نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

نینجا

روزنوشت های یک مستندساز

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

در روزهای قطع دسترسی به اینترنت بین‌الملل، هم‌زمان با تجاوز رژیم صهیونیستی، به سراغ مجلات قدیمی چاپی رفتم. در میان آنها مقاله‌ای توجهم را جلب کرد که به‌جای تیتر مرسوم، این تقدیم‌نامه را داشت:
«به اندک کسانی که از خواندن آثار استاندال لذت می‌برند».

نویسنده به‌طور پوشیده به این اشاره کرده بود که استاندال در واقع یک جاسوس انگلیسی بوده است و این را چنین بیان می‌کرد:
«در گذشته چندان دشوار نبود که جاسوس را از غیرجاسوس تشخیص دهی؛ کافی بود یک انگلیسی استاد ادبیات فرانسه باشد. او که از ناپلئون سخن می‌گفت، خواهری داشت به نام پائولین!»

کتاب داستانی سرخ و سیاه استاندال

سپس به معرفی قرمز و سیاه (Le Rouge et le Noir) پرداخت؛ رمانی فرانسوی‌ـ‌ایتالیایی که نشان می‌داد استاندال تا چه اندازه شیفته ایتالیا بود، به‌ویژه دره پو و دریاچه‌های کوهستانی آن. این علاقه، برخاسته از موقعیت راهبردی و فرهنگی این نواحی بود که آبراه‌ها و گذرگاه‌های حیاتی را در دل خود داشتند؛ همان چیزی که قدرت‌های استعماری برای انتقال نیرو، اطلاعات و نفوذ فرهنگی روی آن حساب می‌کردند — درست مانند رودخانه‌ها و دریاهای ایران که از دیرباز شریان تمدنی و نقطه تسلط بر تجارت و سیاست به شمار می‌آمدند.

در میانه مقاله، جمله‌ای برجسته بود که رنگ‌وبوی امروز را نیز دارد:
«این را بدان که اگر همچنان با حسن نیت بمانی، ما باهم به توافق خواهیم رسید.»

حتی امروز، در اوج درگیری و جنگ، پژواک همین جمله را می‌شنویم. آمریکا روز مشخصی را برای مذاکره تعیین کرده بود، در حالی‌که همان‌زمان جاسوس‌ها و فناوری‌های ارتباطی‌شان مختصات دقیق بمباران‌ها را منتقل می‌کردند. گویی همان خط مذاکره مدیریت‌شده که استاندال از آن سخن گفته بود، سال‌ها بعد هم الهام‌بخش روش‌های فشار و چانه‌زنی باقی مانده است. چنان‌که نماینده دائم ایران در سازمان ملل، برای نشان دادن حسن نیت، بدون اطلاع‌رسانی رسمی در رسانه‌های داخلی، مصاحبه‌ای انجام داد و اعلام کرد ۴۰۰ کیلوگرم از اورانیوم غنی‌سازی‌شده ایران از کشور خارج شده است.

آمریکا هم در حالی به‌دنبال زمان اعلام رسمی مذاکره بود که پاسخ نظامی ایران به تجاوز اسرائیل متوقف شده بود و اسرائیل همچنان به نقض آتش‌بس ادامه می‌داد. نتیجه آنکه امروز آنچه رژیم صهیونیستی و آمریکا از کشتار جمعی مردم بی‌گناه در جنگ دوازده‌روزه ـ و پیش از آن ـ برداشت می‌کنند، محصول همان نفوذ تاریخی است که بذرش سال‌ها پیش در مسیر رودخانه‌ها و دریاهای ایران کاشته شد؛ آبراه‌هایی که همواره نه‌تنها منبع حیات، بلکه بستر سلطه اطلاعاتی و فرهنگی قدرت‌های بیگانه بوده‌اند.

به‌این‌ترتیب می‌توان دریافت که الگوی نفوذ در گذرگاه‌های آبی، همچنان از گذشته تا امروز، به‌مثابه ابزاری برای تحمیل اراده سیاسی و نظامی بر ملت‌ها به‌کار می‌رود — الگویی که هنوز هم تکرار می‌شود.

_________________

In the days of the international Internet blackout, at the same time as the Zionist regime’s aggression, I went to old printed magazines. Among them, an article caught my attention, which, instead of the usual headline, had this dedication:
“To the few who enjoy reading Stendhal’s works.”

The author had hinted covertly that Stendhal had actually been an English spy, stating this as follows:
“In the past, it was not so difficult to distinguish a spy from a non-spy; it was enough for an Englishman to be a professor of French literature. He, who spoke of Napoleon, had a sister named Paolean!”

He then introduced Le Rouge et le Noir (The Red and the Black), a Franco-Italian novel that showed how much Stendhal was fascinated by Italy, especially the Po Valley and its mountain lakes. This interest arose from the strategic and cultural location of these areas, which had vital waterways and passages in their heart; The very thing that colonial powers counted on for the transfer of power, information, and cultural influence—just as the rivers and seas of Iran had long been the arteries of civilization and the point of control over trade and politics.

In the middle of the article, there was a striking sentence that still has its resonance today:
“Know this, if you remain in good faith, we will come to an agreement together.”

Even today, at the height of conflict and war, we hear the echoes of this sentence. The United States had set a specific day for negotiations, while at the same time its spies and communications technologies were transmitting the precise coordinates of the bombings. It is as if the same managed line of negotiation that Stendhal spoke of continues to inspire methods of pressure and bargaining years later. As a sign of goodwill, Iran’s permanent representative to the United Nations gave an interview to the domestic media without officially informing them and announced that 400 kilograms of Iran’s enriched uranium had left the country.

The United States was also looking for a time to officially announce negotiations while Iran’s military response to Israel’s aggression had stopped and Israel continued to violate the ceasefire. The result is that what the Zionist regime and the United States are reaping today from the mass killing of innocent people in the Twelve-Day War – and before that – is the product of the same historical influence whose seeds were sown years ago in the course of Iran’s rivers and seas; waterways that have always been not only a source of life, but also a platform for the informational and cultural domination of foreign powers.

Thus, it can be seen that the pattern of influence over waterways has continued to be used as a tool to impose political and military will on nations from the past to the present—a pattern that is still repeated.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

خیلی برام جالبه که محل سانحه سقوط بالگرد شهید رئیسی بیشتر قبل از اینکه در پارک جنگلی دیزمار باشد، در نزدیکی بزرگترین معدن مس سونگون قرار داشته و رسانه ها، بی خبر از همه جا کلی بابت یادمانی که بخاطر سانحه رخ داده و کار مفیدی هم هست تعجب کرده اند.

این رسانه ها اگر پول از دولت میگرفته اند به خاطر انعکاس نادرست اخبار و نشان ندادن جنبه واقعی قضیه باید مورد سوال قرار بگیرند، همانطور که وزرای رئیس جمهور استیضاح میشوند.

با یک نگاه ساده میشود برای این چرا جواب گرفت. نقشه را ببینید:

معدن مس سونگون در نزدیکی محل سانحه سقوط بالگرد شهید رئیسی

معدن مس منطقه حفاظت شده دیزمار را نابود نمیکرده، آبهای رودخانه خشک شده آن حوالی را نمیخورده و فقط چهارتا درخت که قبلا یک هلی کوپتری هم روی آن سقوط کرده بوده باعث تخریب جنگل حفاظت شده میشده.

محل سقوط سانحه بالگرد شهید رئیسی در نزدیکی معدن مس سونگون

فقط یک بار به این معدن در مورد سانحه اشاره شده و آن هم زمانی بوده که به دنبال بالگرد میگشته اند و معدن را ستاد بحران کرده بودند.

بعد از آن فقط رسانه ها از نشان گذاری مکانی به عنوان یادمان محل سقوط بالگرد تعجب کرده اند. این تعجب آنها شگفتی آفرینه.

مکان زیارتی سانحه دیدگان و شهدای خدمت رئیس جمهور رئیسی و یاران او

حضور این زیارتگاه در آن نزدیکی اگر خوب تبلیغ شود و نیاز مردم روستای اوزی، ورزقان و اطراف را برآورده کند جای بسی خرسندی و گردشگری است. در این باره سکوت نابخشودنی می نماید و رسانه ها، در سالگرد شهادت شهدای خدمت باید پاسخگو باشند.

__________________

It is very interesting to me that the site of the crash of Shahid Raisi's helicopter, before it was in the Dismar Forest Park, was located near the largest copper mine in Sungun, and the media, unaware of everything, was surprised by the memorial that was created because of the accident and that it was a useful work.

If these media outlets were receiving money from the government, they should be questioned for their inaccurate reporting and failure to show the true side of the matter, just as the president's ministers are being impeached.

With a simple glance, you can get the answer to why. See the map:

Sungun copper mine near the site of the crash of Shahid Raisi's helicopter

The copper mine would not have destroyed the Dismar protected area, the waters of the dried-up river would not have eaten the surrounding area, and only four trees, on which a helicopter had previously crashed, would have destroyed the protected forest.

The crash site of Shahid Raisi's helicopter near the Sungun copper mine

This mine was only mentioned once in the accident, and that was when they were looking for the helicopter and the mine was declared a disaster site.

After that, only the media was surprised by the marking of a place as a memorial to the helicopter crash site. Their surprise was surprising.

A pilgrimage site for the victims and martyrs of the service of President Raisi and his associates

The presence of this pilgrimage site nearby, if it is well advertised and meets the needs of the people of the village of Uzi, Varzeghan and the surrounding areas, would be a source of great joy and tourism. The silence on this matter is unforgivable, and the media must be held accountable on the anniversary of the martyrs of the service.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

جاده ابریشم

تاریخ دوستداشتنی سرزمین ایران در قاره آسیا هر کشوری رو مجذوب و شیفته خود می‌کند. گاه این جذب بقدری بالاست که افراد خود دست به کار شده و مشغول قلم فرسایی برای نوشتن تاریخ مشابه در تاریخ قاره خود میکنند: آیا قاره اروپا هم مثل قاره آسیا جاده تجاری مشابه جاده ابریشم داشته است؟

این جاده، جاده قلع باشد خوب است؟ آهن و فولاد و آلومینیوم که صادر میکنیم؟

همین چند جمله منجر به تولید تاریخی برای 2500 سال پیش قاره اروپا میشود.

در این شرایط دیگر خبری از وحشی گری های قرون وسطی و پنهان شدن خشونت در قداست کلیسا نیست.

قلم فرسایی میکنند و مینویسند. برای معاصر هم تاریخ دارند که بنویسند. در حالی که سرچشمه رود دانوب در آلمان پس از جنگ نازی ها با تمدن های جهانی است، تصویری میسازند که در حالی که از گرما هلاک شده اند دوچرخه سواری میکنند و دختری نیمه عریان هم روی مردان بسیار ساعی آبی میپاشد تا خنک شود!

من خودنمایی ایرانی ها رو در نمونه ها و کاستهای مختلف دیده ام. آیا نوع دلقک بازی اروپایی ها نیز مانند آنچه که در ایران دیده ام میشود؟ یا فرق دارد؟!

سراغ تمدن بین النهرین و رود نیل میرویم. آنجا که عربستان بیش از هر کشور دیگری به چشم میخورد. چه صحرایی دارد! طوفان شن آن همه جا را، حتی ایالات متحده و چین را درنوردیده است. راستی چرا اینگونه است؟

دلیل آن را هم باید در همین قلم فرسایی ها دید. آنجا که شاهزاده عربستان از آلمان صفحه خورشیدی میخرد که در بیابان بکارد. اینکه اشکالی ندارد؟ چرا اشکال دارد.

آنجا دیگر تصویر تلاش جوانان برای ورزش دیده نمیشود. آنجا شنود و مخابرات گسترده عربستان به چشم میخورد.

به هر حال، اینجا ایران است و کشور ما نیز در صحرای عربستان و یا قره قوم بالا سری نیست. ضمنا، ترکمنستان و چین در ادامه همان جاده ابریشم به لزوم احداث دریاچه پی برده اند و دریاچه آلتین عصیر ترکمنستان نمونه ای از خواست منطقه برای بهبود شرایط جغرافیایی و کمک به کاهش گرمایش زمین است.

َدریاچه آلتین عصیر- Altyn Asyr Lake

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

جمع خودخواهان با من در مورد ای آر پی و نرم افزار مدیریت پروژه حرف نزنید. «بمن چه» ذات فرهنگی شماست.
شدین فروشنده که منم مشتریان میشم
یک دایی داشتم که برادر مادرم میشد. هر وقت به ما میرسید، یه جای اقامت میخواست. مادرم خودش رو بیش از آنجا میدید و توانایی های زیادی در خودش احساس میکرد. آخری ها آموزش رانندگی میدید. من هم دوره رو کامل دیدم و قشنگ رانندگی میکردم. اون دایی هم وقتی مادرم نبود نیازش زمین نموند.
مشکل در تفکر شماهاست.
من در عمق بی فکری شما هستم که یک رودخانه که ذخیره آبی الهی است رو می‌بندید و میگین یک کانتینر اونجا جای پل فردوسی کافیه. یک مکان باستانی به ما رسیده و باقی مخروبه! همین شد دلیل نرسیدن آبادانی به مکان ما
یک کارخانه فولاد سرچشمه میگذارین و میگین این سرمایه کشوره که آب لازم داشته. اون چی کار کرده که آبادانی از ما بگیرین، به او بدهید؟
میگین کی گفته قشنگی یک شهر به رودخانه می‌تونه باشه؟ پل طبیعت سرسبز بر مسیر ماشینهایی میگذارین که قبلاً مکانی برای جریان رودخانه بوده. آهنگ هم رویش میگذارین و میگین این طبیعت شهری تقدیمی و تقسیمی!

پل طبیعت تهران
کشورهای دیگه هم همین کار رو کردند؟
نه، پل روی رودخانه گذاشته و پاسخگوی حجم ترافیک نبوده. از وسطش متروی تندرو رد کرده. راهسازی جدید نداشته. این باید کفاف حمل و نقل رو می‌داده. نگاه کرده اون قورباغه هم حق زیست داشته، اون ماهی هم حق داشته، اون پرنده هم حق داشته.
آب رودخانه وسط شهر رو میبینی وسیعتر از رودخانه کشتی روی کارون. کارون مثل کشفرود نیست که راه به دریا نداشته و کم آبی رو دیرتر برایش جبران کرد.
این شما هستید که با تعریف نیاز بیخود و با محدود کردن انسانی، فکر رو می‌خواین ببرین تو قوطی کبریت.
کاش کارخونه می‌گفت من یک نرم افزار ای آر پی می‌خوام معرفی کنید. کاش نیازش این بود. نگاه میکنی این سوال می‌پرسه و به تحقیق و تحقیقات و اینا که می‌رسی و میگی، میگه یه خارجی پیدا کرده خیلی کار کردن! ایزو گامم
میگن دریاچه به عمق یک سانت نباش، چاه عمیقی شو.
میگن اونقدر به عمق چاه فکر کن که حتی اگر تو کشورت نتونستی اجرا کنی بیای کشور ما.
یه عمر این چاه عمیق بودیم. نتیجه چی؟
کسی احساس نیازی کرد؟ حتی زندگی نکردیم.
برعکس نگاه کردیم کارشناس های محیط زیست که عمیق شدند هی برای کشفرود محتوای سیاه پخش کرده اند، طوریکه من بخوام کاری کنم یکی یکی باید محتوا رو بردارم بیارم و اینترنتی که به گند کشیدن رو پر کنم، با داستان، با هر چی.
اصلا اون موقع هست که میگم کارشون عمدیه. وقتی دشمن با تمام قوا پشت ماجراست، دیگه این نرم افزارهای مدیریتی جواب نمیده.

 

 

 

_____________________________

Don't talk to me about ERP and project management software, you selfish bunch. "What about me" is your cultural essence.
You became a salesperson and I became a customer
I had an uncle who was my mother's brother. Whenever he came to us, he would ask for a place to stay. My mother saw herself as more than that and felt many abilities in herself. She was recently taking driving lessons. I also completed the course and drove beautifully. That uncle also didn't need the ground when my mother was not there.
The problem is in your thinking.
I am in the depths of your thoughtlessness that you block a river that is a divine water reserve and say that a container there is enough for the Ferdowsi Bridge. An ancient place has reached us and the rest is ruined! This is the reason why Abadani has not reached our place
You build a steel factory in Sarcheshmeh and say that this is the capital of the country that needed water. What has he done to take Abadani from us and give it to him?
You say, who said that the beauty of a city can be in a river? You put a bridge of lush nature on the path of cars that used to be a place for the river to flow. You also put a song on it and say that this urban nature is a gift and a division!
Did other countries do the same thing?
No, they put a bridge over the river and it was not responsive to the volume of traffic. The high-speed subway passed through the middle of it. There was no new road construction. This should have been enough for transportation. Look, that frog also had the right to live, that fish also had the right, that bird also had the right.
You see the water of the river in the middle of the city is wider than the ship's river on the Karun. Karun is not like the Kashfarud River, which had no access to the sea and compensated for its water shortage later.
You are the ones who, by defining a need without self-interest and by limiting humanity, want to take the idea to a matchbox.
I wish the factory had said, "I want you to introduce an ERP software." I wish this was its need. You look at this question and you get to the research and investigations and all that and you say, he said a foreigner found it and they did a lot of work! Iso Gamm
They say the lake shouldn't be one inch deep, it should be a deep well.
They say think about the depth of the well so much that even if you couldn't implement it in your country, come to our country.
We were this deep well for a lifetime. What's the result?
Did anyone feel the need? We didn't even live.
On the contrary, we looked at the environmental experts who went deep and spread black content to discover the river, so that if I wanted to do something, I had to take the content one by one and fill the internet that I'm trying to mess up, with stories, with whatever.
That's when I say their work is intentional. When the enemy is behind the story with all his might, these management softwares no longer work.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

خانه مستاجری مستندساز

خوشبختانه دیگه تلفن ثابت داره جمع میشه. اوایل بازنشستگیم خونه ای که مستاجر بودیم تلفن معمولی داشتیم. تا این که صاحبخونه که بساز بفروش و در کل محل 10-20 تا ساختمان میساخت و اینها بخشی از آنچه بود که داشت و ما میدیدیم اومد اصرار و التماس و همراه با تهدید. اگر قبول نمیکردیم بیرونمون میکرد. گفت من چیزی ندارم و در کار ساخت و ساز هم به مشکل برخوردم. الآن به یک مکان کوچک مثل انباری و دفتر نیاز دارم تا وسایلم رو تویش بگذارم. پسر جوانی بود بیست-سی ساله و هنوز مجرد بود. گفت اگر امکان داره یک بخش کوچکی از حیاط را بدهید که ما بسازیم و شما زندگیتون رو بکنید؛ ما یک گوشه از حیاط رو برمیداریم.

من هم گفتم باشه. نمی گفتم بیرونمون میکرد. تو موقعیتی نبودم که جای دیگری را اجاره کنم. اومد و ظرف سه روز که من برای اولین بار تفاوت یک بساز بفروش رو با خودم میدیدم، جایی از باغچه ای که درست کرده بودیم را انتخاب کرد و دقیقا روی باغچه که نهال انار، اقاقیا، بوته های گل و سبزی کاشته بودیم اتاقک بیست متری خودش را احداث کرد.

اولین کاری که برای این اتاقک انباری کرد قطع کردن سیم تلفن بود، بدون اینکه حتی به من بگه. دیگه لازم نبود واسه این اجازه بگیره. قبول هم نمیکرد. من هی اداره مخابرات میرفتم و میگفتم تلفنم مشکل داره و کسی جوابگو نبود.

برای اتاقکش از سمت کوچه در گذاشت. یک دری که از در ساختمان ما قشنگ تر بود. ما یک سال در این وضعیت زندگی کردیم، در حالیکه به او اجاره خوبی هم میدادیم. بعد از یک سال آمد و گفت مشکل دارم، بلند شوید و همه این جا را لازم دارم. وسط درس و مدرسه بچه ها بود. با احترام و اینها سعی کردم بگم جوان به من مهلت بده و من خودم دارم یک جایی برای خودمون درست میکنم. یک عمر هم هست که اجاره شما رو داشتیم میدادیم، ولی این توجه نمیکرد. برعکس پشت سرما حرف میزد، طوریکه همون موقع که با یک املاکی ازدواج کرد، با چند نفر همه مطمئن بودند که این ما هستیم حقش رو داریم میخوریم! کسی دیگه تو محل بهمون سلام نمیکرد.

ما که کاری نمی تونستیم بکنیم و باید میرفتیم. اسباب کشی غیرمنتظره افتاد گردنمون. من غر بچه ها رو باید میشنیدم. مجبور شدیم بریم نزدیک روستا، خارج از شهر و یک جای نیمه ساخته اونجا بگیریم.

زندگی سخت روستایی سر پیری برای من از آن موقع شروع شد. چند وقت پیش گذرم خورد به محل قبلی زندگی. نونوایی محل تنها کسی بود که باهاش حرف میزدم. بیست سال بود که همدیگه رو تو اون محل میشناختیم. نگاه کردم هنوز ساختمان خالی و در حال تخریب بود، بعد از دو سال! یعنی دو سال این احساس نیاز نمیکرده که حتی مستاجر بیاره و یا خودش استفاده کنه. فقط این ادا بود که ما رو از خونه بیرون کنه؟! همیشه به بچه هایم میگم که هیچ وقت مستاجر نشوید. هر چند که این کلا آدم بدی بود. حتی اگر صاحبخونه اش هم میشدیم باز یک جور دیگری پشت سرمون حرف میزد.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

مرغ ماهی خوار ایران

بعداز ظهری رفته بودم پاساژ برای دیدن دوستان. از همه کسانی که بهشون علاقه دارم گلچینی از دوستان آنجا بودند که بهم خوش آمد می گفتند. مغازه کوچک جای پله ها، مغازه دوستم بود که تا اومدم بهم ماهی با گوشت لطیف که قبلا برای نهار پخته بود تعارف کرد. مثل یک جشن کوچک بود که من به مهمانی رفته بودم. کمی از گوشت ماهی رو خوردم و برای گرفتن عکس هایم رفتم طبقه -1. اولین بارم بود که آنجا میرفتم. ویژگی دوستانم تو این پاساژ این بود که هر کدوم کارهای امروزی رو انجام میدادند، با این تفاوت که هیچ الزامی به در خط دانش بودن تکنولوژی مورد استفاده شون نبود. مثلا همین عکاس طبقه -1. اصلا در یک فضای تاریک کار میکرد که ظهور فیلم ها که دیجیتال هم نبودند دچار مشکل نشود. به این میگن خودکفایی.

بعد از گرفتن عکس ها دوباره برگشتم مغازه دوستم جای پله ها. او هنوز داشت به آرامی از گوشت هایی که دوستش برایش گرفته بود میخورد. دوستم گفت چه خوب که دیدمت. او یک جعبه هدیه بهم داد که در آن ماهی ها رو میتونستم بذارم و با خودم ببرم. او گفت: برای شام امشبت باشه. دوستم که ماهی گرفته بود برای همه کلی ماهی شکار کرده بود. البته، او کارش با گرفتن ماهی از طبیعت وحشی نبود و خیلی حرفه ای قفس پرورش ماهی قزل آلا کنار دریاچه داشتند.

دوستم یک کتاب راهنما هم بهم داد که درباره مستندات امروزی بودند. یک مسابقه سایز بزرگ در پیش بود که باید من تویش شرکت میکردم. دوستم گفت از بین اینها اونی که مربوط به دریاچه هست رو انتخاب کن.

گفتم پس برای همین کلی ماهی بهم دادی؟

گفت: چند وقته که با سد گذاشتن، استفاده غیراصولی از آب شیرین و آبخیزداری داریم دریاچه هامون رو که طبیعی شکل گرفته اند رو خشک میکنیم. واقعا جایش هست که کلی مطلب درباره اش بذاریم.

گفتم: حق با توئه.

کتاب رو ورق زدم و واقعا کامل بود. از همه چیز، از تجربه سدسازی کشور چین گرفته تا رسیدن آن ها به نکته انتقال آب و انواع پرندگان ماهی خور همه مطلبی تویش بود. به این جا که رسیدم یک تحقیق کردم درباره انتقال آب مشهد که دومین شهر بزرگ ایران، و پایتخت معنوی محسوب میشه. اونجا مستند درباره انتقال آب از سواحل چابهار به خراسان رضوی رو پیگیر شدم و دیدم روند پروژه فقط 17درصد رشد داشته. تصمیم گرفتم مستند بعدی که میسازم درباره انتقال آب از دریا به مشهد باشه.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

جهت یابی گاوها به سمت شمال

امروز هنگام سحر ساعت ۶ صبح از خواب بلند شدم. از مسیری که طی می‌کردم ۲۵ کیلومتر به سمت مرکز شهر باید حرکت می‌کردم. فضای جلوم دشت وسیعی بود که از سمت شرق خورشید بالا می‌اومد و  لایه‌های هوا در تلاقی با خورشید سرخ فام به چشم می‌خورد.
زمانی که جوان‌تر بودم، یعنی وقتی که بچه‌ام کوچیک بود و برای او قطعات کوچیک لگوی ساختارهای شیمیایی رو می‌خریدم، خوب یادمه که می‌خواستم بهش یاد بدم ساختارهای دنیا هم می‌تونه به همین کوچکی ساختارهای شیمیایی باشه.
زمانی نه چندان دور، یعنی حدود ۵۰۰ سال پیش جایی که الان براتون توصیف می‌کنم فیلهای بزرگی داشت که باعث شده بود چند مکان از این دشت نام فیل را به خودشان بگیرند. شاه فیل و فیلستان نام‌هایی هستند که به خاطر تکرارشون معلوم میشه منطقه فیل و پستانداران بزرگ داشته است.
حتی یک پارک ژوراسیک هم این حوالی زده اند که مشخص می‌کنه دوره‌های زمین شناسی و تقسیمات دوره برای فسیل‌هایی که در منطقه پیدا شده به دوره کامبرین می‌رسد.
این منطقه که براتون توصیف می‌کنم، در حال حاضر شاهنامه مشهد نام دارد. زمانی که شهر مشهد به سمت منطقه سناباد پیشروی می‌کرد و حرم امام رضا در همون حوالی بود، حیوانات اطراف شهر در فصل جفت یابی، یعنی در اردیبهشت ماه جفت خودشان را پیدا می‌کردند. پس از آن، با علامتی که هنوز برای ما ناشناخته است همه حیوانات به طرف شمال راه می‌افتادند. من این را همواره هنگامی که پسرم گاوی را در حال چریدن به سمت شمال یا جنوب می‌بیند می‌گویم که آن زمان که منطقه توس مجموعه‌ای از روستاها بود، و گاوها اهلی شده بودند، حیواناتی از جمله فیل‌ها پلنگ‌ها و ببرها در اطراف با میدان مغناطیسی زمین جهت گیری میکردند و جابجا می شدند. امروزه از اون حیوانات عظیم الجثه فقط ما گربه و نژادهای متنوع اون و برخی از سگ‌ها و حیوانات ریزتر را در این مناطق به راحتی می‌تونیم پیدا کنیم.
از طرفی هم با توجه به اینکه نیازهای انسان و حیوان در یک منطقه ممکنه تقابل داشته باشه گروه‌های حمایتی شکل دادیم که یکی از این گروه‌ها در مجموعه پارک ژوراسیک همین جای شاهنامه جمع شده و عده‌ای هم حامی و دوستان محیط زیست هستند که حیواناتی که در معرض خطر هستند را شناسایی می کنند. هر روز تعداد بیشتری از پارک‌های وسیع و پستانداران بزرگ به مراقبت انسان نیاز پیدا می‌کنند. یکی از این موارد همین پارک جنگلی سوران در نزدیکی شهرک صنعتی توس هستش که با کاشت درخت‌ها و سعی در حفاظت از محیط زیست پوششی سبزینه برای منطقه تعبیه کردند. در اینجور فضاها اگر کسایی که موفق بشن تکثیر حیوانات داشته باشند اون‌ها رو می‌تونن بشمارند. اینجور فضاها وقتی که گونه‌های ژنی خودشون را افزایش میدهند یک موزه زیستی هم در کنار خودشون می‌تونن تعریف کنند و معمولاً تعریف می‌شه تا بتونن مجدداً حیواناتی که در معرض انقراض هستند رو پرورش بدهند. در حال حاضر هیچ یک از مکان‌های طبیعی خالی از نفوذ انسان نیست. بنابراین، باید روش‌های مدیریتی که نیازهای متفاوت بدون انتظار پیش آمدن رویایی را داشته باشه برآورد کنیم.

 

____________

I woke up at 6 am today. I had to travel 25 kilometers from the route I was taking to the city center. The space in front of me was a vast plain where the sun rose from the east and the layers of air were visible at the intersection with the red sun.
When I was younger, that is, when my child was small and I bought him small Lego pieces of chemical structures, I remember well that I wanted to teach him that the structures of the world can also be like chemical structures as small as this.
Not so long ago, about 500 years ago, the place I am describing to you now had large elephants, which caused several places in this plain to be named after elephants. King Elephant and Elephant State are names that, due to their repetition, indicate that the area had elephants and large mammals.
There is even a Jurassic Park in this area, which indicates that the geological periods and divisions of the periods for the fossils found in the area date back to the Cambrian period.
This area that I am describing to you is currently called Shahnameh Mashhad. When the city of Mashhad was advancing towards the Sanabad region and the Imam Reza shrine was nearby, the animals around the city would find their mates during the mating season, that is, in the month of Ordibehesht. After that, with a sign that is still unknown to us, all the animals would head north. I always say this when my son sees a cow grazing to the north or south, that when the Toos region was a collection of villages, and cows were domesticated, animals such as elephants, leopards, and tigers would orient themselves and move around with the Earth's magnetic field. Today, of those huge animals, only we can easily find cats and their various breeds, and some dogs and smaller animals in these areas.
On the other hand, considering that the needs of humans and animals in an area may conflict, we have formed support groups, one of which is gathered in the Jurassic Park complex in Shahnameh, and some are environmentalists and friends who identify animals that are at risk. Every day, more and more large parks and large mammals need human care. One of these cases is the Soran Forest Park near Toos Industrial Estate, which has provided a green cover for the area by planting trees and trying to protect the environment. In such spaces, if those who succeed in reproducing animals can count them. When such spaces increase their gene pool, they can also define a biological museum next to themselves, and it is usually defined so that they can re-breed animals that are at risk of extinction. Currently, no natural place is free from human influence. Therefore, we need to estimate management methods that meet different needs without expecting a dream to come true.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

00:00 امروز یک روز پاییزی زیبا و دوست داشتنی دیگه بود. آدمایی رو دیدم که بهم میتونن خیلی کمک کنن و امیدوارم در ادامه مسیر هم باهاشون باشم. شاید از نظر نوه ام اینطور نبود. نوه دختریم تازه دکتریش رو گرفته.

پدرش برای تهیه گزارش اعزام شده و خانواده اش رو مدتی جای من آورده تا باهم باشیم.

مثلا خواستیم زود بخوابیم، همسایه پرسروصدامون میخواست فکر کنم پشه هایش رو بکشه، و اومد سمت ما. ما همیشه میخواهیم زود بخوابیم، اما انگار این بابا با اون سبیل هایش قصد زود خوابیدن نداشت. نوه هم که ساعتش رو ۱۲ گیر کرده و ما برایش پتو نخریده ایم و بجایش روی این و خودمون روزنامه گذاشتیم. از بس با خبر مبر و تحقیق بزرگش کرده ایم. این میخواست به اون همسایه که انگار خبری از دین و مذهب بهش نرسیده بگه ما دکتری داریم و شهرت و پول منطقه تو از اسم ماست که من اومدم جلویش رو بگیرم. اینها رو که دیدم، اتاق رو که دیدم با کاغذ روزنامه پر شده و اینکه این هنوز ازدواج نکرده یاد حرف های عمه اش افتادم که می‌گفت به شوهرش چی میخواد بده؟! روزنامه؟!

دور و برم نگاه می‌کنم و میگم حالا با این روزنامه ها که ماها در کنار همون همسایه مون هستیم و آدمای اثرگذاری هم فکر نکنم باشیم؛ اون با سبیل هایش خودش رو بپوشونه و پتوی ما روزنامه باشه؟

گاهی فکر میکنم تقصیر از من و نوه نیست، بلکه از بابایش هم که پول‌هایش را خرج عروسی پسرش کرد نیست. اشکال از تقسیم وظایف تو نظامه، که یکی حتی کفنش هم روزنامه باشه و یکی ویترین خونه ش اتاق دختر روزنامه پوش

عکس فروشگاه زنجیره ای چینی روز کریسمس

توضیح عکس اینکه این یک عکس فروشگاه زنجیره ای در چین هست که روز کریسمس شلوغ شده است. خریداران صف گرفته اند و در حالی که لباس های خودشون رو با فرهنگ غربی ست کرده اند، کفش های سنتی پارچه ای خود را برای تعویض در دست گرفته اند.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

یادم می آید حسم این بود که ماشین از روی پل آبی رد نشد، سر خورد و من با شجاعت مسیر را طی کردم. طی این مسیر برای منکه میخواستم راننده محله باشم مهم بود. روی پل روشن از نور مهتاب سر خوردم و پل از جلو چشمم رد شد. میخوام بگم که عصر و دوره عوض شده.
بچه ها همه میدانند که آزمون ها و کلاس ها محل تجمع در رده سنی آنهاست، ولی سن که بالاتر میرود و دوره دانشگاه هم تمام می شود، اگر محیط کاری مثل اداره را کسی نداشته باشد و اتفاقا در محله ای مثل محل ما هم زندگی کند، مهم است که با فضای مجازی ارتباطات را بیشتر حفظ کند.
یعنی فقط داشتن یک یخچال واقع در جایی مثل سوپرمارکت که بهش بگن کافه یا قهوه برای جوانهای محل کفایت نمیکند و لازمه که ارتباطات شغلی در جایی که با مراکز تولیدی و آموزشی فاصله دارد، جور دیگری حفظ شود.
جوانی خودمان در محله شاهنامه مشهد این مساله را ما چندین بار حل کرده بودیم. اول اینکه من خودم در خدمت جوانها هستم. دوم اینکه کافه بزرگ داشتیم و داریم که جوانهایی که به هر دلیل مدرسه و یا دانشگاه نمیروند از امکانات تجمع عمومی، آنها را بهره مند میکند. بعد یک کارگاه کامپیوتر به این کافه اضافه شد. طبقه پایین کافه داشتیم و طبقه بالا کارگاه کامپیوتر بود. این کارگاه هم مثل کارگاههای مدارس فرزانگان در فضایی وسیع داشت که برای هر ویدئو و یا موسیقی که جوانها میخواستند، آماده بود.

کارگاه کامپیوتر کافه پارچینا
کارگاه با شبکه به سایر کامپیوترهای شبکه های موجود متصل بود. در جاهای دیگه و سایر سایت ها، قطعات موسیقی و یا انیمیشنی را درست میکردند و تحویل جوانهای مستعد محل میدادند. پشت همین سیستم ها کارها تکمیل میشد و با سلیقه جوانهای محل یک تولید انیمیشنی و یا موسیقی داشتیم. اینکه میگم مال ده سال پیشه. در این میان، مسابقه هم بین جوانها ترتیب داده میشد، و بهترین ها برای کارها انتخاب میشدند.

اصلا این روزها حتی دانشجوها ترجیح می‌دهند بخش زیادی از روز خودشون را در کافه‌ها بگذرانند و در حالی که می‌توانند درسهای خودشان را پیش ببرند، بدون نگرانی راجع به محدودیت زمان یا تذکر حراست، با همکلاسی‌ها و دوستان خود گفت وگو می‌کنند. دانشگاه و حتی مدرسه خیلی وقت بود که به مکانی برای درس و جزوه تبدیل شده بود.

به کافه‌های مرکز شهر که سر بزنید، احتمال خیلی زیاد چشمتان به چند مشتری با شکل و شمایل دانشجو و یا دانش آموز می‌خورد که روی میزشان کتاب و دفتر هست. قطعا اینها احساس راحتی بیشتری میکنند نسبت به حضور در دانشگاه و مدرسه که معلم، مربی و ناظم بالا سرشون نشسته.

مسیر رفت و آمد به کافه هم میتونه راحت‌تر از کتابخانه دانشگاه باشد و وقت کمتری هم در ترافیک هَدر می‌رود. محیط کافه برای غذا و نوشیدنی تزئین شده و قرار نیست کسی پادگان مانند زمانش رو برای کارهایی که دوست دارد اختصاص دهد.

گچبری سقف کافه پارچینا

کافه ای خوبه که شلوغ هم نباشد، و بتونیم فضای شخصی خودمون را در آن بسازیم، اما در کتابخانه جز در موارد نادر برای خواندن روزنامه گوشه ای به دور از چشم کتابدار مهمان هستیم. احساس نمی‌کنیم فضای کتابخانه برای ما ساخته شده است.

اخیرا وقتم را زیاد در کافه های شاهنامه مشهد میگذرانم. جوانها را میبینم که خیلی کمتر از آن وقتهای ما می آیند آنجا. می آیند سریع یک چیزی میخورند. حتی روزهای بارانی پاییزی هم در بیشتر ماندنشان اثری ندارد. دو نفری با هم حرف میزنند و میروند. ما جمع های چند نفری داشتیم. تو جشن ها رفته بودم و صاحب کافه از این نورهای رنگی به درخت آویزان کرده بود. از این درخت های بزرگ توت که تو شاهنامه زیاده. این درخت توتی که که میگم شاید 150 سال عمرش باشه. کسی که درخت 150 ساله ندیده نمیفهمد چی میگم، ولی برای من فقط دیدن همین خیلی انرژی بخشه. ضمن اینکه خلوتی کافه رو به شلوغی آن ترجیح میدهم.

  • رستم اتابکی پور
  • ۰
  • ۰

نبرد رستم و اسفندیار

گاهی هوا شرجی میشود، و گاهی ابرهای رقیقی از آسمان شب عبور می‌کنند. من این شب ها امیدوارانه در خیابان شاهنامه مشهد قدم میزنم.

به نیمه شهریورماه رسیده ایم و با خنک شدن هوا و کوتاه شدن روزها معلوم است که فصل عوض میشود. پاییز فصل خاطره انگیزیه. من تو همین حال و هوا روزهایی که مادرم کنار حوض رب درست میکرد، جزو اولین کارهام ساختن طرحی درباره شاهنامه بود. معلم هایمان هر سال بچه ها را جمع میکردند و به آرامگاه فردوسی می آوردند. آنها یک سال، حتی مسابقه هم گذاشتند. همون سالهایی که عکس انیشتین را زیاد میدیدیم و مسابقه طراحی میکرد، معلم های ما هم مسابقه میگذاشتند.

اونموقع دلم نمیخواست که برای شرکت دادن بازی راز شاهنامه در مسابقات دیر برسیم. سال قبلش نتایج مسابقه را دادند و ما هفدهم شدیم. تجربه مسابقه سال قبلش ما را امیدوارتر کرده بود. طرح بازی را هنوز دارم.

در این بازی ماجراجویی، شما می‌توانستید:

در نقش قهرمانان افسانه‌ای شاهنامه مانند رستم و سهراب بازی کنید. در نبردهای حماسی با استفاده از سلاح‌های مختلف شرکت کنید. معماهای پیچیده را مثل انیشتین حل کرده و گنجینه‌های پنهان را پیدا کنید.
دقت کرده بودیم که در محیط بازی، از محیط‌های متنوع بازی مانند بازارهای شلوغ مشهد و کوه‌های بینالود و هزار مسجد استفاده کنیم.
سعی کرده بودیم در بازیمون فرهنگ غنی ایرانی را نشان بدهیم. حتی دیزی سنگی، و غذاهای سنتی مشهد در قهوه خانه را هم گذاشته بودیم.

این بازی برگرفته از شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی بود.  برای سن کودکان ساده ترش کرده ایم.

 

واسه شاهنامه دوستان بگم که عنوان مطلب را از شاهنامه فردوسی برداشته ام.

 

  • رستم اتابکی پور