که بیان شده، جمع آوری کند. مثلا همین ماجرای سرنیزه شدن سر امام حسین. اینکه چه بر سر او ، اطرافیان و خاندانش درست در همان لحظه آمد. این سرنیز شدن سر مطهر ایشان ، کلی روایت دارد که محمدتقی شیخ شوشتری آن را در جاهای مختلف کتاب ، و البته در یک جا به صورت دسته بندی مطرح کرده است. مثلا یک جا ، تحت عنوان سجده امام حسین آورده که ایشان در کربلا بسیار سجده میکردند، و طولانی ترین سجده ایشان قبل از سرنیزه شدن سرمبارک بود. ایشان این پیشانی سر را از روی خاک بر نداشت تا سر نیزه رفت. یک جای دیگر دقیقا فصلی دارد به اسم سرگذشت سر مبارک امام حسین علیه السلام.  سعی شده در این بخش انواع روایات گفته شود. درباره تک تک افراد خاص کربلا مثل امام سجاد علیه السلام که یک فصل به او اختصاص دارد، حضرت زینب سلام الله علیها، حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر. هر کدام یک فصل به این ها اختصاص دارد.

در مورد حرمت ماه محرم در این کتاب نوشته شده که قبل از اسلام نیز این ماه جدال، و قتال حرام بود. همگی با خیال راحت دست درگیری برمیداشتند ، ولی در همین کتاب از امام رضا (ع) نقل شده است که فرمودند: «ماه محرم ماهی بود که کافران در این ماه جنگ کردن را حرام می‌دانستند و منافقان این امت در این ماه خون ما را حلال دانستند و هتک حرمت ما کردند و زنان و فرزندان ما را اسیر کردند و آتش در خیمه های ما زدند و اموال و اسباب ما را غارت کردند و حرمت حضرت رسول (ص) را درباره ما رعایت ننمودند».

مطلب درباره امام حسین علیه السلام در این کتاب زیاد نوشته شده است، و حدود 216 صفحه است. کتابی درباره امام حسین جامع تر از این کتاب ندیده ام. اسامی مرتبط با جنایت کاران وقایع مختلف در روزهای محرم هم در این کتاب آمده است. که آن ها که در سپاه همراه شمر به مقابله با امام حسین (ع) و یارانش رفته بودند. مثلا نوشته است که عمر سعد جنگ را آغاز کرد. درباره شجاعت امام و اصحاب امام حسین نوشته شده، خطبه امام حسین، و چگونگی برپایی جنگ. مظلومیت امام حسین ، و تشنگی. صفحه 110کتاب روایت کرده که وقتی دست به شمشیر بر  آن همه قشون حمله می کرد مانند گله گوسفندی که گرگ بر آنها حمله کند ، اینطور از جلوش هزیمت می شدند. قرار بود هیچ نشانی از آن حضرت نماند. اسامی سارقین کربلا در این کتاب آمده است. مثلا اینکه اخنس بن مرثد امامه امام را ربود، و یا انگشتر مبارکش را بجدل بن سلیم همراه انگشت مبارکش قطع نمود.

نوشته شده است که نبرد مظلوم کربلا در عالم هستی بی قیاس است. وقتی که آن حضرت بر زمین افتاد، آن اشقیا به حکم عمر سعد، بعضی به نیزه بعضی به سنگ، بعضی به شمشیر بر سرآن حضرت هجوم آوردد و آن حضرت در غش بود. چون به هوش آمد خواست برخیزد و آنها را دفع کند نتوانست شروع کرد به گریستن و فریادش بلند شد:

«وا جداه! وامحمداه! وا اباقاسماه! و ابتاه! واعلیاه! ااقتل عطشانا و جدی محمد المصطفی ااقتل عطشنا و ابی علی المرتضی»؟!

تکلیف فطره سید در بعد از این بخش آمده است: فطره غیرسید را به سید نمی شود داد، ولی فطره سید را به غیرسید و سید هردو می توان داد.

مطلب زیاد هست. شیخ شوشتری، کتاب های مهم زیادی هم نوشته که قبلا یک بار در همین وبلاگ به آنها اشاره کرده ام.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

آفتابگردان مستندساز

یک عالمه فایل و سی دی داده اند دستم میگویند از روی اینها مستند درست کن. آخر این هم شد مستند؟ همین کار را می کنند که آدم مجبور می شود برود با باغچه بازی کند. چهار تا بذر گل آفتابگردان گذاشته ایم تو حیاط وقتم را با آن پر میکنم. کار سفارشی که باشد همین است دیگر. آدم دلگیر می شود.

من دوست دارم بروم سفر، آدم ها را از نزدیک ببینم، و با آنها کار کنم. حالا اینها فیلم بردار را برده اند آنطرف. همان جا هم کار تموم شده گذاشته اند و دست آخر کارها را داده اند دست من. منم مونده ام با فایلها و سی دی ها.

خانوم بچه ها هم فکر میکنند من کاره ای هستم. هرکسی میبینند فکر میکنند از دوستانم است. امروز این هواپیمای ماهان، ایران-بیروت را که خبرنگاری هم آنجا بوده را دیده اند، میگن این دوست توست؟ فامیلش را می پرسند و می گویند این را می شناسی؟

من این علاقه خانواده به محیط کارم را خودم درست کردم. یک موقع داداش می آمد می گفت بیا ارتش. منم از آن آدما که جوجه عطسه کند غم میگیرتم. گفتم همونهایی که باید الان تو ارتش و نیروی انتظامی اند و الا اگر امثال من را می بردند که الان مملکت روی هوا بود! این علاقه که گفتم مال یک وقتی بود. دوستان مشهدی اتحادیه گفتن بیایید شماها که باسابقه ترید تو این جشنواره که گذاشتیم شرکت کنید. ما هم سادگی کردیم و کمی هم جو برمون داشت رفتیم جشنواره. میدونستم از این جشنواره الکیاست ولی روی حساب دوستی شد دیگر. بعدشم که اینا اسم ما را نوشتند تو سایت، یعنی الان بالغ بر ده ساله اسم منو هر جور تو اینترنت میزنند با اون جشنواره الکی میاد، دخترمم میبیند ذوق میکند!

رفقا هم مثل خودم اصلا انگار تو نسل ما این جا افتاده که هی بیاییم تعریف کنیم، هر کسی هم هرچقدر میتواند خودش را بالا جلوه میدهد. یکی از همین ها که با من تو اون جشنواره الکی بود یک سریال درست کرده سال 80 شبکه یک پخش کرد. از اون وقت تیکه کلامش این است که اصغر اینجوری به من گفت من اینجوری به اصغر گفتم، آن وقت منظورش اصغر فرهادیه که آخرین بار که بهش تلفن زده 15 سال پیش بود.

نسل ما قدیمیا دیگر نباید اینطور باشد. حالا مگر اصغر هم چی کار کرده

  • رستم اتابکی پور