اوایل زندگی جیپ روبازی داشتم که وقتی میرفتم دنبال خانومم با اون میرفتم. کلا خیلی دوست داشتم اروپایی رفتار کنم. نه فقط اینکه رفتار کنم، دوست داشتم برای چند روز هم که شده با خانومم بریم پاریس و برج ایفل را از نزدیک ببینیم. حتی یک مدتی هم خودم و هم خانومم روی زبان فرانسوی کار میکردیم. عشق من اون زمانی بود که ma femme و mon mari را یاد می گرفتم. هر چیزی مربوط به خانوم، معشوقه و نامزد می شد را روی هوا می قاپیدم.
از چیزهایی که وقتی سن بالا می رود، برایت می ماند آلبومی هست و خاطراتی. گاهی دوست داری برگردی به گذشته و جوانی ولی ممکن نیست. گاهی وقتی به پسرم فکر می کنم ، به تربیتش ، با خودم فکر می کنم که می توانستم اول خودم بهتر تربیت شده باشم . دیگر نصف شب بلند شدم و تنها کاری که می توانستم بکنم ورق زدن آلبوم عکس هایم بود. چیز جالبی که توجهم را جلب کرد یک چیز پوستر مانندی بود که آن اوایل به همسرم داده بودم . به نظر خودم که خیلی ظرافت به خرج داده بودم. می خواستم زندگی خودم و خانومم رو با یک سفر به شانزلیزه تغییر بدم ولی نشد . ارز کم اومده بود و مثل الآن اون موقع هم نتوانستیم بریم پاریس . ولی عکس ها و خاطراتی که باهاش درست کردیم هنوز مونده . خوب و بد.