نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۳ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز تقریبا اتفاقی متوجه شدم که اینترنت قطعه، ولی اینترانت هست. شرایط پیش آمده، تقریبا غیرمنتظره بود. این اینترانت هم مثل این شده که انگار بین ملت لپ تاپ رایگان توزیع می‌کنند. البته، شاید طوری شود که ماها هم به طریقی وسطشان جا شویم.

عده‌ای در چند روز اخیر، شاید به بهانه کنجکاوی و شایدم ستیزه جویی خواستند حد نظارت را بسنجند و حالا یک سری اکتشافاتی هم صورت بگیرد، که این، واقعا ناراحتم کرد. آخر، این چه کاریست؟ نتیجه این کارها، رسوایی باشد خوب است؟

این روزها بیشتر مشغول نویسندگی هستم. یکی از کارهایم که نوشتن طرح اولیه انیمیشن "توآتاها و پادشاه بد" بود، هم دیگر یک ماه شد که برای یک فستیوال ژاپنی ارسال کرده‌ایم.

Tooatas & Bad King

نویسندگی کار سخت و پرهزینه‌ای هست که شاید هم، میزان اهمیتش خیلی مشخص نباشد. مثلا فرض کنید، نویسندگی از یک خاطره نویسی روزانه شروع می‌شود، تا نویسندگی برای داستان‌هایی که قرار است مخاطب خوبی هم داشته باشند. شاید خاطره نویسی روزانه برای مخاطب نوشته شود، که با یک چند بیتی شعر اضافه کردن به انتها و یا ابتدای آن می‌شود غنای کار را افزود. یا اگر خاطرات برهه خاصی از زندگی در فضای خاصی، مثلا فضای دوره سربازی، باشد، ممکن است هم ماجرا زیاد باشد، و هم داستان‌های خاطرات پیوستگی بیشتری داشته باشند. در این صورت، احتمالا نوشته خاطرات، مخاطب خوبی برای خود پیدا می‌کند. ولی در نویسندگی داستان‌های لزوما پرمخاطب کار سخت تر است؛ گاهی برای غنای آن‌ها، نه تنها لازم است شعر به آن‌ها افزوده شود، بلکه لازم است علوم مختلف، خلاقیت، انواع استعاره، کنایه و تشبیه نیز به آن بیافزاییم، تا شاید مورد اقبال جمعی قرار بگیرد.

 

پ.ن: برای نویسندگی خصوصا مستند، از کتاب‌ها و اخیرا رسانه‌های مختلف استفاده می‌کنم. یکی از منابع همیشگی من کتاب مثنوی-معنوی مولاناست. اخیرا هم کانالی ویدئویی پیدا کرده‌ام که در آن برخی اشعار مولانا را به صورت تصویری اجرا می‌کنند. کانال پری هست. تقریبا برای همه سلیقه‌ای اشعار مولانا را تدوین کرده‌اند، که از اینجا می‌توانید آن را ببینید.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

نوه ام، ماهان

نوه ام، ماهان، رو سپرده اند دست من. دیگر نشستیم با هم یک ساعت جاخوراکی پرنده ها را درست کردیم تا تو فصل سرد سال غذا داشته باشند . بعد بردمش شرکت یک ساعت نشست کار تدوین بچه ها را نگاه میکرد. بچه را میدیدی با بیچارگی تمام از شدت نداری چشمش را دوخته بود به کامپیوتر رندر .

هی نگاه می کرد چه طوری عکس ها از بالا به پایین ریز ریز می آیند. آنقدر آرام و ملتمسانه نگاه کرد تا از آخر ، بچه های تدوین آن بخشی که تدوین شده بود را نشان دادند.

یک ده دقیقه ای بود . دیگر سر بچه گر شد و خندید. کار شرکت ادامه دار بود، و کمی درباره انیمیشن گپی زدیم و رسیدیم به این جا که یک عکس از شخصیت های داستانیشون بهم بدن. فعلا که اسمش را گذاشته اند «نهنگ آبی و توآتاها» تا بعد به زودی منتشر شه ، ببینیم چی از آب درمیاد:

توآتا و نهنگ آبی

تصویر بالا، مربوط به توآتاها می شود. آن سمت راستی ، توآتای شاخ دار هست. فعلا که این ها هستند.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

مورچه

سعیدمون که با کامپیوترش چشم ما را در آورده ، دو ساله هر وقت گوشی ما را میگیرد میرود یک نرم افزار جدیدی توش نصب می کند که خودش درست کرده هربار فقط عکسای توش رو عوض میکنه که چی؟ ما نوشتیمش کلاس برنامه نویسی موبایل.

حالا این بار اون لپ تاپ قدیمی من را برداشته تا درستش کند. کلی روضه خوند تا به زور راضی شدم برام لینوکس نصب کنه از یک صبح تا شب ما فقط میدیدیم این هی با کامپیوتر دارد ور میره گفت سیستمم رمز بایاس نداره هر چی جعبه و هر چی داشتم بهش دادم گفت نه این ها نیست یک چیزیه مال سخت افزارش . من بهش گفتم که در کل عمرم به جز برای شماره کارت بانکیم برای چیزی رمز نذاشته ام . گفت نه این یک رمز رو سخت افزارش داره الآن بازش میکنم . رفت پیچ گوشتی رو آورد 16 تا پیچ کف لپ تاپ رو درآورد بهم یاد داد که اگر باتریش را بردارم کل رمز های روی سخت افزار باز میشه! گفتم مشکلی پیش نمیاد ؟ گفت نه فقط رمز ها پاک میشود و تاریخ عوض می شود. با کلی استرس و سلام و صلوات شروع کرد که باتری را در بیاورد . یک باتری گرد کوچک اندازه ساعت . بعد دید نمیشه پیچ گوشتی را زد تق زیر باتری تق باتری در آمد . گذاشت کف دستش بهم نشان داد . گفت حالا باید صبر کنی من به باتری کف دستش نگاه کردم . گفت 5 ثانیه شد دیگه لازم نیست صبر کنیم

به همان شکل با پیچ گوشتی گذاشتش سر جاش . من فقط دلم خوش بود که لپ تاپ قدیمیه و مهم نیست همه طرح ها و نقشه ها و فایل هام تو لپ تاپ جدیدم دارم . گفتیم بذاریم یک کمی چیز یاد بگیرد . باتری را گذاشت 16 تا پیچ را وصل کرد من هم تمام مدت نگاهش کردم آخرش گفت الآن درست میشه . سیستم را روشن کرد یک صفحه سیاه آمد بالا من همچنان نگاه میکردم . قشنگ معلوم بود که گند زیادی زده . نوشته های انگلیسی رو صفحه را با چشم های درآمده می خواند گفت که فکر کنم خراب شد نگاه کردم دیدم میشود اینتر زد . اینتر را زدم و ویندوز قبلی آمد بالا . گفت خراب نشده احتمالا الآن رمزش پاک شده . من خسته شدم و گفتم حالا که رمزها پاک شده پس برو درستش کن . شب برگشتم گفتم چی شد ؟ گفت مورچه چیه که کله پاچه اش باشه!!! یک لپ تاپ دادی 80 گیگ هارد 50 کیلو وزنشه دلت خوشه لینوکس مال این سیستم ها نیست  . بذار روی اون لپ تاپ جدیده لینوکس نصب کنم من که دیگر آب دیده شدم. گفتم شما اول برو روی سیستم خانه نصب کن من ببینم یاد می گیرم یا نه . جور دیگری که نمی شود بهش بگویم . می بینی یکهو عصبانی شد و آمد روی لپ تاپ یک چیزی نصب کرد ما هم که هنوز یاد نگرفته ایم رمز بگذاریم واسه چیزی هر چی هم رمز بذاریم خودش گذاشته .

  • رستم اتابکی پور