نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دومین رئیس جمهور شهید

همراهان بالگرد حامل رئیسی

رئیس جمهور چند کشور میمیرند؟ ما دو تا رئیس جمهورمون وسط کار شهید شدند. یکی هم که زن نما شد و کلی زنده موند و پشت سر مرده هرکسی هم رسید حرف زد.

بالگرد رئیسی جای مرز جلفا (مرز آذربایجان و ایران) یک باره دچار مه گرفتگی میشه و بعد هم دچار سقوط میشه. این بالگرد حامل رئیس جمهور رئیسی، امیرعبداللهیان، و امام جمعه تبریز و چند نفر دیگه بوده. من خبرش رو وقتی شنیدم که تو ماشین بودم. منتظر بودم که همکارم بیاد که راه بیوفتیم برسونمش خونه. جدیدا ماشین نداره، دلم براش میسوزه، تا یک جایی میبرمش. تو این فکرها بودم که دوستم گوشیش رو نگاه کرد و گفت «رئیس جمهور رو کشتن. احتمالا بالگردش رو زدن. حالا هنوز این ها اعلام نکردن دقیق. به مرور مردم رو آماده میکنند تا خبر رو بشنوند.»

به اینجا که رسید صحبتهایش، فهمیدم چیز مهمی داره میگه. فکر کردم و یاد اولین جمله اش افتادم. گفتم کی کشته شد؟ گفت رئیس جمهور. ما هیچ وقت از کلمه رئیس جمهور برایش استفاده نمیکردیم. همیشه میگفتیم رئیسی. برای همین برایم جا نیوفتاد. گفتم منظورت رئیسیه؟ گفت آره، احتمالا بالگردش رو زده اند.

دلم سوخت. همین دیروز بود که داشتم فکر میکردم اگر دوره چهار ساله دومش بشه بتونم از بورس سود خوبی بکنم. داشتم فکر میکردم مثلا میتونه بازنشستگی ما رو درست کنه. از این چیزها. بعد که شنیدم ناراحت شدم. آدم ناراحت میشه دیگه. خبر پیروزی در بازی تکواندو که ندادن. خبر فوت ناگهانی رئیس جمهور یک کشور رو داده اند.

همکارم رو که رسوندم تلفن زنگ زد. پسرم بود که معمولا خبرها رو زودتر از من میفهمه. گفت کانال های خارجی گفته اند مرده، ولی ایرانی ها هنوز تایید نکرده اند. گفت اونی که تو سیستان هم ادعای ضد نظام داره، انا لله رو هم خونده.

کمی بعد هم که خودم خبرها رو پیگیری کردم. گفتن که خبرگزاری مصر هم خبر سالم بودن رئیسی رو هم از زیرنویسش حذف کرده.

دیگه همینطوره. وقتی میخوای خبر فوت یک رئیس جمهور کشوری رو بگی که مردم زیادی به او ربط دارند، نمیشه مستقیم بگیم. رسانه باید اول مردم رو آماده کنه، ولی نمیتونی زیاد هم کشش بدی. مجبوری یک کم خبر راست و دروغ رو آماده کنی و بعد بگی.

حالا ما یک انتخابات زودهنگام داریم. حالا طبق قانون اساسی، فعلا معاون اول ریاست جمهوری مسئولیتهایش رو انجام میده و جای خالی رو پر میکنه.

قبل از اینکه تو این اوضاع بحرانی که دشمن ضربه های سنگین تو غزه ازمون خورده و جری شده، بخواد سواستفاده کنه، اول باید مساله امنیت رو حل کنیم، بعد هم کاش یکی بیاد که کارهای این بنده خدا رو پیگیری کنه. از همه نزدیک تر همونهایی هستند که در دفتر خودش هستند، ولی دیگه قانون اساسی قشنگی هایش رو اینجا نشون میده. ولو که هزینه داره، ولی انتخابات میکنیم.

همه کسانیکه امسال تو ایران بودند، دیدند که چقدر شقایق زیاد شده. ما شهدای غزه رو دیدیم. امروز اگر این رئیس جمهور رو هم داریم شهید میبینیم، میدونیم داریم برای دفاع از شرافت و انسانیت خون بها میدیم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

گفتگوی دیدنی دو منتقد

دمنوش صبحگاهی اینهنگ

یکی از برنامه های تلویزیونی که خودش هم نیاز به تبلیغ داشت، راه انداخته بود درباره تعطیلی شنبه ها از دید دو اقلیت به صورت پوپولیستی. از این جهت میگم پوپولیستی که یکیشون نماینده به اصطلاح آخوندها بود و دیگری نماینده ای که چهره سفید مرفه داشت، ولی لحن صدای لوتی داشت. هر دو اقلیت حرف میزدند و میگفتند که ما با عامه مردمیم و میخوایم با خارج در ارتباط باشیم. هرکسی هر حرفی زودتر میزد، میتونست رد حرف دیگری باشه و خیلی مردمی بودند دیگر. اسمش رو هم گذاشته بودند گفتگوی دیدنی دو منتقد!

خلاصه، من خوشحال بودم که این فقط یک برنامه تلویزیونی بود و اینها مثلا تو مجلس دعوای مرغ و تخم مرغ راه ننداخته بودن. این برنامه رو که دیدم رفتم دانشگاه تا برای آزمون کافه پارچینا که اخیرا به خاطرش زیاد میرم اونجا، آماده بشم. یک کلاسی اونجا برگزار میکنند که اغلب دخترها شرکت میکنند و همه میخوان شیرینی پزهای ماهری بشند.

از پله های سمت باغ دانشگاه که بالا میرفتم پسر جوانی رو دیدم که مثل اینکه از قرار با دختر مورد علاقه اش راضی نبود و ول کرده بود میرفت. همینطور هم به دختره میگفت که دیر اومدی سرقرار و بعد هم کیفت رو جاگذاشته بودی. دختره رو میشناختم.

دنیای واقعی مرسومش اینه که کوچکترین اشتباهی از سمت دختر دلیل بر رد قرار میشه؛ برعکس اونچه که تو فیلم ها نشون میدند. همین اخیرا یک فیلم کره ای از این عاشقانه ها میدیدم که سریال بود. تو فیلم نشون میدادند که طرف اتفاقا خیلی دیر رفت سر قرار. با این وجود قرارشون به ازدواج ختم شد و یا دختره مثلا گوشه لبش که کثیف میشد، خودش که نمیفهمید. بهش هم میگفتی غذا رو با دستش میکرد تو دهنش. همین یکی هم تو فیلم دلیل بر رد دختر نبود و خلاصه خیلی قشنگ و رمانتیک شد همه چیز. یک مثلث عشقی دیگه هم تو فیلم آورده بودند که یکی دیگه از دخترها رو نشون میداد از یکی از شهرهای اطراف سئول اومده بود اونحا. او درکنار کارگری باربری، شیرینی خانگی با اسم پسر مورد علاقه اش به خانواده همسر آینده میداد. او میخواست آزمون شیرینی پزی هم بده که دفعه اول از بس دستش تو بارکشی زخم شده بود آزمون رو نتونست بده و رد شد. بعد از مدتی که قرارهاشون به خاطر آغاز اولیه نامناسبی که پسره ترتیب داده بود (پسره از دختره خواسته بود به ازدواجشون به چشم تجارت نگاه کنه) به هم خورد، دیگه این دختر شیرینی خانگی درست نکرد. در عوض چون خانواده اش رستوران داشتند هنوز امیدوار بود بتونه آزمون شیرینی پزی در شهر سئول قبول بشه.

فیلمی که میگم تنوع ماجراش بالا بود و بالاخره یکی از حالات زندگی که بررسی میکرد یکی رو پوشش میداد. دیگه ما اون رو خانوادگی میدیدیم. 50 قسمتی داشت. یک جا این دختره میره کافه پارچینا که قبلا برایش مصاحبه شرکت کرده بود. میخواست خودش جایی که میخواد کار کنه رو ارزیابی کنه. اونجا یک میوه خنک میذارند جلویش که وزن نوشیدنی خالصش کم بود. میره میگه و مدیر هم برای اینکه احساس حقارت میکرد میگه برند ببینند ترازو سالمه یانه. بعد هم که حق با دختره بوده، و مدیرشون مجبور میشه ازش عذرخواهی کنه. چند روز بعد هم دختره رو تو مصاحبه مثلا مجموعه کافه رستورانهای پارچینا قبول کردند و این دختره میشه کارمند همین مدیره. قبلش هم اجاره خونه ش رو بالا برده بودند و اگر این شانس رو نمی آورد باید برمیگشت شهر خودش. هرکسی هم از سئول بره دیگه نمیتونه برگرده و خیلی شبیه تهرانه؛ همه امکانات رو باید میگذاشت و میرفت.

همونجا یک مثلث عشقی هم برای دختره با مدیر کافه پارچینا و دوست پسرش قدیمش درست کردند. دختره به زحمت کارش رو اونجا حفظ کرده بود و اصلا اگر مدیر جوان کافه پارچینا تازه نیومده بود نیروی جدید قرار نبود استخدام کنند. بالاخره دختره با امید فراوان آزمون شیرینی پزی قبول میشه و خوشبختانه از آنجا که پدرمادر دوست دخترش سرمایه خوبی در اختیارش گذاشته بودند، میره جای اون همکار میشه و از کافه پارچینا میره شیرینی پزی دوستش. جالب اینکه درسته شیرینی خانگی اونجا هنوز درست میکردند، ولی اونچه که تو مغازه شون پرفروش شده بود و باعث پیشرفت شده بود شیرینی های ماکارون فرانسوی بود که همینطور رنگی رنگی صورتیو سبز هایلایت و نارنجی میفروختن. دیگه من نمیدونم واقعا در عمل همینطوره، یا حامی مالی فرانسوی فیلم اون رو داشت تبلیغ میکرد.

کلا تو این فیلم خیلی سعی کرده بود به قضیه واقع گرایانه نگاه کنه. اول اینکه اگر از سئول بری دیگه نمیتونی برگردی. دوم اینکه مرسومش اینه که خیلی ها به امید کار و پیشرفت می آیند سئول و با تورم و افزایش اجاره خونه باید برگردند شهر خودشون. بعد هم اگر پدرمادری نداشته باشی که برات مغازه بزنند اگر شانس بیاری میشی همکار دوستت، وگرنه اگر برای دیگری کار کنی، حتی اگر با مصاحبه و صلاحیت های خودت باشه به سختی باید کار کنی و باید بذاری که بقیه نظارت کنند. شانس دیگه دختره این بود که با دوست پسرش سابقش بالاخره ازدواج کرد. کلا این دختره باید خیلی شانس می آورد که در شهر متمولی مثل سئول می ماند و آزمونها رو قبول میشد و پیشرفت میکرد.

خیلی شبیه ماست. ما فقط از این جهت با کشورهایی مثل کره و کشورهای مسلمانی مثل ترکیه فرق داریم که جمعه هامون تعطیله و شنبه تعطیل نیست. حالا همین یکی رو هم اضافه کنند دیگه خیـــــــــــلی شبیه هم میشیم! حالا این یک راهه، یک راه دیگه هم اینه که تعطیلی های هفته رو گردشی کنند که خارجیها رو غافلگیر کنیم. یک بار شنبه، یک بار یکشنبه و اینها. دلیلم هم اینه که اگر مثلا اونها برنامه ریختند که هارپ رو بگذارند فقط روزهای پنجشنبه بزنند، ما شنبه رو تعطیل کنیم که اینها خوابیده اند! باز تا اومدند خودشون رو آماده کنند که ابرهای مثلا روز شنبه رو بپرونند، باز ما شنبه رو از تعطیلی دربیاریم و بکنیم یکشنبه. اینطوری رد تصمیمات ما رو هم نمیتونند بگیرند، و غیرقابل پیش بینی میشیم. مهم اینه که ما با اونها در ارتباط باشیم، نه اینکه تا میتونیم خودمون رو شبیهشون کنیم و یا هرچی خواستند بهش عمل کنیم، اونم وقتی که هربار میبینیم یک جور برای ضربه زدن بهمون برنامه ریزی میکنند.

  • رستم اتابکی پور